۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

« بررسی و نقد کوتاه کتاب تبریز مه آلود»

در میان نشریات، شاعران، مورخان و نویسندگان انقلاب مشروطیت به ترتیب ملانصرالدین، میرزا علی اکبر صابر، سید احمد کسروی تبریزی و محمد سعید اردوبادی جایگاه ویژه و والایی دارند.محمد سعید اردوبادی در رمان « تبریزمه آلود» مقاومت یازده ماهه مردم تبریز را در انقلاب مشروطیت ایران، در برابر نیروهای دولتی محمد علی شاه قاجار به نحو دلنشین و به طرز شیوا البته از دیدگاه خاص سوسیال دموکرات ها بررسی و رمان تاریخی خود را بازسازی و به رشته تحریر در آورده است.
اردوبادی از آزادیخواهانی است که بهترین سالهای جوانی خود را در مبارزات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی گذرانده و حاصل تجربیات خود را به صورت کتاب های گرانسنگ و ماندگار به یادگار گذاشته است. خلاصه زندگینامه محمد سعیداردوبادی به نقل از دایرة المعارف آذربایجان به شرح زیر می باشد:« محمد سعید اردوبادی، فرزند حاجی آقا، در 24 مارس 1872 در شهر اردوباد به دنیا آمد. اولین مجموعه شعر او به نام غفلت در 1906 چاپ شد و از اولین شماره روزنامه ملانصرالدین با او همکاری داشت و سالها با آن ادامه داد. در سال 1906 به جلفا رفت و به جمعیتی که به انقلاب مشروطه ایران کمک می کرد پیوست.از آن روز پا به پای مبارزان راه آزادی ایران، در راه پیروزی انقلاب تلاش می کرد... در ژانویه 1914 به خاطر فعالیتهای انقلابی ، از طرف تزار روسیه به شهر « سارتین»(1) ( ولگاگراد) تبعید شد.
در 1918 بعد از پیروزی انقلاب اکتبر به ارتش سرخ پیوست. در مه 1920 در باکو اقامت گزید و به فعالیت های سیاسی و اجتماعی و ادبی پرداخت. اردوبادی آثار زیادی از جمله تبریز مه آلود، سالهای خونین، زنان مسلمان، شمشیر و قلم، شهر رزمنده، دنیا دگرگون می شود، فروشنده دوره گرد دهات، فجایع تهران یا باغشاه، باکوی پنهانکار و سایر نوشته است. محمد سعید اردوبادی در اول ماه مه 1950 در شهر باکو در گذشت.»(2)
اردوبادی هر چند خودش در اردوباد به دنیا آمده بود ولی مادرش قره داغی الاصل بوده و هم ولایتی ستارخان به حساب می آمد:
« یا ووزآخوندوف یکی از سببهای علاقمندی اردوبادی به موضوع ایران را قره داغی الاصل بودن مادرش و آمد و رفت های مکرر او در دوران کودکی و نوجوانی به روستای زیبای اوشتبین زادگاه نباتی شاعر می داند.» (3)
طبق نوشته دایره المعارف آذربایجان اردوبادی در سال 1906جهت کمک به انقلاب مشروطه ایران و مجاهدین تحت امر ستارخان به جلفا مهاجرت کرده است. رحیم رئیس نیا در پیشگفتار جلد اول تبریز مه آلود، مهاجرت اردوبادی به جلفا را حدود سالهای 08-1907 نوشته است.
به هر حال اردوبادی در جلفا به همراه سایرهمرزمان خود کمک های مالی و تسهیلاتی و تبلیغاتی « کمیته یاری» تفلیس را به مجاهدین تبریز می رسانده است. قاسم جمال بیگوف راجع به کمیته یاری که به مبارزین زیر پرچم ستارخان کمک های همه جانبه می کردند، می نویسد: «برای کمک رساندن به انقلاب آذربایجان یک کمیته یاری در تفلیس تشکیل گردیده بود. نریمان نریمانوف، میرباقر حیدرزاده، علی بایراموف، اشرف یوزباشی یوف، علی تقی زاده، یوسف آخوندوف و دیگران در این کمیته شرکت داشتند. کمیته انقلاب تبریز به واسطه این کمیته، از قفقاز کمک می گرفت. وسایلی که توسط کمیته یاری فرستاده می شد توسط شیخوف، که در جلفا زندگی و فعالیت می کرد، به تبریز فرستاده می شد، محمد سعید اردوبادی، علی قلی غمگسار، عبدالله و کربلایی تقی یوسفوف نیز دستیاران شیخوف بودند.»(4)
محمد سعید اردوبادی طی مدت زمانی که در جلفا اقامت داشت گزارش ها و اخبار مربوط به رویدادهای انقلاب مشروطیت را تحت عناوینی چون « حوادث ایران»، «ناله ایران»،«اخبار ایران»، و سایر در مجله ملانصرالدین و سایر مطبوعات مهم آن روز به چاپ می رسانید. اردوبادی در طی مدت حدود شش الی هفت سال اقامت خود در جلفا با حکومتهای دیکتاتوری و ضد مردمی روسیه تزاری و محمد علی شاه، مبارزه همه جانبه کرده و با همه توان خویش در راه آگاه کردن ساکنین هر دو سوی ارس به حقوق انسانی خود و کمک رسانی گسترده به انقلابیون زیر پرچم ستارخان تلاش می نمود. سرانجام در اوایل جنگ جهانی اول اردوبادی به علت افکار مترقی و انسان دوستانه و آزادیخواهانه اش به همراه روشنفکران و مبارزین همرزم خویش توسط نیروهای امنیتی روسیه در جلفا دستگیر و به ساریتسین تبعید گردید. وی راجع به بازداشت خویش و سایر همفکرانش خطاب به خاندان تزار روسیه قطعه زیر را سروده بود:
«وور هر قدر ایستر اوره گین فیکریمه ضربه
چک محبسه اینسان لاری، سور مقتل حربه
لاکین اونوبیل، هر نه کی بیداد ائده جکسن
بیرگون گله جک سن دخی فریاد ائده جکسن»(5)
بعد از مدتی پیش گویی اردوبادی و خونهای به ناحق ریخته شده و نفرین آزادیخواهان و مجاهدین مظلوم تبریز مستجاب شد و حکومت تزار در اثر انقلاب اکتبر سرنگون گردید. لازم به ذکر است موقعی که روس ها سربازان متجاوز خود را وارد تبریز نموده بودند و مردم مظلوم و قهرمان تبریز در اثر وحشی گری های سربازان روس مجبور به دفاع از شهر خود شدند که در تاریخ به جنگ های چهار روزه معروف است، طبق نوشته اردوبادی در آن زمان به نمایندگی از طرف دولت استعمارگر روسیه تزاری، داشکوف تلگراف های ضد بشری زیر را در جهت تنبیه و مجازات هر چه بیشتر مردم آزاده تبریز، خطاب به مسئولین سیاسی و نظامی روسیه که در تبریز اقامت داشتند مخابره کرده بود. در یکی از آن تلگراف ها آمده بود:
« به شورشیان تبریز، هرگز ترحم نکنید.»(6)
لازم به ذکر است که دستور تلگراف بالا مستقیماً از طرف تزار نیکلای دوم صادر شده بود. در تلگراف دیگری هم که اندک زمانی بعد از تلگراف اول مخابره شده بود خطاب به فرماندهان د د منش روس آمده بود:
« در سرزمینی که قدم می گذارید جز اشک مردم، چیز دیگری بر جای نگذارید.» (7)
همانطور که اشاره کردیم «آه و ناله آزادی خواهان و مجاهدین مظلوم و بی گناه تبریز که طبق فرمان تزار در شهر خودشان به جرم آزادی خواهی اعدام و شکنجه می شدند، طولی نکشید که دامن امپراطور روس را گرفت و بعد از انقلاب کمونیستی به دستور لنین امپراطور تزار نیکلای دوم به مرگ محکوم شد و کسانی که به فرمان وی در تبریز مانند گوشت قربانی شقه -شقه شده بودند، عاقبت آه و ناله شان دامن وی را گرفت و خودش هم تکه تکه شد...»(8)
زمانی که انقلاب مشروطیت و قیام آذربایجان و ستارخان بعد از تقدیم هزاران شهید از بهترین فرزندان این خاک و بوم می رفت تا آخرین سنگرهای استعمار را درهم بشکند و به پیروزی نهایی دست یابد، متأسفانه در اثر دسایس دولتهای استعمارگر روس و انگلیس و ایادی مزدور داخلی آنها با نا کامی روبرو شد. «واقعیت امر این است که امواج سهمگین و توفنده خط اصیل انقلاب مشروطیت ایران با رهبریت سازش ناپذیر آن، مناطق نفت خیز جنوب روسیه و مستمرات زرخیز انگلیس درهندوستان را مورد تهدید قرار داده بود و خفتگان منطقه در اثرغرش آتشفشان انقلابیون تبریز و رعد و برق ناشی از آن کم کم از خواب غفلت بیدار می شدند و با آگاهی و بیداری ملت های ستمدیده منافع نامشروع استعمارگران خارجی واستثمارگران داخلی به خطر می افتاد. همزمان با جوش و خروش ملت ایران برای رهایی از سلطه استثمارگران داخلی و خارجی، دولتهای امپریالیستی روس و انگلیس در جهت عکس خواسته های ملت ایران توطئه چینی و برنامه ریزی می کردند.» (9)
به علت حقانیت، صداقت، پاکی و مظلومیت ستارخان سردار ملی و مجاهدین تحت امر او که یازده ماه در مقابل انبوه نیروهای دولتی محمدعلی شاه ایستادگی و جانفشانی نمودند هرچه گفته یا نوشته شود چنان که شاید و باید حق مطلب ادا نمی شود. احمد زیرک زاده می نویسد: « خدای من! اگر این جنبش در هر گوشه دیگر دنیای متمدن روی داده بود، نه تنها من بلکه هر بچه ایرانی به مجردی که حرف زدن یاد می گرفت با اسم ستارخان و باقرخان آشنا می شد... و مبارزات و اقدامات رجال و سرداران مشروطیت سر لوحه تمام کتابهای مدارس بود .»(10)
طبق نوشته مورخین و محققین تاریخ مشروطه، ستارخان جز اولین کسانی بود که در ردیف آزادیخواهان تبریز جای گرفت و از همان ساعت اول « در اندیشه هیچ چیز، جز پیروزی مشروطه نبود. درعشق به آزادی محو شده بود خودش مال خودش نبود. »(11)
وی در خطرناک ترین لحظات انقلاب سینه خود را در راه حفظ و نگهداری آن سپر نمود و انقلاب را از خطر حتمی نجات داد.
محمد سعید اردوبادی در جای جای تبریز مه آلود در تقدیر از زحمات و صفات پسندیده سردار آزادی و در افشای سیاست های مزوّرانه و ضد انسانی و امپریالیستی دولتهای روس و انگلیس انصافاً حق مطلب را ادا نموده است که به عنوان نمونه بخش هایی از زیبایی های کتاب وی را که نشان دهنده تجزیه و تحلیل درست او از شرایط خاص زمان انقلاب است بررسی می کنیم. اردوبادی می نویسد: زمانی که « تفنگداران قره داغ سراسر شهر تبریز را اشغال کرده و ضد انقلاب محله دوه چی نیز، خانه قهرمان را محاصره کرده بود، تا آن روز، لحظه ای چنین بحرانی و خطرناک و مایوس کننده پیش نیامده بود. همه ما می گفتیم کار تمام است، همه راه های نجات این مهلکه به روی ستارخان بسته بود و تصور می کردیم او، برای اینکه به دست دشمن نیفتد، حتماً خودکشی خواهد کرد. بعد از ساعتها تیراندازی، خیلی خونسرد و بی اعتنا آمد، تفنگش را به گوشه دیوار تکیه داد، به یکی از مجاهدین گفت: میرزا محمد، قلیان بیاور! چند پک به قلیان زد و شروع به صحبت کرد: من ستارخان چنین روزهایی هستم، روزهای سخت و خطرناک، در روزهای عادی و بی خطر،هزاران ستارخان می توان یافت.»(12)
مردم تبریز و مجاهدین زیرپرچم ستارخان وقتی آن اخلاص و فداکاری و از جان گذشتگی سردار خود را مشاهده می کردند با جان و دل در راه پیروزی انقلاب جانفشانی می کردند از طرف دیگر دولت های روس و انگلیس هم رفته رفته خطر را جدی تلقی کردند به خاطر آن بود که چون روس ها « روزهای اول باور نمی کردند که انقلاب پیروز بشود، ولی اکنون از تصمیمی که درباره اشغال تبریز گرفته اند به روشنی پیداست که انقلاب تا چه اندازه ای عظیم و پرشکوه است و تزار روسیه تا چه حدی آن را جدی می شمارد. مسلم است که دولت روسیه راضی نخواهد شد در تبریز، که آنرا مستملکه خود می پندارد انقلاب به مرحله نهایی برسد.» (13)
به خاطر آن بود که کنسول روس در تبریز گفته بود: « قیام ستارخان اخلاق و روحیات مردم تبریز را عوض کرده است، افکاری در آنها پیدا شده که نباید مردم مستعمرات داشته باشند.»(14)
چنانکه ملاحظه می شود کنسول روس علناً نیت پلید دولت متبوع خود را بدون پرده پوشی اظهار می دارد و از طرف دیگر « سیاستمداران دولت تزار در سراسر جهان، چنین وانمود می کنند که ملت ایران شایستگی زندگی آزاد و مستقل را ندارد.» (15)
میللر کنسول حیله گر و دد منش روس، موقعی که می خواست آب را گل آلود کرده و برای ورود سربازان متجاوز روس به تبریز بهانه تراشی کند، مردم شریف و با فرهنگ و متمدن تبریز را قیاس به نفس نموده و اسم وحشی خود و دولت متبوع خود را به تبریزی ها نسبت می داد و چنین گزارش کرده بود که گویا « تبریزی های وحشی و دور از فرهنگ و تمدن خود را برای قتل عام اروپاییهای متمدن مقیم آن شهر آماده می کنند.»(16)
در آن زمان بین دولت متجاوز روس و دولت حیله گر انگلیس در سرکوب انقلاب مشروطیت هماهنگی کامل وجود داشت و طبق نوشته اردوبادی «امروزه برای خفه کردن انقلاب تبریز بین دولت تزار و انگلستان به طور قطعی و یقین سازش شده است.»(17)
به خاطر آن است که اردوبادی سیاست استعمارگرانه انگلیس را بدترین استعمار می داند.«بدترین و بی رحمانه ترین سیاست استعماری در دنیا سیاست استعماری انگلیس است.»(18)
وقتی که با چراغ سبز دولت انگلیس، سربازان متجاوز روس وارد تبریز شدند و انجمن ایالتی و ستارخان از نیت شوم مهمانان ناخوانده باخبر شدند سردار آزادی خطاب به همرزمان و مجاهدین تحت امر خود گفت:« تا دیروز جان می دادیم برای اینکه آزادی داشته باشیم و حالا باید آزادی بدهیم تا استقلال داشته باشیم.»(19)
چنان که قبلا اشاره شد طبق سناریوی از پیش تعیین شده برای جلوگیری از دست یابی انقلابیون واقعی و مجاهدین تحت رهبری ستارخان به مسند قدرت، با راهنمایی دولتهای روس و انگلیس تهران توسط انقلابیون قلابی و ساختگی فتح شد و ستارخان و باقرخان بعد از مدتی علی رغم میل باطنی در اثر فشار دولتهای استعمارگر مذکور و ایادی خائن و فراماسونرآنها به تهران تبعید شدند.
پس از سکونت سردار و سالار در تهران توطئه گران طبق نقشه از پیش تعیین شده درصدد برآمدند تا این دو قهرمان آزادی را از بین ببرند تا به راحتی و بدون دردسر و مانعی برنامه های استعمارگرانه و استثمارگرانه خود را یکی پس از دیگر عملی نمایند، در این راستا فاجعه شوم پارک اتابک را در تهران به وجود آوردند: « در فاجعه پارک اتابک اولین قدم عملی وعلنی جهت منحرف کردن انقلاب مشروطه ایران از مسیر اصلی و مردمی خود که به همت دلیر مردان آذربایجان به ثمر رسیده بود برداشته شد و کسانی که تا آن تاریخ دستی از دور هم در آتش انقلاب نداشتند و بر عکس، حتی مقابل انقلابیون صف آرایی کرده بودند به میوه چینی انقلاب پرداختند.»(20)
بدین ترتیب بعد از تقدیم هزاران شهید و معلول و یازده ماه جنگ و خونریزی و مقاومت مردم تبریز به رهبری انجمن ایالتی و مرکز غیبی و به فرماندهی ستارخان سردار ملی زمام امور ایران دوباره به دست کهنه درباریان و فراماسونرهای وابسته به انگلیس افتاد. اردوبادی در آن موقع مردم ایران را علیه حکومت به ظاهر مشروطه تحت سیطره فراماسونرهای طرفدار انگلیس به انقلاب رهایی بخش دعوت می کرد.
« مظلوم عجم یانار اوره گیم غملی حالینا
من آغلارام، سن آغلاماییرسان زوالینا
بیر انگلیس اسیری سن ای اسکی مملکت
غملی سکوتونا ده گوروم وارمی بیر جهت؟
ایرانلی لار، قالیرساگر اسگی صفا تینیز
بیر انقلاب الینده قطعی نجاتینیز...»(21)
متأسفانه در آن شرایط خاص زمانی راه حل پیشنهادی اردوبادی جهت نجات کشورعملی نبود زیرا با چراغ سبز دولت انگلیس، دولت روسیه تزاری نهضت مقاومت مردم تبریز را سرکوب و مجاهدین جان برکف آن را قتل عام کرده بود.
از طرف دیگر رهبران سازش ناپذیر، نهضت مقاومت تبریز با همکاری دولت روس و انگلیس و دولت وقت فراماسونری ایران بعد از تبعید به تهران، طی یک جنگ ساختگی به نام جنگ پارک اتابک خانه نشین شده بودند. برای اطلاع بیشتر از این موضوع و نقش دولتهای استعمار گر روس و انگلیس و فراماسونرهای وابسته داخلی در انحراف انقلاب مشروطیت از مسیر اصلی و مردمی خود و هدایت آن در جهت خواسته های امپریالیست ها به «تحقیقی پیرامون عاملین فاجعه شوم پارک اتابک و تراژدی ستارخان » تألیف راقم این سطور مراجعه فرمایید. از موضوع اصلی دور نشویم، محمد سعیدی اردوبادی نویسنده، شاعر و محقق پر کاری بود. بنابه روایتی در طول عمر 78 ساله خود « به ادعایی بیش از شش هزار عنوان اثر بزرگ و کوچک از زیر قلمش در آمد.»(22)
در میان آثار قلمی اردوبادی رمان های او شهرت جهانی دارند و در بین رمانهای او هم تبریز مه آلود جایگاه ویژه و ممتازی دارد.
مهدی حسین می نویسد: « کتاب تبریز مه آلود، در ادبیات جدید آذربایجان مقام درجه اول را دارد.»(23)
عباس زمانوف نوشته است: « ما درباره انقلاب سالهای 11-1906 آذربایجان ایران از رمان تبریز مه آلود خیلی بیشتر از آنچه که از کتابهای نویسندگان تاریخ همین دوره آموخته ایم، فرا گرفته ایم.» (24)
رمان یعنی داستانی که به نثر نوشته شود و شامل حوادث ناشی از تخیّل نویسنده باشد. رمان تاریخی هم داستانی که اساس آن مبتنی بر وقایع تاریخی باشد. رحیم رئیس نیا در تعریف رمان تاریخی و جایگاه آن می نویسد:« رمان تاریخی را نوعی از داستان بلند که به خدمت بازسازی تاریخ و باز آفرینی تخیل آمیز آن گرفته شده باشد دانسته اند. چنین اثری دارای دووجه تاریخی و داستانی و به عبارت دیگر تخیلی است. بنابراین برای آنکه یک نویسنده، رمان تاریخی در کار خود موفق باشد. یعنی تاریخ دوره ای را که می خواهد آن را در قالب رمان باسازی و باز آفرینی کند به قدر کافی پژوهیده باشد.» (25)
فریده وزیر اوف راجع به ارتباط اردوبادی با مجاهدین و آزادیخواهان تبریز می نویسد: « ادیب که به مانند یک وابسته تشکیلات سوسیال دموکرات همت وعضو فعال سازمان یاری به انقلاب ایران فعالیت داشت، بارها به آذربایجان ایران عزیمت و در اقدامات انقلابی شرکت می کرد.»(26)
رحیم رئیس نیا جایگاه ویژه تبریز مه آلود و نکات قوت آن را چنین شرح می دهد:
«آرشیو و یادداشت های باقی مانده او حاکی از آن است که وی گذشته از آشنایی بی واسطه با تبریز زمان انقلاب مشروطه و شرکت مستقیم در دست کم بعضی از حوادث آن و حتی به ادعایی آشنایی و ارتباط شخصی با ستارخان و بسیاری از همرزمان او و بهره مندی از خاطرات بسیاری از دست اندرکاران جنبش مشروطه ایران، با مراجعه به اکثرمطبوعات دوران انقلاب و کتابهایی چون بلوای تبریز یادداشت های روزانه حاجی میرزا محمد باقر ویجویه از جنگ های تبریز در فاصله رمضان تا ذی حجه 1326 ، که بالافاصله پس از نگارش به انضمام نقشه جالبی از تبریز آن زمان چاپ و منتشر شده، از مکاتبات و اسناد سیاسی فراوانی نیز استفاده کرده است.»(27)
سعید منیری نکات برجسته تبریز مه آلود را چنین جمع بندی کرده است:«فروپاشی تزاریسم و پایان حاکمیت خاندان رومانف ها، فرصتی به اردوبادی می دهد که به آرشیو محرمانه وزارت خارجه تزار و جانشین امپراطوری در قفقاز به راحتی دست یابد. زیرا او یکی از افراد موثر در حاکمیت جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی بود. اردوبادی اسناد و مدارک و مکاتبات مربوط به ایران را که اغلب آن ها حتی در کتاب نارنجی و کتاب آبی نیامده است دست چین می کند و از آنها برای پر بار کردن اثر خویش استفاده های شایان می کند و از این رهگذر بر اعتبار کتاب خویش می افزاید.» (28)
سعید منیری بعد از بر شمردن امتیازات « تبریز مه آلود» راجع به اعتبار تاریخی آن می نویسد: « تردیدی نیست که قصد و هدف اولیه اردوبادی از خلق این اثر تاریخ نویسی به معنای اعم یا اخص آن نبوده است. چون در سده های نوزده و بیست میلادی، به موازات تکامل و سایل چاپ، انتشار داستانهای بلند تاریخی و قهرمانی از سرگذشت ملتها، در مقیاس جهانی با استقبال عظیمی روبرو شده بود واردوبادی نیز که یک نویسنده حرفه ای به شمار می رفت، خواسته در این راستا طبع آزمایی کند و خمیرمایه داستان بلند خود را رویدادهای انقلاب مشروطه ایران قرار دهد که عملاً در آن شرکت داشته و از نزدیک شاهد و ناظر ماجراهای آن بوده است. البته ناگفته نماند که در چند مورد، در چگونگی روایت رویدادهای تاریخی داستان، با آنچه عملاً اتفاق افتاده، مغایرت هایی دیده می شود که شاید به خاطر انسجام داستان، نویسنده ناگزیر به بیان آن بوده است و جا دارد که صاحبنظران نکته سنج به این نقیصه ها، زیاد خرده نگیرند.»(29)
رحیم رئیس نیا بعد از بر شمردن امتیازات تبریز مه آلود، کاستی های آنرا چنین یاد آوری کرده است:« با این همه مواردی هم هستند که نویسنده یا به سند لازم دسترسی نداشته و یا ناگزیر از استفاده از منابع نه چندان معتبر شده که مترجم حتی الامکان به رفع عوارضی ناشی از آن کوشیده است.» (30)
چنانکه هر دو مترجم دانشمند و صاحب نظر تبریز مه آلود اشاره کرده اند، محمد سعید اردوبادی در روایت معدودی از رویدادهای تاریخی، با آنچه که عملاً اتفاق افتاده است و درکتابهای مستند تاریخ مشروطه به ثبت رسیده است و مغایرت هایی به چشم می خورد.
اردوبادی نویسنده زبردست و آزادیخواه آذربایجان به عنوان یک انقلابی مبارز از طرف سوسیال دموکرات های قفقاز جهت کمک به انقلابیون تبریز، در جلفا اقامت گزیده و در راستای کمیته یاری به مبارزین زیر پرچم ستارخان کمک رسانی می کرد و طبق نوشته محققین وی دست کم در بعضی از حوادث و رویدادهای تبریز شرکت مستقیم داشت. اردوبادی در رمان تبریز مه آلود علاوه بر یادداشت های شخصی خود، از مطالب روزنامه های محلی تبریز و نشریات آن سوی ارس و در مورد جنگ های چهار ماهه تبریز از یادداشت های حاجی محمد باقر ویجویه و از یادداشت های روزانه و خاطرات سایر مبارزین راه آزادی استفاده کرده است و همچنین وی بعد از متلاشی شدن دولت تزار از آرشیو محرمانه دولت روسیه نیز استفاده کرده است.
طبق نوشته اردوبادی، راوی داستان تبریز مه آلود یعنی « ابوالحسن بیگ، در اصل نصرت حسینوف نام داشت که از اهالی تبریز بود و اردوبادی از دفتر خاطرات و یادداشتهای روزانه او نیز استفاده نموده است. اما اگر اردوبادی به فرض اینکه، نام نصرت حسینوف را هم به خاطر انسجام داستان به کار برده باشد، به نظر می رسد که وی در مدت زمانی که با مبارزین تبریز در تماس بوده است از مطالب و یادداشت های امثال نصرت حسینوف ها که از طرف سوسیال دموکرات های قفقاز به کمک مجاهدین تبریز آمده بود استفاده کرده و با تغییراتی که بعداً به عمل آورده و یا مطالبی که از سایر منابع و اسناد تاریخی اضافه نموده تاریخ انقلاب آذربایجان و ستارخان رابه صورت رمان تبریز مه آلود بازسازی و خلق نموده است.
توفیق رستموف می نویسد: « می توان گفت که وی درباره هر روز انقلاب ایران اطلاعات مفصلی به خوانندگان داده است.»(31)
همچنان که رستموف اشاره کرده است اردوبادی بعضی از جزییات حوادث و حقایق تاریخی، مانند ترور نقی خان رشید الملک را به صورت کامل و مو به مو توضیح داده است. در صورتی که در آن زمان وی در تبریز حضور نداشت. اردوبادی جریان چگونگی کشته شدن نقی خان (رشید الملک) را که با دستور کمیته دموکرات تبریز بود به طور مشروح توضیح داده است که رشید الملک چرا و چگونه و به دست چه کسی اعدام انقلابی شده است. در صورتی که احمد کسروی در این مورد به طور خلاصه نوشته است که « نقی خان آهنگ تهران کرد ولی به آنجا نرسیده و در زنجان با تیر یکی از مجاهدین کشته گردید.
ما از چگونگی این کشتن آگاه نشده ایم و این را می دانیم که با دستور کمیته دموکرات تبریز و به گفته جعفر قلی خان سالار که از آزادیخوانان آذربایجان و در این هنگام در زنجان رئیس شهربانی بود انجام گرفته.»(32)
بنابراین بعضی از مطالب کتاب علاوه بر اینکه ارزش دو چندانی به رمان وی داده است، این موضوع را هم تأیید می کند که اردوبادی علاوه بر اطلاعات خود، از منابع و خاطرات سایر همرزمان انقلابی خود که آن زمان در تبریز حضور داشتند استفاده شایان نموده است. اردوبادی در کتاب «آذربایجان سئوت تاریخی رمانی» راجع به تماس خود با انقلابیون تبریز و منابع رمان تبریز مه آلود چنین اشاره کرده است: « در سالهای 09-1907 بیشتر اوقاتم در ایران می گذشت. من در اینجا از نزدیک با انقلابیون ایران آشنا شده در جدی ترین امور شرکت و در عین حال مواد و مطالب لازم برای رمان خود « تبریز مه آلود» را گرد آوری می کردم.... من در آن ایام پیاپی به تبریز می رفتم و با انقلابیون ایران تماس می گرفتم و ارتباط برقرار می کردم. انقلاب تبریز سال1909 می توانم بگویم که سراسر در برابر چشمانم جریان دارد. »(33)
چنان که از یادداشتها و خاطرات خود اردوبادی هم استنباط می شود، نویسنده از جلفا پیاپی به تبریز رفت و آمد می کرد و با انقلابیون تبریز تماس دائمی داشت ولی اقامتگاه دائمی او جلفا بود نه تبریز.
صورت مسئله این است که عده ای از اصحاب قلم در نوشته های خود راوی کتاب تبریز مه آلود یعنی « ابوالحسن بیگ» را با هویت حقیقی محمد سعید اردوبادی یکی دانسته و تمام مندرجات کتاب تبریز مه آلود را با استناد به اینکه اردوبادی در تمام رویدادهای نهضت مشروطه خواهی تبریز شخصاً حضور و شرکت مستقیم داشته است مستند دانسته و در نوشته های خود بدون چون و چرا و بدون کوچکترین شک و تردید و با اعتماد کامل به مطالب آن استناد کرده و رمان مذکور را ناخواسته در ردیف کتابهای مستند، تحقیقی و حقیقی تاریخ مشروطیت به حساب می آورند.
اولاً طبق نوشته خود اردوبادی، وی در زمان انقلاب مشروطیت به تبریز رفت و آمد زیاد می کرد ولی دائما در تبریز اقامت نداشت و پایگاه اصلی او جلفا بود. دوماً چنانکه می دانیم در زمان جنگ های یازده ماهه تبریز راه جلفا به تبریز اکثراً از طرف سران ضد انقلاب و سرداران دولتی ضد مشروطه نظیر شجاع نظام مرندی و رحیم خان چلبیانلو و سایرین بسته می شد و رفت وآمد به تبریز را شدیداً کنترل می کردند، طبیعی است کسی که در جلفا اقامت داشت به علت ناامنی و کنترل شدید راهها که اکثراً به بسته شدن کامل راههای ارتباطی می انجامید، نمی توانست هر وقت دلش خواست به تبریز رفت و آمد کند، زیرا تبریز در محاصره کامل قرار داشت. سوماً اگر اردوبادی در تبریز حضور دائم داشت و ناظر و شاهد بر تمامی حوادث و رویدادهای آن زمان بود بعضی از حقایق و رویدادهای واضح تاریخی نظیر دیدار ستارخان با پاخیتانوف را دیدار ستارخان با میلر قلمداد نمی کرد، و حرف آخر اینکه تبریز مه آلود در یک رمان تاریخی است نه کتاب تاریخ.
بنابراین در استناد به مطالب کتاب مذکور به غیر از رویدادها و مواردی که در کتابهای معتبر و مستند تاریخ
و سایر اسناد رسمی آمده و یا حداقل اشاره کوتاهی به آنها شده، نمی شود در مورد درستی و یا حتی نادرستی تمامی موضوعات مطرح شده در تبریز مه آلود با اعتماد کامل حکم قطعی صادر نمود. محمد سعید اردوبادی در بعضی از رویدادهای نهضت مشروطه خواهی تبریز نقش مستقیم داشت ولی مابقی مطالب کتاب خود را با استفاده از نقل و قول ها و نوشته ها و خاطرات سایر دوستان خود به رشته تحریر در آورده است. به طوری که اشاره کرده ایم اردوبادی در آخرین صفحه رمان تبریز مه آلود توضیح داده است که رمان خود را از روی دفتر خاطرات یکی از انقلابیون و مبارزین راه آزادی به نام نصرت حسینوف نوشته است که راوی داستان یعنی « ابوالحسن بیگ» در حقیقت نام مستعار وی بوده است:
« او در اصل از اهالی تبریز بود که مدتی در باکو، در معادن رامانا شغل مکانیکی داشت و نام واقعیش نصرت حسینوف است.»(34)
طبق نوشته اردوبادی « ابوالحسن بیگ» و یا راوی کتاب تبریز مه آلود از شروع حمله رحیم خان به تبریز و محاصره آن تا انقلاب اکتبر 1918 روسیه دوش به دوش انقلابیون و مجاهدین تبریزی علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی مبارزه کرده و نهایتاً بعد از سرکوب قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، « بدست مخبر السلطنه در سال 1921 ( 1300 شمسی) به اعدام محکوم می شود.» (35)
اگر خلاصه کنیم از محتوای رمان تبریز مه آلود خواننده کتاب چندین برداشت می کند که راوی داستان یعنی ابوالحسن بیگ از موقع ورود به تبریز تا قیام شیخ خیابانی به طور مستمر ودائم در میان مبارزین تبریز حضور داشته است، ولی زندگی نامه حقیقی اردوبادی در دایرة المعارف آذربایجان موید آن نیست. اردوبادی در سال 1914 به خاطر فعالیتهای انقلابی به ساریتسین یعنی ولگاگراد تبعید می شود یعنی حداقل 7 سال قبل از قیام خیابانی با انقلابیون تبریز ارتباط مستقیم نداشت. از طرف دیگر در هیچ یک از کتابهای مستند تاریخ انقلاب مشروطیت ایران از جمله تاریخ مشروطه ایران و تاریخ هیجده ساله آذربایجان و تاریخ انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز و قیام آذربایجان و ستارخان و سایر، نامی از راوی کتاب تبریز مه آلود یعنی ابوالحسن بیگ و یا شخصیت حقیقی او یعنی نصرت حسینوف و حتی نام محمد سعید اردوبادی هم برده نشده است. سعید منیری مترجم تبریز مه آلود هم در پیشگفتار کتاب به این مسئله چنین اشاره کرده است: « در نوشتارها و کتبی که درباره جنبش مردم آذربایجان در انقلاب مشروطیت به رشته تحریر در آمده، اسمی از راوی ( ابوالحسن بیگ) و نینا برده نشده است و همان طور که خود نویسنده کتاب خاطر نشان ساخته فعالیتهای سیاسی و مبارزات راوی ( ابوالحسن بیگ) با اسامی مستعار بوده، و آنچه مسلم است اردوبادی شخصاً همدوش با سایر رزمندگان در انقلاب و جنبش مردم آذربایجان، از نزدیک شرکت داشته است.» (36)
رمان تاریخی تبریز مه آلود همچنان که مترجمین گرانقدر و دانشمند آن هم اشاره کرده اند و ما هم قسمتی از زیبایی های آن کتاب را در صفحات قبل بررسی و منعکس کردیم، علی رغم نکات قوت منحصر به فرد خود، همانند اغلب کتاب ها بعضی کاستی ها و نکات ضعف نیز دارد. به قول رحیم رئیس نیا: «اثری که ضمن داشتن هنرهایی، بی گمان از کاستی هایی نیز عاری نیست و در هر حال ترجمه آزادش پیش روی خواننده است و قضاوت نهایی با او، یکی از ایرادهای وارد بر آن، عمده کردن نقش مجاهدین قفقازی در جنبش تبریز است.»(37)
برای روشن شدن بهتر موضوع بخشی از مطالبی که به صورت غیر واقعی و مغایر با حقایق تاریخی و گاهی به صورت ضد و نقیض در رمان تاریخی « تبریز مه آلود» ترجمه سعید منیری آمده به طور خلاصه وار مرور می کنیم. لازم به ذکر است که مترجم گرانقدر و محترم کتاب نیز، بعضی از موضوعات غیر واقعی مطرح شده در متن کتاب را در زیرنویس صفحات مربوطه تصحیح نموده است.
- جریان پیشنهاد پرچم سفید و یا بیرق تسلیم از طرف کنسول روس به ستارخان نقطه عطف تاریخ انقلاب مشروطیت ایران و قیام آذربایجان و ستارخان به شمار می رود. زیرا اگر ستارخان آن روز همچون سایر همرزمان خود پیشنهاد کنسول روس را می پذیرفت. علاوه بر اینکه فاتحه مشروطه ایران خوانده می شد درعین حال به موجب قرار داد 1907 که بین روس و انگلیس منعقد شده بود استقلال و تمامیت ارضی ایران نیز با خطر جدی روبرو بود. نام کنسول وقت روس را که به ستارخان پیشنهاد آتش بس و تسلیم در برابر نیروهای دولتی را داده بود به غیر از مرحوم حاج محمد باقر ویجویه که در کتاب ارزشمند « تاریخ انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز » نام کنسول روس را مشخص نکرده و به ملاقات کنسول روس با ستارخان اکتفا نموده است تمامی مورخین و در تمام کتابهای معتبر تاریخ انقلاب مشروطه ایران از جمله « تاریخ مشروطه ایران» و « قیام آذربایجان و ستارخان» و سایر اسناد رسمی دولتها، نام کنسول وقت روس « پاخیتانوف »یا «پاخیتونوف» نوشته شده است.
مرحوم اسماعیل امیرخیزی که در جنگ های یازده ماهه تبریز سمت منشی گری ستارخان سردار ملی را به عهده داشت و خود حاضر و ناظر و شاهد زنده صحنه دیدار کنسول روس با ستارخان بود می نویسد، ستارخان در جواب کنسول روس چنین گفت:« جناب کنسول من می خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمومنین باشند. شما می خواهید من زیر بیرق روس بروم!؟
هرگز چنین کاری نخواهد شد. پاخیتانوف چون این حرف را از ستارخان شنید سخت بر افروخت و دیگر چیزی نگفت، برخاست و رفت.» (38)
احمد کسروی دیدار ستارخان و پاخیتانوف را چنین توضیح داده است:
«گویا در این روز یا فردایش بود که پاخیتانوف آگاهی داد که به امیر خیز خواهد آمد. ستارخان بسیج پذیرایی کرده کسانی را از سردستگان نیز برای بودن و گفتگو کردن خواند.
کنسول چون در آمد پس از نشستن و حال پرسیدن چنین سخن راند: امروز به خیابان رفتم و به دوه چی رفتم و اکنون نیز به اینجا آمدم که از شما پیمان گیرم که به جنگ پیش دستی نکنید تا پیشامد با گفتگو پایان پذیرد. ستارخان پاسخی ساده داده گفت: ما هیچگاه به جنگ پیش دستی نمی کنیم و همیشه از آن سوی به ما می تازند و ما جلوشان را می گیریم. کنسول به ستارخان پیشنهاد کرد که بیرق از کنسول خانه فرستاده شود و او به در خانه خود زده و در زینهار دولت روس باشد، و نوید می داد که سر قره سواران آذربایجان از دولت ایران برای او بگیرد. ستارخان چنین گفت:جنرال کنسول، من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق اسلام بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم. کنسول که این پاسخ را نه بیوسیده بود خیره ماند.»(39)
مرحوم حاج باقر ویجویه تنها کسی است که نام کنسول روس را مشخص نکرده و جریان دیدار ستارخان و پاخیتانوف را چنین روایت کرده است: « من در زیر بیرق جناب ابوالفضل العباس (ع) و بیرق ایرانم، بیرق شما به من لازم نیست و من ابداً تابع ظلم و استبداد نخواهم شد و امروز به فضل خداوند بیرق اسلام و ابوالفضل العباس (ع) در دست گرفته و همه بیرق هایی که مستبدین در شهر زده اند قلم خواهم کرد.»(40)
محمد سعید اردوبادی بر خلاف منابع مذکور در کتاب تبریز مه آلود نام کنسول وقت روس را که به ستارخان پیشنهاد بیرق تسلیم نمود میلر نوشته است و جریان ملاقات ستارخان با کنسول روس را در کتاب خود چنین نوشته است: «هنوز نزد ستارخان بودم که خبر دادند میلر کنسول روس به ملاقات ستارخان می آید. به سردار گفتم که ژنرال کنسول برای مذاکره درباره بیرق تسلیم می آید....
بعد از رفتن کنسول شنیدم که او بیرق تسلیم را با خود آورده ولی ستارخان رد کرده است.»(41)
چنان که می دانیم بعد از پاخیتانوف، میلر ( میللر) مدیریت سرکنسولگری روس در تبریز را عهده دار شده بود و در جنگ های چهار روزه و در اعدام انقلابیون مظلوم تبریز نقش درجه اول را بازی می کرد و دستور دستگیری و کشتار آزادیخواهان تبریز از جمله ثقه الاسلام و سایر مبارزین و مجاهدین معروف را میلر شخصاً صادر می کرد.
- موقعی که ثقه الاسلام را با حیله و نیرنگ دستگیر و به کنسولگری روس بردند. کنسول روس ( میلر) برخلاف گذشته که احترام او را نگه می داشت با عصبانیت و پرخاش گفت:« شما مردم را بر ضد بزرگترین امپرطوری جهان تحریک کردید و جمعی از سربازان امپراطوری را به کشتن دادید. شما می توانستید از مجاهدین جلوگیری کنید و مانع جنگی که پیش آمد بشوید... ثقه الاسلام با کمال متانت و بردباری بدون آنکه زبونی از خود نشان دهد جواب داد: من مداخله قشون اجنبی را در امور ایران هرگز تصدیق نداشته و ندارم و این امری است طبیعی که وقتی جماعتی برخلاف حق حاکمیت و استقلال یک ملتی قشون وارد مملکتی می کنند و به کارهایی دست میزنند که وظیفه آنان نیست طبعاً مردم عصبانی می شوند و به اقداماتی دست می زنند که جلوگیری از آن از عهده من و دیگری بیرون است.» (42)
نصرت الله فتحی به نقل از جلیل زاده نوشته است: « روسها عملاً آذربایجان را تصرف کرده بودند و رسماً و قانوناً نیز می خواستند مدرک به دست آورند و در مقابل اعتراض دول اروپا نشان دهنده در نظر داشتند استشهاد نامه ای تنظیم کرده و به امضای عده ای از رجال و شخصیت های ذی نفوذ آذربایجان برسانند بدین مفهوم که عده ای از اهالی، از عدم لیاقت دولت مرکزی تهران به ستوه آمده و از تزار درخواست می نمایند که او آذربایجان را به قفقاز ملحق کند، و در درجه اول نظرشان به ثقه الاسلام بوده است چه آن که او را ممتاز ترین رجل آذربایجان می شناختند.»(43)
شادروان فتحی در ادامه می نویسد: « ضمناً باید دانست که چون روس های تزاری در دنیا شهرت داده بودند که ملت آذربایجان با توقف آنها در خاک خود مخالفت ندارد ولی بعد از جنگ چهار روزه دولتهای دیگر فشار آورده و می پرسیدند که اگر مردم موافق بوده اند پس این جنگ برای چه بوده ؟ در جواب آنها بود که مجبور گردیده بودند سند سازی نمایند بدین معنی که قبلاً مدارکی تهیه دیده و حتی به امضای طرفداران خود رسانیده بودند و می خواستند آن نوشته را با امضا و مهر ثقه الاسلام تکمیل نمایند.» (44)
متن جمله ای که میلر، کنسول روس می خواست ثقه الاسلام امضا کند و شهید نیکنام ثقه الاسلام تبریزی از امضا أن خودداری نمود به شرح زیر می باشد:
« اول مجاهدین به طرف قشون امپراطوری تیراندازی کردند و قشون امپراطوری برای دفاع خود وارد جنگ و زد و خورد شدند.»(45)
ثقه الاسلام تبریزی در جواب کنسول روس بدون لحظه ای تردید بلافاصله گفته بود:« من از چیزی که اطلاع ندارم نمی توانم شهادت بدهم ولی آنچه شنیده ام اول روس ها به طرف تبریزی ها تیراندازی کرده و دو نفر را کشتند. کنسول دوباره بنای تطمیع و تهدید را گذاشت و تلاش زیاد نمود که ثقه الاسلام را وادار به امضای نوشته مذکور نماید. ولی شهید نیکنام درجواب کنسول روس دوباره با متانت فرمود: « من مسلمانم و مسلمان شهادت دروغ نمی دهد.» (46)
مرحوم نصرت الله فتحی در ادامه می نویسد: میلر چون از ایستادگی و مقاومت ثقه الاسلام سخت عصبانی شده بود دستور داد شبانه او را با چند سالدات با کمال بی احترامی به باغ شمال پیش فرمانده نظامی بردند. چنین گویند فرمانده نظامی روس از ثقه الاسلام بار دیگر امضا و مهر کردن آن نوشته را خواسته بود، آن مرد دلیر با این که میان مرگ و زندگی بود پاسخ داده بود: « من مرگ حتمی خود را با امضا این نامه چندی به عقب نمی اندازم تا وطنم را فدای آن چند روز زندگی ننگین بکنم.»(47)
تمامی مورخین ومحققین انقلاب مشروطیت ایران، بر این عقیده متفق القول هستند که ثقه الاسلام در جواب تقاضای کنسول روس مبنی بر امضا سند مذکور بدون لحظه ای فکر و اندیشه جواب قاطع و رد داده بود. اما بر خلاف نظر اجماع مورخین و محققین تاریخ مشروطه، محمد سعید اردوبادی جریان بعد از دستگیری ثقه الاسلام و گفتگوی ما بین وی و کنسول روس را چنین نوشته است:
« از ثقه الاسلام دعوت شده بود تا به کنسولگری بیاید. در آنجا به او پیشنهاد شد سندی را امضا کند که در آن قید شده بود، جنگ را اول انقلابیون شروع کرده اند و نظامیان تزار هم، در اثر جنگ سختی موفق شده اند تبریز را به تصرف خویش در آورند.
ثقه الاسلام از امضای سند خودداری کرده و در جواب آنها گفته است: در این باره باید فکر کنم.»(48)
اردوبادی با این نوشته خود ارزش کار بزرگ ثقه الاسلام را ناخودآگاه کم رنگ نموده است. زیرا چنان که ذکر شد تمامی مورخین انقلاب مشروطیت به صراحت و قاطعیت جواب ثقه الاسلام اشاره و تأکید کرده اند که ثقه الاسلام با آگاهی و با علم و یقین به اینکه با جواب نه به تقاضای کنسول روس به اعدام محکوم خواهد شد، آگاهانه مرگ شرافتمندانه را پذیرفت. دکتر ملک زاده، در طبقه بندی شهدای راه آزادی می نویسد: «همه شهدای راه آزادی در یک مرتبه و مقام نیستند و بعضی بر بعضی فضل و برتری دارند و علت برتری آنها بر دیگران این است که بعضی از آنها حاکم بر مرگ و حیات خود بودند و مرگ شان در اختیار خودشان بود ولی برای حفظ شرافت و حیثیت خود و وطن خود و ملت خود مرگ را انتخاب کردند و با سربلندی و افتخار جان سپردند. به طوری که خواهیم نوشت ثقه الاسلام از کسانی بود که تا شب آخر با این که به کشته شدن خود یقین داشت و خطر را درک کرده بود.
اختیار مرگ و حیاتش در دست خویش بود و با نوشتن یک جمله می توانست جان خودش را از مرگ نجات بدهد ولی او مرگ با شرافت را بر زندگی ننگین ترجیح داد و با سربلندی و مردانگی به پای دار رفت.»(49)
احمد کسروی بعد از سرزنش وطن فروشان و روس پرستان می نویسد:
« می بایست اینان درس مردانگی از ثقه الاسلام یاد بگیرند که یک نوشته را که روسیان از او می خواستند مهر نکرد و مردانه با مرگ روبرو گردید، از ستارخان یاد بگیرند که چون کنسول روس بیرق برایش برد نپذیرفت و از جنگ دست برنداشت.» (50)
اردوبادی در تبریز مه آلود چنین وانمود کرده است که گویا بین ستارخان و ثقه الاسلام اختلاف سلیقه وعقیده موجود بود و به عنوان نمونه از قول ستارخان راجع به ثقه الاسلام می نویسد:«او( ثقه الاسلام) هیچ وقت حرفهایی که به درد ما به خورد نمی زند، اصلاً هم بلد نیست بزند!... او می خواهد فعالیتهای من و باقرخان را در چهارجوب سلیقه وعقیده خود محدود کند واختیار کارها را به دست خود بگیرد، نه من و نه باقرخان هیچکدام نمی توانیم به این کار رضایت بدهیم.»(51)
معلوم است که اردوبادی در این مورد نیز تحلیل درستی از رابطه بین ستارخان و ثقه الاسلام به عمل نیاورده است زیرا ستارخان طبق نوشته تمامی مورخین شخصی معتقد و متدین بود اسماعیل امیر خیزی که از نزدیک با روحیات وی آشنایی کامل داشت در مورد صفات پسندیده و خصال ستوده ستارخان می نویسد:« بر دین اسلام و مذهب تشیع و ائمه اطهار (ع) فوق العاده عقیده داشت و مخصوصاً حضرت امیر را با ایمان راسخ مقدر احوال جهانیان می دانست و اغلب به حضرت ابوالفضل سوگند یاد می کرد و در مجلس عزاداری حضرت سید الشهدا حاضر می شد و خودش نیز مجلس عزاداری بر پا می کرد.» (52)
علاوه بر مطالب مذکور چنان که معلوم است ثقه الاسلام و ستارخان هر دوشیخی بودند و از این نظر هم ستارخان خود را مقلد و پیرو او می دانست و حتی طبق نوشته برخی از مورخان و محققان از جمله نصرت اله فتحی، قبل از سرنگونی بیرق های سفید ستارخان با ثقه الاسلام مشورت کرده و بعد از گرفتن فتوای ایشان با دل و جرأت بی نظیری آن شاهکار جنگی خود را انجام داده و مشروطیت از دست رفته را دوباره به ایران بازگردانیده بود. ناگفته نماند که به علت حفظ تمامیت ارضی ایران و احیا مشروطه از دست رفته و خنثی کردن قرارداد ننگین 1907 بین امپریالیست های روس و انگلیس که ناقض تمامیت ارضی ایران بود تمامی اقوام و ملل ایران مدیون زحمات و خدمات فوق تصور این دو ابر مرد شیخی و ترک زبان آذربایجانی است که نام مقدس هر دو تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ پر افتخار این مرز و بوم خواهد بود.
« ستارخان و ثقه الاسلام مجسمه های طلایی تاریخ ملت ما هستند.»(53)
و صفات پسندیده و خصال ستوده و کارنامه درخشان این دو مرد با شخصیت و قهرمان، بدون شک بهترین الگو و معیار برای وطن پرستی و وطن دوستی تمامی ایرانیان و حتی تمامی ملل آزاده جهان است.
اردوبادی در مورد اعدام یک برادر و دو برادر زاده ستارخان توسط روس ها می نویسد: « وقتی موضوع حبس و اعدام اشخاص مطرح شد، صمد خان گفت: به جناب کنسول (میللر) بگویید که من اعدام حاجی عظیم خان برادر ستارخان را با دو فرزندش مصلحت نمیدانم. خانه هایشان را ویران کردیم . داروندارشان را گرفتیم، حالا بهتر است آزادشان کنیم. کنسول با این حرفها قانع نشد و... »(54)
اولاً بر عکس نوشته اردوبادی روس ها حاج عظیم خان را نگرفته بودند، بلکه مشهدی غفارخان را گرفته بودند . زیرا بعد از جنگ های چهار روزه حاج عظیم خان به همراه یدالله خان فرزند ستارخان سردار ملی از تبریز خارج شد و خود را به تهران رسانید.
دوماً محمد خان امیرتومان و کریم خان طبق نوشته اسماعیل امیر خیزی فرزندان برادر بزرگ ستارخان یعنی اسماعیل خان بودن نه حاج عظیم خان.
اردوبادی می نویسد: سندی که روسی ها به ثقه الاسلام داده بودند تا امضا کند و از امضا آن امتناع نمود به امان الله میرزا ( ضیاء الدوله) هم امضا آن را پیشنهاد کردند ولی او امضا نکرده است « برای اینکه او را از زیارتگاه سید حمزه خارج و دستگیرش کنند، یک اسکادران قزاق فرستادند، اما او مثل یک مرد جنگی رفتار کرد، تسلیم نشد و مردانه خود را کشت.»(55)
اولاً امان الله میرزا در کنسولگری انگلیس تحصن کرد، و بعد از مدتی در کنسولگری انگلیس هم خودکشی کرد فقط جنازه او را در سید حمزه به خاک سپردند. دوماً علت اعدام او تنها امتناع وی از امضا سند پیشنهادی روسها نبود. زیرا کنسول انگلیس می خواست به تحصن وی پایان دهد و او برای اینکه به دست روسها نیفتد خودکشی کرد. سوماً خودکشی او همزمان با ثقه الاسلام و هفت تن دیگر از آزادیخواهان تبریز در روز دهم دی ماه 1330 هجری قمری به دارآویخته شدند مقارن نبود، شادروان امان الله میرزا در شب سه شنبه شانزدهم بهمن ماه 1330 یعنی یک ماه و اندی بعد از ثقه الاسلام خودکشی کرد.
محمد سعید اردوبادی نام حسین خان باغبان و تقی زاده را جزو متحصّنین کنسولگری عثمانی در تبریز قلمداد کرده است: « باقرخان و ستارخان، تقی زاده، حسین باغبان هم در کنسولگری عثمانی هستند.»(56)
اولاً در زمانی که ستارخان و باقرخان بنا به مصلحت انجمن ایالتی آذربایجان و علی رغم میل باطنی خود در کنسولگری و یا شهبندرخانه عثمانی اقامت گزیدند، حسین خان باغبان در حال حیات نبود و ماه ها قبل از آن یعنی در آخرین روزهای جنگ های چهار ماهه و یا به عبارت دیگر در پایان مرحله اول جنگ های یازده ماهه تبریز به شهادت رسیده بود.
دوماً تقی زاده هم در زمان اقامت سردار و سالار در کنسولگری عثمانی حضور نداشت. علاوه بر موارد فوق اردوبادی در تبریز مه آلود نقش مرحوم کوزه کتانی را کاملاً منفی قلمداد کرده که خلاف واقعیت است و همچنین به نقش بارز شیخ محمد خیابانی در انقلاب مشروطیت و به مخالفت او در برابر اولتیاماتوم روسیه که منجر به جنگ های چهار روزه گردید و همچنین به قیام آزادیستان وی هم هیچ اشاره ای نکرده است. فقط به بعد از سرکوب قیام شیخ محمد خیابانی، توسط مخبرالسلطنه اشاره کرد، و مطالب کتاب خود را به پایان رسانده است: « در قیام شیخ محمد خیابانی که در آذربایجان برپا شده بود، از نزدیک شرکت داشت و به همین سبب، در سال 1921 (1300 شمسی) به دست عوامل دولت پادشاهی قاجار به دستور مخبرالسلطنه در تبریز اعدام شد.»(57)

دکتر محمد حسن پدرام

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

فرازهايی از زندگی شادروان حاج رسول صدقيانی

http://www.rezahamraz.com/fa/images/hamraz/sa001.jpg

به نام صانع عالم


فرازهايی از زندگی شادروان حاج رسول صدقيانی


از موسسین مرکز غیبی تبریز و انجمن سعادت استانبول


زنده ياد حاج رسول صدقياني فرزند خَلَف آذربایجان، به سال 1247 هجری شمسی در تبريز محله دَوَچي (شتربان) كوچه صدقياني ها در خانواده اي متدين و تاجر پيشه ديده به جهان گشود. دوران كودكي و نوجواني را به تعليم و تربيت و كسب سواد پرداخته و چون به سن بلوغ فكري رسيد ، شغل پدر (بازرگانی) را پيشه خود نموده و برای بسط تجارت به تركيه عثماني (استانبول) و چند کشوراروپایی همچون اتريش و . . . سفر كرده و از پيشرفت آنها و تحولات جهانی آگاه و هر بار با دلي آکنده از شور و شوق به سرزمین مادری باز مي گشت.


سالها قبل از زمزمه هاي مشروطيت در تهران (از تاريخ 1316 ه. ق.) در تبريز مجالسي در خانه بعضي از آزاديخواهان از جمله مرحوم شيخ اسماعيل هشترودي كه از علماي انديشمند بود تشكيل و پس از اداي رسوم عزاداري، در يك اطاق مخصوصي عده اي كه حاج رسول صدقياني نيز جزو پيشگامان آنها بوده مي نشستند و ظاهراً درباره مسائل صنفي همچون ترويج كالاهاي وطني مذاكره و در لابلای آن از بدبختي ملت و ريشه هاي عقب ماندگي مملكت و لزوم گذر به حکومت قانون صحبت مي كردند.


این گروه در سال 1322 ه. ق. به اقدامات اساسي دست زده و هيئتي را كه صاحب ترجمه نيز جزو آنها بوده براي نوشتن اساسنامه و تشكيل فرقه اجتماعيون  عاميون انتخاب نمودند، مركز فعاليت اين حزب و ارجاع مسئوليتها كاملا محرمانه و آقايان حاج رسول صدقياني، كربلائي علي مسيو،علاوه بر ساير مسئوليتهاي خطيري كه داشتند تهيه و نشر شبنامه ها را نيز با همدستي محمد سلماسي عهده دار گرديده كه در تنوير افكار عمومي بسيار موثر بود.... سرانجام پس از سالها خودکامگی، ستمگری و جنایات دربار قاجار و حکام و عمال بی خرد آنها، مردم به تنگ آمده و به مخالفت علنی با استبداد برخاسته و با تعطیلی بازارها و بست نشینی و استقامت، حکومت مشروطه را طلب نمودند تا در تاریخ 13 مرداد 1285 شمسی مطابق با سال 1324 ه.ق. فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه قاجار پنج ماه قبل از مرگش در تهران صادر ، اما به خاطر دل نکندن درباریان از خودکامگی، اعلام آن به ایالات با تاخیر روبرو شده بطوریکه پس از جنبش تبریز ابلاغ گردید.


ليكن چون پيشگامان آزاديخواه و آگاه تبريز با محمد علي ميرزاي وليعهد در يك شهر زيسته و او را خوب مي شناختند و پيش بيني مي كردند كه او وقتي به سلطنت برسد به محدوديت اختيارات خود رضايت نداده و نهال نوپاي آزادي را با تمام توان خواهد شكست، لذا مردان دورانديش شادروانان كربلائي علي مسيو،حاج رسول صدقياني، حاج علي دوافروش که با همدستي 9 تن ديگر مركز غيبي تبريز را بنيان نهاده بودند از پائيز سال 1285 شمسي بطور منضبط نسبت به تربيت مجاهد و ايجاد يك سپاه آزادي بخش اقدام و با اين تدبير و آمادگي و كشف سرداراني چون ستارخان و مجاهديني چون حسين خان باغبان و ساير کوشندگان از جمله شیرزنان که خاطره آنها همواره تکریم برانگیز است،رهبري قيام توفنده و مظلومانه مردم تبريز عليه استبداد صغير را در دوره انقلاب مشروطيت به دست با كفايت خود گرفته و بحق تبريز با جانبازي و خون جوانان با غيرت آذربايجاني حماسه ها آفريده و مشروطه نوپاي ايران زمين را از شكست حتمي نجات بخشيده و محمدعلی شاه مخلوع و ایادی او را به خاك ذلت کشید و عملاً نشان داد که ایران فقط تهران نیست.


حاج رسول صدقياني پس از اشغال آذربايجان توسط قشون روسيه تزاري در بهار سال 1288 شمسی و خروج اجباري سرداران مشروطه ستارخان و باقرخان از تبريز و همچنين مرگ مشكوك كربلائي علي مسيو ، پس از آنهمه خون دلها خوردن و ايثار از جان و مال قبل از استيلای كامل سالداتهاي روسي به شهر ناگزير براي ادامه مبارزه و پاسداري از انقلاب مشروطه شجاعانه با عبور از موانع و راههای ناامن عازم تركيه عثماني مي¬گردد و پس از ورود به استانبول با عنايت به اينكه در آنجا نيز تجارتخانه داشته و مورد اعتماد و احترام و داراي نفوذ كلام بوده بلافاصله به اتفاق تعدادي از آزاديخواهان ايراني آذربايجاني با حضور موثر در انجمن سعادت استانبول كه خود از موسسين آن و مرحوم آخوند خراسانی نیز از طرف حجج الاسلام نجف الاشرف از قبل نماینده ای به آنجا اعزام و عملاً به جبهه برون مرزي انقلاب مشروطيت ايران معروف بود، همچنان با كمال صداقت و سخاوت براي آزادي ملت نجيب ايران از چنگ استبداد و استعمار مي كوشيدند.


حاج رسول صدقیانی پس از سالها مجاهدت، استقامت و دوري از وطن در حاليكه سوگ طاقت  شكن ناشي از فرجام تلخ تعدادي از همرزمان و ياران همسنگرش در فاجعه عاشوراي 1330 ه. ق. و وقايع بعد از آن، او را سخت آزرده دل ساخته بود با کوله  باری از رنج دوران به سال 1302 شمسي در دیار غربت (اتریش- وین) چشم از جهان فروبست ولی بنا به وصیت، کالبد وی در استانبول (USKUDAR) قبرستان ایرانیها به خاک سپرده میشود.





روانش شاد و یادش گرامی باد

با تشكر از آقاي صمد صانع زاده نتيجه آن مرحوم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

نوشته غرض آلود

اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه تست. عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري.چند روزي پيش كه در حال خواندن نكاتي چند در رابطه با ستارخان بودم در سايتهاي معتبر تاريخي مطلبي در همين رابطه توجهم را جلب كرد . نويسنده محترمه اي مطالبي را در رابطه با زندگي و سرگذشت ستارخان نوشته بود كه فكر نمي كنم ايشان آن را به دور از هرگونه بي طرفي نوشته باشند و قطعا با هدف تضعيف شخصيتي ستارخان همراه بوده است . چرا كه مطالب اشتباه و غير واقعي زيادي را مي توان در نوشته غرض آلود ايشان يافت .به عقيده بنده بهتر است كه ايشان قبل از نوشتن تاريخ و سرگذشت افراد ، حداقل به مطالعه موقعيت جغرافيايي و مكاني زندگي آن فرد بپردازد تا دچار چنين اشتباهات فاحش نگردد . كسي كه هيچ گونه اطلاعي از منطقه تولد و زندگي ستارخان و يا هر دلاور مرد ايراني ندارد چگونه به خود اجازه مي دهد كه در مورد سرگذشت آنان مطلبي بنويسد ؟
در اولين سطر نوشته ايشان مي خوانيم : " ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغي كه در 1284ق در قره‌ داغ مهاباد متولد شده بود ...... " . نكته جالب اينجاست كه موقعيت جغرافيايي دو منطقه مهاباد و قره داغ بطور كلي جداي از هم است . منطقه قره داغ در شمالي ترين نقطه آذربايجان و حوالي رود ارس بوده و منطقه ايست ترك نشين و حال آنكه مهاباد تقريبا در جنوب منطقه آذربايجان و از شهرهاي استان آذربايجان غربي و كرد نشين است كه تقريبا اين دو منطقه حدود 500 كيلو متر و اندي با هم تفاوت فاصله دارند .
در پاراگراف دوم اشاره شده كه : " اما ديري نگذشت كه ستاره اقبال او خاموش شد و مستقبلين ديروزيش پارك اتابك را محاصره كردند و با توپ و تفنگ به آنجا يورش بردند و يارانش را كشتند " . بايد عرض نمايم كه ايشان اشاره نكرده اند كه ماجراي پارك اتابك چه قرار بوده است و چرا بين مشروطه خواهان و به قول شما مستقبلين ديروزيش درگيري اتفاق افتاده است . زماني كه ستارخان و يارانش در پارك اتابك سكونت داشتند ، مجلس شوراي ملي با تصويب ماده اي مبني بر خلع سلاح افراد شخصي درصدد خلع سلاح مجاهدان بر مي آيد و به دليل نارضايتي آنان از مجريان قوانين مشروطه سرباز مي زنند كه در نتيجه منجر به محاصره باغ اتابك شده و درگيري آغاز مي شود . ستارخان به ضرب گلوله اي مجروح شده و خانه نشين مي گردد . پس آنان قواي تحت فرمان حكومت مركزي بودند كه به دليل محبوبيت ستارخان و ترسي كه از شهامت و دليري وي داشتند در صدد تضعيفش بر آمدند نه مستقبلين ديروزيش و حكم محاصره كنندگان پارك همانند شعبان بي مخ و امثال او بود كه پس از چندين دهه همان بلا را بر سر دكتر مصدق آوردند .در خط آخر پاراگراف سوم از قول مخبرالسلطه نوشته شده : " هر چه وجود او در بلوا مفيد بود، فعلاً مضر است " و عرض مي كنم كه اين نهايت نمك نشناسي ايشان را مي رساند اين رسم روزگار است و تا زماني كه احتياج ايجاب مي كرد ستارخان دوست آنان بود و چون آشوب خوابيد دوست ديروز دشمن امروز شد . اين دور از انصاف و جوانمردي است ......... .در سطر اول پاراگراف چهارم نوشته شده : " ستارخان در طول زندگي چند بار به زندان افتاد، راهزني كرد و به عتبات گريخت. در محضر آيت‌الله ميرزاي شيرازي توبه كرد " .بايد عرض كرد كه قضيه زنداني شدن ستار از اين قرار است كه روزي بين يكي از خوانين كه دوست پدر ستار بوده است با قاطر چيان وليعهد زد و خوردي پيش آمده و در اين ميان يكي از قاطرچيان وليعهد كشته مي شود . ماموران وليعهد ردپاي قاتلان را در خانه ستار مي يابند و با يورش به خانه اش در صدد دستگيري آنان بر مي آيند كه با مقاومت ستارخان مواجه مي شوند ولي بلاخره ستار و همراهانش در حالي كه هيچ فشنگي برايشان باقي نمانده بود دستگير مي شوند . مهمانان ستار پس از ماجرا به سزاي عملشان مي رسند و او نيز با وساطت دوستان پدرش از مرگ رهايي يافته و مدت دو سال در زندان باستيل سران قاجار در اردبيل زنداني مي شود و اين امر يكي از عوامل مخالفت ستار با دولت مركزي مي گردد .
در رابطه با راهزني كه فرموده اند نيز بايد عرض نمايم كه ايشان تهمت ناروا زده اند چرا كه ستارخان راه زني نكرده است بلكه ايشان با همكاري دوستانش به كاروان هداياي ارسالي تزار روس به وليعهد تاخته و آنان را به غنيمت گرفته و در آن شرايط سخت و اسف بار تبريز ، بين فقرا و نيازمندان تقسيم كرده است و اين عمل ايشان نه تنها راهزني نبوده است بلكه خدمتي بوده است به مردم شهر كه جاي تقدير دارد .
در رابطه با " به عتبات گريخت . در محضر آيت‌الله ميرزاي شيرازي توبه كرد " نيز بايد گفت كه ستارخان پس از آزادي از زندان به تبريز باز مي گردد و سپس به عنوان مامور حفاظت راه خوي و مرند مشغول به كار مي شود و به دليل رشادتهاي وي شهره خاص و عام مي گردد و به كلي بازار راهزنان را كساد مي كند . پس از مدتي عازم خراسان شده و جزو سواران حاكم خراسان در مي آيد ولي به دليل روحيه اش تاب و تحمل رفتارهاي حاكم را نمي آورد و راهي عتبات مي شود و در آنجا دعوايي بر سر رفتار ناشايست خدام با زائران ايراني راه افتاده و ستار نيز در اين بين آنان را به تمام و كمال ادب مي كند و اين بار نيز با وساطت ميرزاي شيرازي رهايش مي كنند .در پاراگراف هفتم نوشته ايد : " مخبرالسلطنه از موقعيت استفاده مي‌كند و ستارخان و باقرخان را كه مخل نظم و امنيت شهر بودند روانه تهران مي‌كند " و حال آنكه ستار و همراهانش دعوت به تهران شدند نه اينكه فرستاده شوند !در زمان ورود آنان به شهر همه جا آذين بندي گشت و استقبال بي نظيري از آنان انجام شده و با تشريفات فراوان در چادرهاي آذربايجاني ها سكونت كردند پس از چندي در خيابان سعدي امروزي برايشان مكاني تدارك ديده شده و عازم آنجا شدند . پس از آن نيز به پارك اتابك نقل مكان كردند و در اين مكان بود كه ناجوانمردانه ياران ستارخان را كشتند و وي را نيز زخمي و دستگير نمودند . عكس بالا جمعيتي را كه به استقبال ستارخان و يارانش آمده اند را در دروازه قزوين نشان مي دهد .در پاراگراف نهم نوشته اند : " در حقيقت ستارخان به قيد تقدير در مسير مشروطه‌خواهي قدم گذاشت و به حكم كردار لوطيان در جنگها فرصتي براي عرض اندام يافت. اما آنجا كه فهم و درايت و سواد مي‌توانست رهنما شود او ياراي تاختن نداشت و تكبرش مانع شد كه بتواند جايگاه دست يافته را نيز حفظ كند " و بايد عرض كرد كه نظر ايشان خلاف واقع است . هر كسي و يا شخصي اگر قدم در راهي مي گذارد در پي رسيدن به مقصودي است و اين چنين نيست كه فردي تمام زندگي خود را در تقدير بگذارد و و بقيه هم به تبع خودشان را به تقليد ، به تقدير بسپارند و اگر ستارخان قدم در اين راه گذاشت در پي خواسته پدرش كه گفته بود " ستار بايد خون اسماعيل را از قاجار بگيرد " بوده است نه به حكم تقدير و لوطيان . از ادامه مطلب ايشان چنين استنباط مي شود كه ستارخان فهم و درايت نداشته است كه البته انتظاري بيشتر از آن را هم نمي توان داشت چرا كه بعد از صد و اندي سال از دوران ستارخان هستند كساني كه حتي فهم و درايتي در حد او ندارند كه اقدام به تحريف تاريخ مي كنند . به هر تقدير ستارخان چهار سال پس از واقعه پارك اتابك درگذشت و دولت مراسم تشييع بزرگي برگزار نمود . جنازه ستارخان را بر روي توپ گذاشته شده و به طرف حضرت عبدالعظيم بردند و در روز 26 آبانماه 1293 در شاه عبدالعظيم به خاك سپردند .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

Sattarxan Sardarimilli

دوغوم

۱۸۶۸

قاراداغ سرداركندي

وفات

۱۹۱٤
شاه عبدالعظیم

ستارخان، (قره‌داغلی ستارخان، ملی سردار) (۱۸۶۸ – ۱۹۱۴) ایران مشروطه انقلابین باشچیسی. ستارخان، حاج حسن قره داغی نین اوچونجو اوغلو 1868-جی ایلده (۱۲۸۵ق) قاراداغ ویلایتینین سرداركندي کندینده بیر آلوئرچی عاییلهسینده آنادان اولموشدور.

مشروطه حرکتلرینده باقرخان ایله بیرلیکده آذربایجان، قافقاز و خصوصا تبریز انقلابچیلارین نظم انتظام ایله قاجار شاهین قوشونونا قارشی قوردولار.

1905-11-جی ایللرده باش وئرمیش مشروطه حرکاتی ستارخانی بؤیوک سرکرده سویییه سینه قالدیردی. 1907-جی ایلده تبریز شهرینین امیرخیز محلله سینین فدایلرینه رهبرلیک ائدن ستار خان اؤزونون قهرمانلیغی و شوجاتی ایله بوتون فدایلرین سئویملی سرکرده سینه چئوریلدی.

شورا مجلیسی توپا توتولدوقدان سونرا شاهین 40 مین نفرلیک سیلاحلی قوووه سی اینقیلابین بئشیگی تبریز شهرینه هوجوم ائتدی. 1908-جی ایلین اییون آییندا ستار خانین رهبرلیگی آلتیندا عالی حربی شورا یاراندی. عالی شورانین باش کوماندانی ستار خان و اونون موعاوینی باقیرخان، عوضولری علی موسیو، حاجی علی ، سئیید هاشیم خان تعیین ائدیلدیلر. 1909-جو ایلین آپرئل آیینا قدر تبریز عوصیانی دوشمنه بؤیوک تلفات وئرمکله اونون سیلاحلی قوووه لرینی تبریزدن چیخارماغا نایل اولدو. بو ووروشدا ستار خان و باقیر خانین قهرمانلیغی نظره آلیناراق آذربایجانین عیالت انجومه نی اؤز ایجلاسی نین قراری ایله ستار خانا ” سرداری-میللی ” (خالق سرکرده سی) و باقیر خانا ” سالاری-میللی ” (خالق رهبری) فخری آدلاری وئردی.

تبریزین مودافیعه سی حربی شورایا تاپشیریلدی. عوصیانچیلارین بو قلبه سی آذربایجانین باشقا ویلایتلرینه و بوتون ایرانا موهوم تاثیر ائتدی. تئهران، قزوین، رشت، یسفاهان و باشقا شهرلرده ” ستار خان ” آدلی کومیته لر یاراندی. تبریز عیالت انجومه نی اؤزونو شورا مجلیسی نین عوضئدیجیسی آدلاندیردی. 1908-جی ایلین اوکتیابر آیینا قدر آذربایجانین بیر چوخ ویلایتلری دوشمنلردن تمیزلندی. اؤلکهده اینقیلابی حرکاتین گوجلنمه سیندن قورخویا دوشن شاه و ایرتیجا قوووه لری تئهراندا شورا مجلیسی نین یئنیدن آچیلماسینا ایجازه وئرمه یه مجبور اولدولار. 1908-جی ایلین دئکابر آییندا آچیلان ایکینجی شورا مجلیسی ستار خان ایله باقیر خانین خیدمتلرینی قییمتلندیرمک مقصدیله اونلارین شکیللری اوزرینه قیزیل سویو ایله باسیلمیش فخری لؤوحه یارانماسینی تصدیق ائدیب، مجلیسین یئنیدن آچیلماسی زامانی اونو تریبونادان آشماغا فرمان وئردی.

تبریز شهری نین غلبه سیندن سونرا اینقیلابچیلارین نوفوضلاری نین آرتماسی ایرانین ایرتیجا قوووه لرینی، خوصوصیله چار روسییاسی و اینگیلتر ایمپئریالیزمینی قورخویا سالدی. اونلار ستار خانی و اونون فدایلرینی نوفوضدان سالماق اوچون ستار خان و باقیر خانی فدایلردن، تبریزدن آییرماغا چالیشدیلار. اینگیلتره نین خاریجی ایشلر نازیری ئدوارد کارینین بو اؤلکه نین ایرانداکی سفیری ]]جورج بیرلی[[یه گؤندردیگی تئلئقرامدا (16.3.1910) دئییلیردی کی، ستار خان و باقیر خان تئزلیکله تبریزدن چیخاریلمالیدیر. بوندان سونرا ایرانین باش نازیری، میللی شورا مجلیسی ایشه قاریشیب ستار خان و باقیر خانی تئهرانا گئتمه یه مجبور ائتدیلر. 1910-جو ایل مارت آیی نین 6-دا ستار خان و باقیر خان 300 نفر فدای ایله تئهرانا یولا دوشدو. 1910-جو ایلین اپرئل آیی نین 3-د ستار خان تئهرانا چاتدی. قوربانلار کسیلدی، تئهران اهالیسی اونو نیجاتوئریجی رهبر کیمی قارشیلادی.

ستار خانا فدایلری ایله آتابی (اتابک) پارکیندا یئر وئریلدی. 1910-جو ایلین 7 آوقوستوندا شاه قوشونلاری و تئهرانین پولیس ریسی داشناک یئفرئم داویدیانسین باشچیلیق ائتدیگی پولیس قوووه لری گئجه خاینجه سینه قفلتن هوجوم ائدیب آتابی پارکینی موحاسیره یه آلاراق ستار خانین سیلاحلی دسته لرینی ترکی سیلاح ائتمه یه باشلادیلار. همین گئجه ستار خان آیاغیندان یارالاندی. اونلارین تئهراندان چیخماسینا ایجازه وئریلمه دی. نهایت، همین گولله یاراسیندان 1914-جو ایلین نویابر آیی نین 9-دا ستار خان 48 یاشیندا وفات ائتدی و تئهراندا شاه عبدولاعظیم قبیریستانلیغیندا دفن اولوندو. قبری 1924-جو ایلده اینقیلابچیلار طرفیندن تمیر ائدیلدی.

1944-جو ایلده 44 موترققی قزئتی اؤز اطرافیندا بیرلشدیرن ” آزادلیق جبهه سی ” قزئتی طرفیندن تشکیل ائدیلمیش میتینقده سئیید جعفر پیشه‌وری ستار خانین قبری اوستونده نیطق سؤیله دی. 1945-جی ایلده یارانمیش آذربایجان میللی حؤکومتی اونون و باقیر خانین هئیکللرینی تبریز شهرینده اوجالتمیش، آدلاری کوچه لره قویولموشدور.

ستار خان ین قهرمانلیغینا، اونون خالقا و اینقیلابا اولان صداقتینه چوخلو شعر و پوئمالار حسر ائدیلمیشدیر او جمله‌ده‌ن صابرین معروف شعری دیر:

حال-ي مجذوبيم گؤروب قارئ؛ دئمه ديوانه دير
نعره- يي شوريده مي ظنن ائتمه بير افسانه دير
شاعيره‌م طبعیم دنیز، شئعرِ‌ي تریم دوردانه دیر
بئهجتیم، عئشقیم، سوروروم، وجدیم احرارانه دير
اينجيذابیم جرأت‌ي مردانه يی مردانه دیر
آفرینیم هیممت‌ي والایِ ستتارخانه دیر

  • * *

تا کي ميللت مجمعین طئهرانده ویران ائتدیلر
تورکلر ستتارخانیله عهد-و پئیمان ائتدیلر
ظولم-و ايستيبداده قارشی نیفرت ائعلان ائتدیلر
ميللته ميللیيته جان نقدی قوربان ائتدیلر
آیه- يی «ذبح عظیم» ايطلاقی اول قوربانه دیر
آفرینیم هیممتِ-ي والایِ ستتارخانه دیر

  • * *

حق مددکار اولدو آذربایجان اتراکینه
آل‌ي قاجارین «پروتئست» ائتدیلر ضححاکینه
اول شهیدانین سلام اولسون روانِ-ي پاکینه
کیم تؤکولموش قانلاری تبریز-و طئهران خاکینه
اونلارین جننت ديیلدیر منزیلی آیا نه دیر
آفرینیم هیممتِ-ي والا-يیِ ستتارخانه دیر

  • * *

ایشته ستتارخان باخیز بیر نوعی ايقدامات ائدیب
بیر وزیر و شاهی یوخ! دونیانی یئکسر مات ائدیب
عيرض-ي ایسلامی، وطن ناموسینی یوز قات ائدیب
حورمت-ی حیثیّتی ميلّتین ايثبات ائدیب
ایمدی دونیانین توججوه نوقطه سی ایرانه دیر
آفرینیم هیممتِ-ي والا-يیِ ستتارخانه دیر

  • * *

ایشته آذربایجان ایرانی ائحیا ائیله دی
تورکلوک؟ ایرانلیلیق تکلیفین ایفا ائیله دی
بیر رشادت، بیر هونر گؤسته ردی دعوا ائیله دی
دؤولتین بیر عئینینی دونیاده روسوا ائیله دی
قاچماییب پروانه تک اوددان دئمه پروانه دیر
آفرینیم هیممتِ-ي والا-يیِ ستتارخانه دیر

  • * *

آفرین تبریزییان ائتدیز عجب عهد-و وفا
دوست-و دشمن ال چالیب ائیله ر سیزه صد مرحبا
چوخ یاشا دؤولتلی ستتارخان! افندیم! چوخ یاشا
جننت-ي اعلاده پئیغمبر سیزه ائیله‌ر دوعا
چون بو خيدمتلر بوتون ايسلامه دیر، اينسانه دیر،
آفرینیم هیممتِ-ي والا-يیِ ستتارخانه دیر

Yazanin linki