اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه تست. عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري.چند روزي پيش كه در حال خواندن نكاتي چند در رابطه با ستارخان بودم در سايتهاي معتبر تاريخي مطلبي در همين رابطه توجهم را جلب كرد . نويسنده محترمه اي مطالبي را در رابطه با زندگي و سرگذشت ستارخان نوشته بود كه فكر نمي كنم ايشان آن را به دور از هرگونه بي طرفي نوشته باشند و قطعا با هدف تضعيف شخصيتي ستارخان همراه بوده است . چرا كه مطالب اشتباه و غير واقعي زيادي را مي توان در نوشته غرض آلود ايشان يافت .به عقيده بنده بهتر است كه ايشان قبل از نوشتن تاريخ و سرگذشت افراد ، حداقل به مطالعه موقعيت جغرافيايي و مكاني زندگي آن فرد بپردازد تا دچار چنين اشتباهات فاحش نگردد . كسي كه هيچ گونه اطلاعي از منطقه تولد و زندگي ستارخان و يا هر دلاور مرد ايراني ندارد چگونه به خود اجازه مي دهد كه در مورد سرگذشت آنان مطلبي بنويسد ؟
در اولين سطر نوشته ايشان مي خوانيم : " ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغي كه در 1284ق در قره داغ مهاباد متولد شده بود ...... " . نكته جالب اينجاست كه موقعيت جغرافيايي دو منطقه مهاباد و قره داغ بطور كلي جداي از هم است . منطقه قره داغ در شمالي ترين نقطه آذربايجان و حوالي رود ارس بوده و منطقه ايست ترك نشين و حال آنكه مهاباد تقريبا در جنوب منطقه آذربايجان و از شهرهاي استان آذربايجان غربي و كرد نشين است كه تقريبا اين دو منطقه حدود 500 كيلو متر و اندي با هم تفاوت فاصله دارند .
در پاراگراف دوم اشاره شده كه : " اما ديري نگذشت كه ستاره اقبال او خاموش شد و مستقبلين ديروزيش پارك اتابك را محاصره كردند و با توپ و تفنگ به آنجا يورش بردند و يارانش را كشتند " . بايد عرض نمايم كه ايشان اشاره نكرده اند كه ماجراي پارك اتابك چه قرار بوده است و چرا بين مشروطه خواهان و به قول شما مستقبلين ديروزيش درگيري اتفاق افتاده است . زماني كه ستارخان و يارانش در پارك اتابك سكونت داشتند ، مجلس شوراي ملي با تصويب ماده اي مبني بر خلع سلاح افراد شخصي درصدد خلع سلاح مجاهدان بر مي آيد و به دليل نارضايتي آنان از مجريان قوانين مشروطه سرباز مي زنند كه در نتيجه منجر به محاصره باغ اتابك شده و درگيري آغاز مي شود . ستارخان به ضرب گلوله اي مجروح شده و خانه نشين مي گردد . پس آنان قواي تحت فرمان حكومت مركزي بودند كه به دليل محبوبيت ستارخان و ترسي كه از شهامت و دليري وي داشتند در صدد تضعيفش بر آمدند نه مستقبلين ديروزيش و حكم محاصره كنندگان پارك همانند شعبان بي مخ و امثال او بود كه پس از چندين دهه همان بلا را بر سر دكتر مصدق آوردند .در خط آخر پاراگراف سوم از قول مخبرالسلطه نوشته شده : " هر چه وجود او در بلوا مفيد بود، فعلاً مضر است " و عرض مي كنم كه اين نهايت نمك نشناسي ايشان را مي رساند اين رسم روزگار است و تا زماني كه احتياج ايجاب مي كرد ستارخان دوست آنان بود و چون آشوب خوابيد دوست ديروز دشمن امروز شد . اين دور از انصاف و جوانمردي است ......... .در سطر اول پاراگراف چهارم نوشته شده : " ستارخان در طول زندگي چند بار به زندان افتاد، راهزني كرد و به عتبات گريخت. در محضر آيتالله ميرزاي شيرازي توبه كرد " .بايد عرض كرد كه قضيه زنداني شدن ستار از اين قرار است كه روزي بين يكي از خوانين كه دوست پدر ستار بوده است با قاطر چيان وليعهد زد و خوردي پيش آمده و در اين ميان يكي از قاطرچيان وليعهد كشته مي شود . ماموران وليعهد ردپاي قاتلان را در خانه ستار مي يابند و با يورش به خانه اش در صدد دستگيري آنان بر مي آيند كه با مقاومت ستارخان مواجه مي شوند ولي بلاخره ستار و همراهانش در حالي كه هيچ فشنگي برايشان باقي نمانده بود دستگير مي شوند . مهمانان ستار پس از ماجرا به سزاي عملشان مي رسند و او نيز با وساطت دوستان پدرش از مرگ رهايي يافته و مدت دو سال در زندان باستيل سران قاجار در اردبيل زنداني مي شود و اين امر يكي از عوامل مخالفت ستار با دولت مركزي مي گردد .
در رابطه با راهزني كه فرموده اند نيز بايد عرض نمايم كه ايشان تهمت ناروا زده اند چرا كه ستارخان راه زني نكرده است بلكه ايشان با همكاري دوستانش به كاروان هداياي ارسالي تزار روس به وليعهد تاخته و آنان را به غنيمت گرفته و در آن شرايط سخت و اسف بار تبريز ، بين فقرا و نيازمندان تقسيم كرده است و اين عمل ايشان نه تنها راهزني نبوده است بلكه خدمتي بوده است به مردم شهر كه جاي تقدير دارد .
در رابطه با " به عتبات گريخت . در محضر آيتالله ميرزاي شيرازي توبه كرد " نيز بايد گفت كه ستارخان پس از آزادي از زندان به تبريز باز مي گردد و سپس به عنوان مامور حفاظت راه خوي و مرند مشغول به كار مي شود و به دليل رشادتهاي وي شهره خاص و عام مي گردد و به كلي بازار راهزنان را كساد مي كند . پس از مدتي عازم خراسان شده و جزو سواران حاكم خراسان در مي آيد ولي به دليل روحيه اش تاب و تحمل رفتارهاي حاكم را نمي آورد و راهي عتبات مي شود و در آنجا دعوايي بر سر رفتار ناشايست خدام با زائران ايراني راه افتاده و ستار نيز در اين بين آنان را به تمام و كمال ادب مي كند و اين بار نيز با وساطت ميرزاي شيرازي رهايش مي كنند .در پاراگراف هفتم نوشته ايد : " مخبرالسلطنه از موقعيت استفاده ميكند و ستارخان و باقرخان را كه مخل نظم و امنيت شهر بودند روانه تهران ميكند " و حال آنكه ستار و همراهانش دعوت به تهران شدند نه اينكه فرستاده شوند !در زمان ورود آنان به شهر همه جا آذين بندي گشت و استقبال بي نظيري از آنان انجام شده و با تشريفات فراوان در چادرهاي آذربايجاني ها سكونت كردند پس از چندي در خيابان سعدي امروزي برايشان مكاني تدارك ديده شده و عازم آنجا شدند . پس از آن نيز به پارك اتابك نقل مكان كردند و در اين مكان بود كه ناجوانمردانه ياران ستارخان را كشتند و وي را نيز زخمي و دستگير نمودند . عكس بالا جمعيتي را كه به استقبال ستارخان و يارانش آمده اند را در دروازه قزوين نشان مي دهد .در پاراگراف نهم نوشته اند : " در حقيقت ستارخان به قيد تقدير در مسير مشروطهخواهي قدم گذاشت و به حكم كردار لوطيان در جنگها فرصتي براي عرض اندام يافت. اما آنجا كه فهم و درايت و سواد ميتوانست رهنما شود او ياراي تاختن نداشت و تكبرش مانع شد كه بتواند جايگاه دست يافته را نيز حفظ كند " و بايد عرض كرد كه نظر ايشان خلاف واقع است . هر كسي و يا شخصي اگر قدم در راهي مي گذارد در پي رسيدن به مقصودي است و اين چنين نيست كه فردي تمام زندگي خود را در تقدير بگذارد و و بقيه هم به تبع خودشان را به تقليد ، به تقدير بسپارند و اگر ستارخان قدم در اين راه گذاشت در پي خواسته پدرش كه گفته بود " ستار بايد خون اسماعيل را از قاجار بگيرد " بوده است نه به حكم تقدير و لوطيان . از ادامه مطلب ايشان چنين استنباط مي شود كه ستارخان فهم و درايت نداشته است كه البته انتظاري بيشتر از آن را هم نمي توان داشت چرا كه بعد از صد و اندي سال از دوران ستارخان هستند كساني كه حتي فهم و درايتي در حد او ندارند كه اقدام به تحريف تاريخ مي كنند . به هر تقدير ستارخان چهار سال پس از واقعه پارك اتابك درگذشت و دولت مراسم تشييع بزرگي برگزار نمود . جنازه ستارخان را بر روي توپ گذاشته شده و به طرف حضرت عبدالعظيم بردند و در روز 26 آبانماه 1293 در شاه عبدالعظيم به خاك سپردند .
در اولين سطر نوشته ايشان مي خوانيم : " ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغي كه در 1284ق در قره داغ مهاباد متولد شده بود ...... " . نكته جالب اينجاست كه موقعيت جغرافيايي دو منطقه مهاباد و قره داغ بطور كلي جداي از هم است . منطقه قره داغ در شمالي ترين نقطه آذربايجان و حوالي رود ارس بوده و منطقه ايست ترك نشين و حال آنكه مهاباد تقريبا در جنوب منطقه آذربايجان و از شهرهاي استان آذربايجان غربي و كرد نشين است كه تقريبا اين دو منطقه حدود 500 كيلو متر و اندي با هم تفاوت فاصله دارند .
در پاراگراف دوم اشاره شده كه : " اما ديري نگذشت كه ستاره اقبال او خاموش شد و مستقبلين ديروزيش پارك اتابك را محاصره كردند و با توپ و تفنگ به آنجا يورش بردند و يارانش را كشتند " . بايد عرض نمايم كه ايشان اشاره نكرده اند كه ماجراي پارك اتابك چه قرار بوده است و چرا بين مشروطه خواهان و به قول شما مستقبلين ديروزيش درگيري اتفاق افتاده است . زماني كه ستارخان و يارانش در پارك اتابك سكونت داشتند ، مجلس شوراي ملي با تصويب ماده اي مبني بر خلع سلاح افراد شخصي درصدد خلع سلاح مجاهدان بر مي آيد و به دليل نارضايتي آنان از مجريان قوانين مشروطه سرباز مي زنند كه در نتيجه منجر به محاصره باغ اتابك شده و درگيري آغاز مي شود . ستارخان به ضرب گلوله اي مجروح شده و خانه نشين مي گردد . پس آنان قواي تحت فرمان حكومت مركزي بودند كه به دليل محبوبيت ستارخان و ترسي كه از شهامت و دليري وي داشتند در صدد تضعيفش بر آمدند نه مستقبلين ديروزيش و حكم محاصره كنندگان پارك همانند شعبان بي مخ و امثال او بود كه پس از چندين دهه همان بلا را بر سر دكتر مصدق آوردند .در خط آخر پاراگراف سوم از قول مخبرالسلطه نوشته شده : " هر چه وجود او در بلوا مفيد بود، فعلاً مضر است " و عرض مي كنم كه اين نهايت نمك نشناسي ايشان را مي رساند اين رسم روزگار است و تا زماني كه احتياج ايجاب مي كرد ستارخان دوست آنان بود و چون آشوب خوابيد دوست ديروز دشمن امروز شد . اين دور از انصاف و جوانمردي است ......... .در سطر اول پاراگراف چهارم نوشته شده : " ستارخان در طول زندگي چند بار به زندان افتاد، راهزني كرد و به عتبات گريخت. در محضر آيتالله ميرزاي شيرازي توبه كرد " .بايد عرض كرد كه قضيه زنداني شدن ستار از اين قرار است كه روزي بين يكي از خوانين كه دوست پدر ستار بوده است با قاطر چيان وليعهد زد و خوردي پيش آمده و در اين ميان يكي از قاطرچيان وليعهد كشته مي شود . ماموران وليعهد ردپاي قاتلان را در خانه ستار مي يابند و با يورش به خانه اش در صدد دستگيري آنان بر مي آيند كه با مقاومت ستارخان مواجه مي شوند ولي بلاخره ستار و همراهانش در حالي كه هيچ فشنگي برايشان باقي نمانده بود دستگير مي شوند . مهمانان ستار پس از ماجرا به سزاي عملشان مي رسند و او نيز با وساطت دوستان پدرش از مرگ رهايي يافته و مدت دو سال در زندان باستيل سران قاجار در اردبيل زنداني مي شود و اين امر يكي از عوامل مخالفت ستار با دولت مركزي مي گردد .
در رابطه با راهزني كه فرموده اند نيز بايد عرض نمايم كه ايشان تهمت ناروا زده اند چرا كه ستارخان راه زني نكرده است بلكه ايشان با همكاري دوستانش به كاروان هداياي ارسالي تزار روس به وليعهد تاخته و آنان را به غنيمت گرفته و در آن شرايط سخت و اسف بار تبريز ، بين فقرا و نيازمندان تقسيم كرده است و اين عمل ايشان نه تنها راهزني نبوده است بلكه خدمتي بوده است به مردم شهر كه جاي تقدير دارد .
در رابطه با " به عتبات گريخت . در محضر آيتالله ميرزاي شيرازي توبه كرد " نيز بايد گفت كه ستارخان پس از آزادي از زندان به تبريز باز مي گردد و سپس به عنوان مامور حفاظت راه خوي و مرند مشغول به كار مي شود و به دليل رشادتهاي وي شهره خاص و عام مي گردد و به كلي بازار راهزنان را كساد مي كند . پس از مدتي عازم خراسان شده و جزو سواران حاكم خراسان در مي آيد ولي به دليل روحيه اش تاب و تحمل رفتارهاي حاكم را نمي آورد و راهي عتبات مي شود و در آنجا دعوايي بر سر رفتار ناشايست خدام با زائران ايراني راه افتاده و ستار نيز در اين بين آنان را به تمام و كمال ادب مي كند و اين بار نيز با وساطت ميرزاي شيرازي رهايش مي كنند .در پاراگراف هفتم نوشته ايد : " مخبرالسلطنه از موقعيت استفاده ميكند و ستارخان و باقرخان را كه مخل نظم و امنيت شهر بودند روانه تهران ميكند " و حال آنكه ستار و همراهانش دعوت به تهران شدند نه اينكه فرستاده شوند !در زمان ورود آنان به شهر همه جا آذين بندي گشت و استقبال بي نظيري از آنان انجام شده و با تشريفات فراوان در چادرهاي آذربايجاني ها سكونت كردند پس از چندي در خيابان سعدي امروزي برايشان مكاني تدارك ديده شده و عازم آنجا شدند . پس از آن نيز به پارك اتابك نقل مكان كردند و در اين مكان بود كه ناجوانمردانه ياران ستارخان را كشتند و وي را نيز زخمي و دستگير نمودند . عكس بالا جمعيتي را كه به استقبال ستارخان و يارانش آمده اند را در دروازه قزوين نشان مي دهد .در پاراگراف نهم نوشته اند : " در حقيقت ستارخان به قيد تقدير در مسير مشروطهخواهي قدم گذاشت و به حكم كردار لوطيان در جنگها فرصتي براي عرض اندام يافت. اما آنجا كه فهم و درايت و سواد ميتوانست رهنما شود او ياراي تاختن نداشت و تكبرش مانع شد كه بتواند جايگاه دست يافته را نيز حفظ كند " و بايد عرض كرد كه نظر ايشان خلاف واقع است . هر كسي و يا شخصي اگر قدم در راهي مي گذارد در پي رسيدن به مقصودي است و اين چنين نيست كه فردي تمام زندگي خود را در تقدير بگذارد و و بقيه هم به تبع خودشان را به تقليد ، به تقدير بسپارند و اگر ستارخان قدم در اين راه گذاشت در پي خواسته پدرش كه گفته بود " ستار بايد خون اسماعيل را از قاجار بگيرد " بوده است نه به حكم تقدير و لوطيان . از ادامه مطلب ايشان چنين استنباط مي شود كه ستارخان فهم و درايت نداشته است كه البته انتظاري بيشتر از آن را هم نمي توان داشت چرا كه بعد از صد و اندي سال از دوران ستارخان هستند كساني كه حتي فهم و درايتي در حد او ندارند كه اقدام به تحريف تاريخ مي كنند . به هر تقدير ستارخان چهار سال پس از واقعه پارك اتابك درگذشت و دولت مراسم تشييع بزرگي برگزار نمود . جنازه ستارخان را بر روي توپ گذاشته شده و به طرف حضرت عبدالعظيم بردند و در روز 26 آبانماه 1293 در شاه عبدالعظيم به خاك سپردند .