۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

ستارخان چگونه آدمی بود

قسمتهایی از کتاب مشروطیت ایران نوشته دکتر محمود ستایش

فصل اول / خاطرات سید حسن تقی زاده

ستارخان چگونه آدمی بود

بارها از من سئوال شده که چطور شد شما با ستارخان همراهی و همکاری کردید؟

البته هر کسی در دنیا به جز معصومین ممکن است جنبه های ضعف و نقص داشته باشد و او هم از بعضی ضعف های بشری خالی نبود ، لکن بعضی ها غالباً فراموش می کنند که خداوند برای حسنات و گناهان ترازو قرار داده و حتی حسنات را در حکم جبران کننده گناه شمرده است ولی بعضی ها یک گناه یا نقیصه را محو کننده هزار حسنه قرار داده و به ناحق زبان به طعن می گشایند.بعضی استنادات اگر صحیح هم باشد،جلو کشیدن و تکرار آن خارج از انصاف و عدالت است و روا نیست ، علاوه بر آن من شاهد بعضی از آن استنادات که به ستارخان داده شده نبوده ام و بلکه بسیار بعید و حتی خلاف واقع می دانم. در یک مورد گفته شد که در اتاق ستارخان یازده پیانوی دزدیده شده وجود داشت، من خود در اتاق پذیرایی او بودم و چنان چیزی ندیدم و اصلاً شایسته نمی دانم با شرافت شخصی که مایه افتخار ایران است، بازی شود.

اخراج و خلع محمدعلی شاه

فردای روز تحصن دوم محمدعلی شاه در محل ییلاقی روس در زرگنده که بالای محل اقامت او دو بیرق روس و انگلیس افراشته شد، مجلس عالی مرکب از علمای بزرگ، اعیان، رجال، بزرگان مملکت، تجّار و آن چه از وکلای دوره اول مجلس شورای ملی که دسترسی به آنها داشتند، تشکیل شد و رسماً محمدعلی شاه را از سلطنت خلع و پسرش احمد را به جای وی به سلطنت برگزیدند، و هیاتی تعیین کردند که پیش محمدعلی شاه رفته و این موضوع را رسماً به او ابلاغ کنند.

این هیئت پس از آن به سفارت روس در زرگنده رفته لکن محمدعلی شاه به عنوان این که همان وقت که تحصن اختیار کرده استعفا کرده دیگر اعلام خلع لازم نیست، از این رو هیئت را نپذیرفت.مطلب توسط نمایندگان روس و انگلیس به او پیغام و مذاکره شد، بالاخره تن به قبول هیئت داد.

وی در ابتدا به جدا شدن احمد از خودش رضا نمی دادو این به جهت علاقه مفرط او به پسرش بود.

پیشنهاد کرد او را به خارج برده و هر وقت بالغ شد، وی را برای سلطنت برگردانند یا آن که اگر این کار میسر نیست، پسر دیگرش محمدحسین میرزا را به سلطنت بنشانند.به نظر هیئت که برای خلع و اخراج رفته بود، این معنی نداشت پادشاهی را در خارجه تربیت کند، لکن بلافاصله محمدعلی شاه پشیمان شد و به هیئت گفت حاضر است احمد میرزا را بدهد. جدا شدن پسر از مادر و پدر بسیار سخت بود و صحنه ناراحت کننده ای به وجود آورده بود.خود محمدعلی شاه هم از این بابت بسیار ناراحت و افسرده بود و احمدشاه حتی بعد از آن که به شهر آمد و جلوس کرد، آرام نداشت و می خواست فرار کند. به قراری که شنیدم، یک روز سوار الاغی شده راه افتاد که پیش پدر مادرش برود، مراقبین او مطلع شده و او را برگردانده بودند و بعد هم محرمانه کاغذ به پدرش می فرستاد و پدرش نیز از سفارت به وسایل مختلف جواب وی را میداد.من یک نامه از محمدعلی شاه دیدم که گرفته بودند و آوردند و شروع می شد به عبارت «قربان روی تو احمد» و متضمن آن بود که تسلیت می داد و نوشته بود «تو جواب کاغذت را می خواهی در صورتیکه آن کاغذ به من نرسیده است.»

همانطور که گفتیم، برای اخراج محمدعلی شاه هیئتی تعیین شد که منهم جزء آنها بودم.روزی که ترتیب اخراج وی را می دادیم، دارای قیافه ای تکیده و شکسته بود.همسر او نیز مرتب گریه می کرد و از دوری احمد ناراحت بود.با آن که در مورد اخراج محمدعلی شاه خبری منتشر نشده بود ولی عده ای زیاد در مقابل سفارت در زرگنده آمده بودند و بعضی هم با خود اسلحه داشتند و می خواستند انتقام خود را از آن مرد بگیرند. هیئت متوجه شد و از شهر درخواست کرد که عده ای قزاق بفرستند. قزاق ها آمدند و در دو طرف مستقر شدند. قیافه جمعیت بی نهایت غضبناک و عصبانی بود. هیئت انتظار داشت که واقعه ای روی بدهد. از این رو من جلو جمعیت رفته و آنها را به آرامش دعوت کردم، ولی جمعیت همچنان عصبانی بود.آن تصمیم گرفته شد، شاه مخلوع را از در پنهانی سفارت خارج کنیم. شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافه بغض گرفته جلو آمد و به ترکی شروع به احوال پرسی کرد.

گریه به شاه امان نمی داد، من به او گفتم چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی، بغض شاه ترکید، گفت خدا ذلیل کند شاپشال و امیربهادر جنگ را، آنها مرا اغفال کردند تا روبروی ملتم بایستم.گفتم عذر بدتر از گناه، به او گفتم:«به هر حال الان چاره ای نیست و خود کرده را تدبیر نیست و باید هرچه زودتر خاک ایران را ترک کنی. تا چه وقت می خواهی به این زندگی ذلت بار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی.»شاه در این موقع با صدای بلند می گریست به طوری که همه هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالت روحی شاه متاثر شدند.محمدعلی شاه دیگر آن شاهی نبود که روبروی ملت خود ایستاده بود، مثل بچه مطیعی شده بود که پناهگاهی می جست، چون شایع بود که محمدعلی شاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد. ستارخان به ترکی و با فریاد گفت:«جیب ها و اثاثه اش را بگردید.» من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید، این در وضع روحی بدی است.

ستارخان گفت:« من بیلمیرم» یعنی من نمی دانم. من پیشنهاد کردم برای آن که بهانه ای به دست کسی داده نشود، اثاثیه شاه و حتی جیب هایش را به شکل زننده ای بازرسی کردند. چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورت مجلس شد و اعضاء هیئت زیر آنرا امضا کردند. ستارخان پا را از این فراتر گذاشت و گفت اثاثیه ملکه جهان خانمش را هم بگردید.من گفتم:«این کار زننده است». ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلی شاه بودند، صدا کرد و به شکلی موهن گفت اثاثیه خانم و خدمه را هم بگردید.زن ها حتی سینه بند خانم را گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند.شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت: « هر چه جنایت کردی بس نبود، حالا می خواهی دارایی های رعیت را به تاراج ببری». فحش رکیکی هم نثار شاه کرد. من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمی شد، و او مرتب مانند شیر می غرّید و اسلحه اش را تکان می داد.من به زور او را به اتاق دیگری بردم و آرامش ساختم، محمدعلی شاه رو به من کرد و گفت:«می توانم خواهش آخری را بکنم.» گفتم:«عیبی ندارد.» گفت:«احمد را بیاورید برای آخرین بار ببینمش.»و....

۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

ستارخان زمانه چگونه بايد باشد

ستارخان زمانه چگونه بايد باشد

· حسين دوستي

برگزاري همايش‏ها و كنگره‏هاي بزرگداشت قهرمانان ملي و شخصيتهاي افتخار آفرين هر ملت، ضمن اينكه تجليل از تلاشها و رشادتهاي آن چهره‏هاي درخشان است، از سويي ديگر الگويابي و ارائة آن به نسل جوان مي‏باشد، و البته بررسي برهه‏هاي زماني حركتهاي اجتماعي كه قهرمانان مورد نظر در آن صحنه‏ها و وقايع، نبوغ و استعداد و وطن‏پرستي و شجاعت خود را بروز داده ، به عنوان اصلي‏ترين هدف همايش‏ها خواهد بود. اما با توجه به اينكه اكثريت جمعيت كشور ما را نسل جوان تشكيل مي‏دهد، الگوسازي اين همايش‏ها بيشتر مورد توجه قرار مي‏گيرد. چندي پيش همايشي به منظور بزرگداشت ستارخان در فراخوان جذب مقاله عنوان اصلي خود را «ستارخان زمان چگونه بايد باشد » قرار داده بود. اين نوشتار در پي انتشار آن فراخوان به رشتة تحرير درآمده است. با وجود اين پيش از ورود به اصل پاسخ سؤال ويژة‌ كنگره، مطالبي در مورد «الگو» و «الگوسازي» و «الگوپذيري جوانان» ارائه مي‏نمايم:

الگو يا مدل مورد نياز يك نسل

نسل جوان، نوجو و آرمان‏گراست و در مراحل مختلف زندگي، نمونه‏هايي مي‏طلبد تا با استفاده از راه و رسم آنان، در فراز و نشيب زندگي، استوارتر گام بردارد.(1)

تنها آموزش و موعظه و ذكر تئوريك مسائل، نمي‏تواند براي نسل جوان، بدانگونه كه نياز است مفيد و مؤثر باشد. آنچه آنان را مي‏سازد و فكر و اخلاق و حيات‏شان را جهت مي‏دهد، جنبة الگو و ارائة‌ عملي روشي است كه مي‏خواهند بدان طي مسير كنند. از آنجائيكه نقش الگو در سازندگي افراد بسيار مهم است، لذا بايد سعي و كوششي در اين جهت بعمل آيد تا الگوهائي در سر راه‏شان قرار گيرد كه پاك و زبده و لايق پيروي باشند. بايستي، بهترين‏ها معرفي شوند تا امكان عمل صالح و اوج گيري در آن مطرح باشد.(2)

و اين الگوها بايد بتوانند همچون قطرات باران، روح تشنة نسل نوجوان و جوان امروز را سيراب كنند و با شعلة شمع وجود خود، و يا با خاطرات حيات افتخارآميزشان، آنان رابه دنياي اميد و روشني رهنمون گردند. بدينوسيله اهميت الگو و ارائة الگوي ايده‏آل به وضوح روشن مي‏گردد و جوان در هر محفلي و در هر برخورد اجتماعي خود با ديگران و حتي در لابلاي مطالعة داستانها و در لحظات تماشاي فيلم‏ها و سريال‏ها، بي‏صبرانه و مشتاقانه در پي يافتن الگوي مورد توجه خود مي‏باشد و بدين ترتيب يك عمل دو سويه، الگودهي و الگوپذيري در هر فعاليتي در حال اجراست.

الگوهاي برتر ايران و اسلام

تاريخ كشور ما، چه قبل از اسلام و چه بعد از پذيرش داوطلبانة‌ اين آيين حياتبخش الهي، وقايعي را شاهد بوده كه طي اين ماجراها و اتفاقات، چهره‏هاي درخشاني، با حركت و گفتار و كردار خود موجهايي در جامعه آفريده و عطر و بوي خاصي در فضاي ميهن پراكنده‏اند و هر كدام، در پربار كردن فرهنگ و تمدن اين مرز و بوم نقش بسزايي داشته‏اند.

پادشاهاني مانند كوروش و داريوش اول هخامنشي و سرداراني مانند آريوبرزن، انديشمنداني چون حكيم بوذرجمهر (= بزرگمهر) از جمله چهره‏هاي شاخص ايران قبل از اسلامند كه جزو الگوهاي پسنديده به شمار مي‏روند. اما ورود دين اسلام به ايران، فراز درخشاني را درتاريخ ايران بوجود آورد و شجاعت و وطن پرستي ايراني را با عزت و شكوه جهاد و شهادت عجين ساخت. در ساية تعاليم عالية اسلامي، ايراني آنچنان خود را بر فراز ارزشها و بر اوج نيكي‏ها نشاند كه برترين الگوها را براي همة‌ جهانيان عرضه نمود. پيروي از والاترين شخصيتهاي تاريخ بشري، از جمله پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد (ص) و ابرمرد تاريخ امام علي (ع) و فريادگر تشيع انقلابي و هوشمند ـ امام حسين (ع)، افرادي را بار آورد كه بر قلة عظمت و افتخار مي‏درخشند. دانشمنداني از قبيل: ابوعلي سينا، محمد زكرياي رازي، خواجه نصير الدين طوسي، ابو عبدالله محمد بن موسي خوارزمي، شيخ بهاءالدين عاملي و ... و دلير مرداني چون قائم مقام فراهاني، ميرزا تقي خان امير كبير، سيد جمال الدين اسد آبادي، ميرزا كوچك خان جنگلي، ستارخان، شهيد ثقة الاسلام، كلنل محمد تقي خان پسيان، رئيسعلي دلواري، شهيد نواب صفوي، شهيد دكتر بهشتي، سردار رشيد اسلام شهيد دكتر چمران، امير سرلشكرشهيد صياد شيرازي و ... همه بزرگان تاريخ ايران بعد از اسلام هستند كه هر يك در روزگاري، روشني بخش فضاي اين سرزمين شده و الهام بخش بسياري از حركتها و انقلابهاي فردي و اجتماعي گرديده‏اند.

الگو آفريني انقلاب اسلامي

وقوع انقلاب اسلامي ايران، معجزه‏اي در آحاد مردم ايران پديد آورد. رهبري هوشمندانة اين انقلاب، با رفتار و گفتار صادق و صميمي خود ، به عنوان برترين الگوي انساني، مورد توجه اقشار مختلف خصوصاً نسل نوجوان و جوان گرديد. شجاعت و بي‏باكي آن رهبر فرزانه ـ امام خميني (ره) و ياران پرشورش، چنان مورد اعجاب مردم قرار گرفتندكه گويي، همة‌ مردم ايران در حركت انقلاب اسلامي،

يك تن واحد و يك جبهة‌ مقاوم بودند و در نتيجه، انقلاب اسلامي ايران علي‏رغم انقلابهاي ديگر جهان كه با كارهاي چريكي و پارتيزاني و پرتاب بمبها و شليك گلوله‏ها پيروز مي‏شدند، با كمترين صدمات، اما با قويترين و منسجم‏ترين سازمان به پيروزي رسيد و به محض سقوط حكومت ظالمانة‌ پهلوي، بدون كمترين وقفه و ركودي، كشور و وزارتخانه‏ها كار را از سر گرفتند.

معجزة‌ دوم در هشت سال جنگ تحميلي اتفاق افتاد. حملة رژيم بعثي عراق با حمايت اكثريت كشورهاي جهان، بار ديگر مردم را به حركتي بيگانه ستيز فراخواند. باز در اين مرحلة حساس، الگوي شجاعت و مدل جهاد و شهادت، بعد از قهرمانان صدر اسلام و ائمة معصومين (ع)، وجود پاك و مقدس رهبر انقلاب اسلامي و ياران مخلص آن ابر مرد بودند. مرداني از قبيل حضرت آيت ا... خامنه‏اي، شهيد دكتر بهشتي، شهيد رجائي، شهيد دكتر چمران، شهيد حاج مهدي عراقي و صدها سلحشور و دلاوراني كه با رفتار و اخلاق و تدبير و مديريت خود، سيل عظيم جوانان عاشق اسلام را به مرزهاي كشور سرازير كردند و اين خيل جوانان و مردان جان به كف، چنان عرصه را بر دشمن بعثي و حاميانش تنگ كردند كه دشمن بعد از دادن خسارات و كشته‏ها و اسراي زياد، ناچار شد راهش را كج كرده و از زير تازيانة‌ خشم و ارادة‌ جوانان ميهن اسلامي بيرون برود. هر چند در اين نبرد نابرابر، هزاران جوان مؤمن و هزاران انسان عاشق، به شهادت رسيدند و با خون خود آزادي و استقلال جمهوري اسلامي را امضاء‌ نمودند. اينان كه تك تك شان ، به تنهايي الگويي براي انسانيت و چراغي فراراه جهان تاريك بشريت هستند، پاي از زمين برگرفتند و راه‏هاي بيكران آسمان‏ها را نشانه رفتند، چونان امانتي بالا رفتند تا افقي شوند براي طلوع صبح پيروزي.

بدين سان، در كتاب قطور تاريخ، فصل جديدي به نام انقلاب اسلامي و به نام ايشان نوشته شد. اين فصل از جنس بهار بود ولي به رنگ سرخ نوشته شد و خزاني نيز هرگز نخواهد داشت. اين فصل، داستان تجديد عهد انسان در روزهاي پاياني تاريخ است و براي همين با خون و اشك نوشته شده است(3)، فصلي كه خود، بهترين چهره‏ها را براي تاريخ معرفي كرد تا تاريخ، اشرف مخلوقات را به وضوح لمس كند و حضور او را در لحظه لحظه‏اش درك نمايد.

اين فصل از تاريخ، شگفت مرداني را از تبار جنگ و جنون و جراحت، از تيرة‌ تكبيرو تيغ، از نسل نسيم و نور و گل، معرفي كرد تا اينكه آنان در دليري و پايمردي شهرة‌ زمانه شدند و در اخلاق و عرفان، راهبر رهروان طريقت گرديدند. اين مردان حماسه‏ساز و افتخار آفرين، لذت و راحت دنيا را وانهادند و در باران آتش خشم دشمنان بد طينت، صبورانه و بي‏ادعا ايستادند تا ملتي آسوده خاطر و شرافتمند زندگي كنند.(4)

در اين فصل از تاريخ، ماجراهايي رخ داد كه جز در صدر اسلام و حماسة ‌عاشورا، متجلي نشده بود. حكايتهايي شنيده شد كه در قالب الفاظ عالم ماده نخواهد گنجيد:

1ـ شهيد املاكي ـ جانشين فرمانده لشكر گيلان ـ وقتي در ميدان جنگ در معرض بمباران شيميايي بود و بسيجي بغل دستش ماسك نداشت، او ماسك خودش را برمي‏دارد و به صورت بسيجي همراهش مي‏بندد!(5)

2ـ سردار رشيد لشكر اسلام، شهيد علي تجلايي، در مجلس عقد، پيش از جاري شدن خطبه، به همسرش مي‏گويد: «من شنيده‏ام كه عروس در مجلس عقد، هر دعايي بكند، خداوند اجابتش مي‏كند. اگر علاقه‏اي به من داري و خوشبختي مرا مي‏خواهي، دعا كن كه شهيد شوم!»

شهيدي كه گرية‌ او را در شهادت برادرش ـ مهدي ـ نديدند، اما اشكها و ناله‏هاي او در مظلوميت فلسطين، افغانستان، كشمير، ... به وضوح و بارها ديده شده بود.(6)

3ـ سردار نامدار ايران اسلامي، شهيد دكتر مصطفي چمران، داراي مدرك دكتراي فيزيك پلاسما و اولين وزير دفاع جمهوري اسلامي، به محض اطلاع از هجوم توطئه آميز دشمن به كردستان، دست از زندگي و امتيازات مادي و پست و مقام كشيده، به عنوان تنها مردي كه مي‏تواند محاصرة دشمن را در «پاوه» بشكند يك تنه، پيشاپيش ستون زرهي حركت مي‏كند و رعب دشمن را مي‏شكند و راه حركت ستون را مي‏گشايد و در حاليكه، دشمن خون‏آشام، مدام با بلندگوهايش اعلام مي‏كند كه: «آمده‏ايم سر دكتر چمران را ببريم و با بقيه كاري نداريم» او با خونسردي كامل، اما عشقي مقدس به ميهن اسلامي، به سازماندهي نيروها مي‏پردازد و يكي يكي، شهرها را آزاد مي‏كند.

يكي از همرزمانش مي‏گويد: در روزهاي محاصره، خودم را به مصطفي (شهيد دكتر چمران) رساندم. ديدم وسط نيروهايش نشسته است. نان خشك را با زور كاسة زانو خرد مي‏كند و مي‏خورد...»(7)

4ـ فرمانده رشيد لشكر عاشورا ـ شهيد مهندس مهدي باكري ـ زمانيكه شهردار اروميه بود، بارها به طور ناشناس، همراه كارگران شهرداري در كوچه‏ها و خيابانهاي اروميه به كار سخت آسفالت كاري پرداخته بود.(8) و وقتي در يكي از محلات مستضعف‏نشين شهر در حال كمك كردن به خانة سيل زدة يك پيرزن فقير، مشغول جمع آوري وسايل خانة‌ پيرزن از ميان امواج سيل بود، پيرزن گفت: ‌خير ببيني پسرم... يكي مثل تو كمكم مي‏كند ... آن وقت، شهردار ذليل شده، از صبح تا حالا پيدايش نيست...» و مهدي زير لب مي‏خنديد.(9)

و در جبهة جنگ، زمانيكه از شدت آتش توپ و تانك دشمن، لودرها نمي‏توانند خاكريز بزنند تا جلو ديد دشمن گرفته شود، «آقا مهدي» خود سوار لودري شده و در ميان گلول‏هاي خمپاره‏ها و توپها، بقية لودرها را به دنبال خود به حركت درمي‏آورد و خاكريز ساخته مي‏شود!(10)

5ـ معاونت عملياتي فرماندهي نيروي هوائي ـ شهيد عباس بابائي ـ وقتي يك دستگاه تلويزيون رنگي توسط مقامات كشوري به او هديه مي‏شود، به علت اينكه خود يك دستگاه تلويزيون سياه و سفيد دارد، به بچه‏هايش گفت:‌بچه‏ها بعضي خانواده‏ها هستند كه نه پدر دارند، نه تلويزيون رنگي، شما كه پدر داريد، بگذاريد تلويزيون را به آنها بدهيم. و با ماشين خود، تلويزيون را در محله‏اي در دزفول به [يكي از] خانواده‏هاي بي‏سرپرست هديه كرد.(11)

شهيد بابائي، زمانيكه در دورة‌ شاه براي گذراندن دورة تخصصي خلباني به امريكا رفته بود، در جلسة امتحان، با رسيدن وقت اول نماز، در گوشه‏اي از اتاق، روزنامه‏اي پهن كرده و شروع به خواندن نماز كرده بود. اين عمل او، حتي ژنرالهاي امريكايي را تحت تأثير قرار داده بود!(12)

6ـ قهرمان سيزده سالة تاريخ، شهيد حسين فهميده، براي اينكه سنش كم بود و فرماندهان با اعزام او به جبهه موافقت نمي‏كردند، در شناسنامه‏اش دستكاري مي‏كند و عازم جبهة‌ جنوب مي‏شود. فرزند شجاع قم، ماهها در جبهه‏هاي جنگ دوشادوش همرزمانش مي‏جنگد و در هجوم دشمن به خرمشهر، بعد از مبارزه‏اي شجاعانه، نارنجك به كمر بسته و مقابل تانكهاي دشمن مي‏خوابد و حماسه‏اي اعجاب انگيز مي‏آفريند.

الگوهاي شايسته در تاريخ آذربايجان

به گواهي تاريخ، شجاع مردان و شيرزنان آذربايجان در همة آوردگاههاي علمي، سياسي، فرهنگي و رزمي هماره از پيشتازان و طلايه‏داران به شمار مي‏آيند. عرصه‏هاي مختلف زندگي و برهه‏هاي گوناگون تاريخ، دهها قهرمان در پهنة آذربايجان تربيت كرده كه هر كدام درعصر خود و حتي در عصر كنوني الگويي شايسته براي پيروي و انسان سازي هستند. بزرگاني كه نامشان زينت بخش صفحات زرين تاريخ اين سرزمين مقدس مي‏باشد. مفاخر و اعاظم اين ديار آنچنان به بزرگي قامت برافراشته‏اند كه چهره‏اي فرامرزي و جهاني يافته‏اند. در يك نگاه گذرا به صفحات تاريخ آذربايجان مي‏توان با اسامي اين مشاهير و مفاخر آشنا شد:

شهداي راه اسلام در تاريخ آذربايجان ، و بزرگاني چون حكيم قطران تبريزي، مولانا شمس تبريزي، شيخ شهاب الدين اهري، شيخ محمود شبستري، ستارخان قراجه داغي، باقرخان سالار ملي، شهيد ثقة‌الاسلام تبريز، شهيد شيخ محمد خياباني، ، شهيد كلنل محمد تقي خان پسيان، دلاوران عرصة جنگ هشت سالة تحميلي از جمله سرداران دلاور شهيد مهدي باكري، علي تجلايي، سرهنگ خلبان يارپرور، سرهنگ شهيد بيگلري، علماي گرانقدري چون: آيت ا... العظمي حجت كوه كمري، حاج شيخ حسين آقا نجفي اهري، علامه طباطبائي، علامه استاد محمد تقي جعفري، علامه اميني، شهيد قاضي طباطبائي، شهيد آيه الله مدني، شاعراني توانا از جمله حكيم سيد ابوالقاسم نباتي، نظامي گنجوي ( از شاعران مدفون در ايران شمالي )، استاد شهريار، استاد بارز و پروين اعتصامي، اساتيدي چون دكتر منوچهر مرتضوي، پرفسور محسن هشترودي، دكتر مدقالچي اهري، دكتر مبين و ...

تلاشهاي عالمانه و مبارزات افتخار آميز هر يك از اين نامداران، درسهايي غني و پرمحتوا براي نوجوانان و جوانان و ساير اقشار اين مرز و بوم، مي‏تواند باشد. سخناني كه از سرداران جنگ و شاعران و نويسندگان و علما بر جاي مانده هر جمله‏اش نيروي محركه‏اي براي روح پاك و آمادة جوانان خواهد بود، حماسه‏هايي كه اين اسطوره‏ها در طول حيات خود آفريدند، بهترين دروس عملي براي ساختن انسانهاي پرتلاش و مؤمن و وطن دوست و شجاع، مي‏باشد.

با اين مطالب كه ذكر شد، مي‏توان گفت كه براي نوجوانان و جوانان ايراني، كمبود الگو وجود ندارد و فقط كافي است با مدتي وقت گذاشتن ومطالعه و بررسي كردن، بهترين الگوي دلخواه خود را پيدا كنند.

ستارخان زمان چگونه بايد باشد؟

بزرگمرد تاريخ كشورمان، ستارخان قراجه داغي، به استناد كتب تاريخي كه به شرح حوادث انقلاب مشروطيت ايران و در كنار آن ماجراها، به وقايع نگاري و توضيح زندگي ستارخان ـ قهرمان واقعي مشروطيت ـ پرداخته‏اند، توانسته به عنوان الگويي براي ايراني و ساير آزاديخواهان مطرح شود. مردي كه در خارج از ايران نيز مشهور شده و او را «پوگاچف آذربايجان» و «گاريبالدي ايران» ناميده‏اند و به افتخار وي، سرودي انقلابي در مراكش ساخته‏اند(13) و به يادش، مجسمه‏ها در شهرها و ميادين برافراشته‏اند. اين مرد كه در سخت‏ترين روزهاي انقلاب مشروطيت، يك تنه بر دل دشمن زد و فقط با 17 نفر از تنها خانة‌ تسليم نشدة ‌ايران ـ خانه‏اش در محلة اميرخيز تبريز ـ يا علي گويان به كوچه‏ها تاخت و هنوز ساعاتي از اين خيزش و حملة برق آساي او و يارانش نگذشته بود كه تبريز، نسيم خوش آزادي را استشمام كرد و پرچم ايران بر فراز بامها افراشته شد و هر جا كه پرچم‏هاي سفيد تسليم يا بيرق‏هاي حمايتي روس و انگليس نصب شده بودند، بر خاك افتادند. آري، چنين مردي در كنار نام‏آوران ديگر تاريخ، شايستگي اخذ عنوان الگوي مردم را خواهد داشت!

اما ستارخان چه نوع انساني بود؟، چه عقايدي داشت؟، اخلاق و رفتار او چگونه بود؟، اين‏ها سؤالاتي است كه جواب آنها، ساختار الگوي ما را نشان مي‏دهد و كسي كه مي‏خواهد در عصر خود، ستارخاني ديگر باشد، بايد دقيقاً با زندگي ستارخان و سجاياي اخلاقي و عقايد او آشنا باشد.

كتب تاريخي، ستارخان را مردي شجاع، بي‏باك، جوانمرد، محجوب، مبادي آداب شرعي و اجتماعي، مقيد به اجراي احكام شرع مقدس اسلام، مقلد مراجع تقليد، پيرو دستورات مذهبي، وفادار به دوستي و رفاقت، آشنا به اصول مديريتي خصوصاً در عرصة رزم و نظاميگري، عدالتخواه، طرفدار مستضعفان و محرومان، دشمن آشتي ناپذير ستمگران، صادق و بي‏ريا، پاكدامن و بي‏آلايش، ساده و صميمي و شيعه‏اي مخلص و عاشق سيد الشهداء (ع) و مريد حضرت عباس (ع) معرفي مي‏كند!(14)

ستارخان، در انقلاب مشروطيت، با توكل به خدا و با توسل به معصومين (ع) پاي در ركاب كرده و در صحنه‏هاي جنگ، هيچگاه مخالف ارزش‏هاي اسلامي عمل نكرده است و هميشه، دليل حضور خود را در انقلاب، اجراي حكم علماي نجف اعلام داشته (15) و دست بوسي حضرات حجج الاسلام را منتهاي آرزوي خود مي‏دانست.(16)

اصولگرايي و ايمان و اعتقاد وي به اسلام را مي‏توان در معروفترين جملة‌ او يافت: وقتي كه در جمادي الثاني 1326 هـ . ق لشكر استبداد وارد تبريز شده و با حمايت روس‏ها، آزاديخواهان را سركوب كردند و شهر يكپارچه تسليم شد و پرچم سفيد بر بالاي بامها نصب گرديد، كنسول روس به خيال فريب دادن و تسليم ساختن ستارخان، به خانة‌ ستارخان رفت و بعد از سخناني تملق آميز و چاپلوسانه، پرچم روس را مقابل ستارخان گذاشته از سردار خواست كه او نيز تسليم شود! علي‏رغم اين كه شهر تسليم شده بود و مشروطيت درتهران و ساير شهرها نيز توسط حكومت محمد علي شاه قاجار ـ البته با حمايت روس‏ها ـ‌ سرنگون شده بود، ستارخان شجاعانه به كنسول روس جواب داد: «‌جناب كنسول، من مي‏خواهم هفت دولت، زير ساية‌ بيرق اميرالمؤمنين باشند، شما مي‏خواهيد من زير بيرق روس بروم؟‌ هرگز چنين كاري نخواهد شد!»(17)

اين اوج عظمت و اقتدار يك شيعة‌ علوي است كه حتي در تنهاترين اوقات يك قهرمان، خود را نمي‏بازد و از اصول و ارزش‏ها و باورهاي عقيدتي خود دفاع مي‏كند.

اين سخنان، عين سخنان مجتهد آگاه عصر مشروطيت، شهيد شيخ فضل الله نوري است كه وقتي انقلابي نمايان به ظاهر مشروطه طلب، خواستند او را دستگير كنند، يارانش به شيخ گفتند كه به يكي از سفارتخانه‏هاي خارجي پناهنده شويد تا از خطر دشمنان نجات يابيد. شيخ شجاعانه گفت: آيا انصاف است بعد از هفتاد سال كه محاسنم را براي اسلام سفيد كرده‏ام، حالا براي چند روز زندگي بي‏ارزش، زير بيرق كفر بروم؟! هرگز چنين كاري نخواهد شد.»(18)

پايان كلام اينكه، عصر ما، ستارخانهاي زيادي پرورش داده و در هشت سال جنگ تحميلي، قهرماناني، بزرگتر و شجاع‏تر از ستارخان را شاهد بوديم. شيران شرزه‏اي كه آوازة دليري آنان هنوز هم در آبادان و خرمشهر، فكه و سوسنگرد، بستان و شلمچه، و كوههاي سر به فلك كشيدة غرب و شمال غرب كشورمان، طنين انداز است. رزم آوران بي‏باك اروند، خط شكنان دلير بيت المقدس، والفجر 8 و كربلاي 5، راست قامتان جاويدي كه چون ستارگان فروزان بر پهنة سپهر نيلگون ايران اسلامي مي‏درخشند.(19)

اما در هر حال ستارخان زمان، بايد همانند خود ستارخان باشد، شجاع، بي‏باك، مؤمن، مسلماني پيرو اوامر الهي و مطيع رهبران مذهبي و در يك كلام يك ايراني مسلمان انقلابي و ولايت مدار.

پي‏نوشت‏ها:ــــــــــــــــــ

1ـ مجموعه چلچراغ، از انتشارات مدرسه

2ـ شناخت، هدايت و تربيت نوجوانان و جوانان، ص 30

3ـ بابائي به روايت همسر شهيد ـ ص 7

4ـ ستاره بدر، ص 9

5ـ جوان از منظر رهبري ـ ص 29

6ـ ستاره بدر، ص 10

7ـ شهيد چمران (از مجموعه چلچراغ) ـ ص 51 ـ 59

8 ـ آقاي شهردار ، ص 35

9ـ همان ـ ص 43

10ـ آقاي شهردار، ص 59

11ـ بابائي به روايت همسر شهيد، ص 32

12ـ همان

13ـ قيام آذربايجان و ستارخان ـ ص 429

14ـ كتاب قيام آذربايجان و ستارخان، بهترين سند زندگي ستارخان است كه توسط منشي و همرزم ستارخان نوشته شده است.

15ـ تاريخ مشروطة ايران ص 730

16ـ قيام آذربايجان و ستارخان ـ ص 422

17ـ همان ـ ص 411

18ـ تاريخ معاصر ايران، ص 65

19ـ فهميده‏هاي آذربايجان ـ ج 1 ـ ص 9

منابع و مآخذ ــــــــــــــ

1ـ آقاي شهردار (بر اساس زندگي شهيد مهدي باكري)، داوود اميريان، سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري، نشر شاهد، تهران، 1379

2ـ بابائي به روايت همسر شهيد، به قلم علي مرج ـ انتشارات روايت فتح، تهران ، چاپ دوم، 1381

3ـ تاريخ مشروطة‌ ايران، احمد كسروي، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ شانزدهم، 1370

4ـ تاريخ معاصر ايران، گروه تاريخ دفتر برنامه‏ريزي و تأليف كتابهاي درسي، وزارت آموزش و پرورش، تهران، 1381

5ـ جوان از منظر رهبري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1380

6ـ ستارة‌ بدر، جلال محمدي، ناشر: ستاد برگزاري كنگرة بزرگداشت سرداران شهيد آذربايجان، تبريز، 1374

7ـ شناخت ، هدايت و تربيت نوجوانان و جوانان، دكتر علي قائمي، انتشارات اميري، تهران، چاپ نجم، 1370

8ـ شهيد چمران، احمد دهقان، انتشارات مدرسه برهان، تهران، 1381

9ـ فهميده‏هاي آذربايجان، بسيج دانش آموزي سپاه منطقة آذربايجان شرقي، تبريز، 1380

10ـ قيام آذربايجان و ستارخان، اسماعيل اميرخيزي، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، 1379

۱۳۸۶ آبان ۱۵, سه‌شنبه

Evin Yıxılmasın Səttarxan!

Evin Yıxılmasın Səttarxan! (Nigar Xiyavi dan)


Bugünlər Səttarxan sətir sətir silinir Təbrizin türklüyündən

Az qalmış çoxluğu azaz azalır

Çox görünür deyəsən tarixin əyninə tarix`də çox görünən görüntüsü

Təpəgözün gözü atılıb çıxır təpəyə

Gözü o boyda götürməyir, gücü o ağırlıqda çatışmayır Səttarlığa

Çəkilişir lap başa dar millənir milli sərdarlığa

Təbrizin evi uşaq deyil ki riz riz yıxıla / ya yıxıla yıxıla böyüyə

Təbrizliyi kərpiç kərpiç burxula boşalıb yox ola nəqşənin yaxasından

Səngərini istitar elə Səttarxan!

Yoxsa burda tarix coğrafiyanı boldezerlərin nırhanırı yazar da pozar da

Sofyan simanında silləylə beton trapi yapılar sənə / səndəki tarixə

Çox çox çoxmərtəbəli göbələk binalar birdən birə istitar çətirini açar ağyıyan başına

Ağıla nağıla sığmayan oyun uçar başına

məndən demək Səttarxan!

Səngərini istitar elə

Ərkin də qulağından tutub yavaş yavaş əkirlər müsəlla dalına

Daldalayıb dibərdinin dağıtsınlar yavaşcana

Bugün sabah görəcəksən reklamını otaq boyda bilbordlarda

Görəcəksən çarrahlarda

Əmirə­qız nə tanıyır kimdi əmirxiz köpək oğlu ki dünyanın günortalaşan çağında qızlığından Türklüyünü götürdü gözgörəti

Sallaqxana daşınıb müsəllaya sallandı

Düz elə andan başladı başlandı ərimək

Utanqac mum olub əridi Ərk

Oqədər oqədər boşaldı boşalındı bu naəmirxiz əlində ərlikdən

Fişarxunu, yanı qan təzyiği yük yük yüksəldi səktə gətirdi ərliyi əriyə əriyə

Kimə ərköyünlənsin indi Ərk

Evin yıxılmasın Səttarxan burası tarixli boldezer coğrafiyası

Sovxaya qalmış evini tez ol istitar elə!

Ancaq bu şeirin ardinda deməliyəmki Səttarxanin evin kimsə yıxabilməz çünki onun evi bizim yürəklərimizdir...


۱۳۸۶ آبان ۶, یکشنبه

مستبد یا اجنبی؟

سال1290شمسی، اوج ده سالی بود که آذربایجان در جنگ و کشتار و نا امنی گذراند و در تمام این سالها ،امپراتوری تزار در کمین استقلال این بخش از ایران بود و در بخشی از این ده سال امپراتوری بریتانیا که در آن زمان همسایه جنوبی نام این دوران وطن دوستان اختلافات خود در مورد نحوه اداره کشور را به کنار نهاده مستبد و مشروطه خواه همراه با روحانی و نظامی، مردم عادی شهری و روستایی در برابر بیگانه یی که استقلال کشور را تهدید می کرد، دست در دست هم نهادند. محمدعلی میرزا و عین الدوله ،با همه بدکاری و استبداد خواهی، وقتی ارتش تزار از مرز گذشت و به دروازه تبریز رسید، از جنگ با مجاهدین مشروطه خواه دست شستند.

می گویند: ستارخان سردارملی،وقتی پا و دل شکسته در تهران منزوی بود به شنیدن فریاد استمداد تبریزیان به دیدار دشمن بزرگ آزادی، عین الدوله رفت و حاضر شد اگر او به عنوان والی به آذربایجان برود، در رکابش حرکت کند. این برای ستارخان سخت بود، اما سخت تر از آن نبود که بیگانه را در خانه ببیند. دیگر دشمن بد نام و بزرگ آزادی ، صمدخان مراغه ای بود که شهر به شهر و ده به ده آذربایجان را تاخته و چپاول کرده بود و دستش به خون صدها آزاده آلوده بود، اما در هنگام زمستان 1290 ثقه الاسلام حاضر شد با او هم مصالحه کند. دست به دامانش آویخت که "تورا هم به حکومت می پذیریم اما حکم از تهران بگیر" این بیان ثقه الاسلام ، یک ماه پیش از آنکه بیگانه مسلط به دارش بیاویزد، نشان از دیانت و ملت خواهی او دارد.

در یادداشتهای عزیزخان یار ستارخان، صفحه 24 نوشته شده:سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله ، اولین شاهزاده قاجار که در دوران سلطنت این خاندان، به صدارت رسید همان صدراعظمی است که جنبش مشروطه علیه وی و در دوران صدارت وی اتفاق افتاد تا عمق جان طرفدار حکومت استبدادی بود. نخستین جنبش مردم ایران در دوران مظفرالدین شاه در دوران صدارت او با تقاضای عزل او رخ داد. عین الدوله در تمام دوران ولیعهدی مظفرالدین شاه در تبریز زیسته ، در آذربایجان املاک و دارایی هایی داشت بعد از سقوط دولتش به تماشای حوادثی نشست که بعد از امضای فرمان مشروطیت و مرگ مظفرالدین شاه رخ داد. بعد از آن که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و استبداد صغیر آغاز شد، بار دیگر نوبت خدمت به عین الدوله رسید.شاه او را با لشکری گران به جانب آذربایجان فرستاد تا فریاد آزادی خواهی آذربایجانیان را خفه کند. عین الدوله در یک سالی اردو در کنار تبریز زده بود و تبریز را در محاصره داشت، بر مردم آن سامان چه ها گذشت، ستارخان و باقرخان و دیگر مجاهدین آزادی در داخل تبریز بودند و شب و روز زیر فشار لشگر قدرتمند و توپخانه عین الدوله ، تا سرانجام با عقب نشینی محمدعلی شاه و بعد فتح تهران و استعفای شاه از سلطنت ماجرا تمام شد.

حالا دو سال از آن روزها می گذشت. کشور به هم ریخته بود و دوباره محمدعلی شاه مخلوع قصد بازگشت داشت و سربازان تزار در آذربایجان بیداد می کردند. در این حال مردم به ستوه آمده که می دیدند امان الله میرزا در میان آتش مانده، از تهران می خواستند تا برایشان والی قدرتمندی بفرستد تا بتواند منطقه را آرام کند و بهانه را از دست روسها بگیرد. دولت دست به دامن عین الدوله زد. عین الدوله عنوان فرمانفرمای کل آذربایجان گرفت، ولی در تهران مانده و در انتظار آن بود تا نتیجه ترکتازی محمدعلی میرزا و بازی روس و انگلیس معلوم شود.ماه رمضان دیگری رسیده، ستارخان به یاد آن روزها ست که در سنگر افطار می کردند. در این حال است که او به راه افتاده تا از عین الدوله تقاضا کند که به آذربایجان برود.

بابا عزیز در دفترچه ای که پسرش از خاطرات او جمع آوری کرده می نویسد:

«... اسباب افطار سردار را برده بودم که دیدم سردار عصا بدست در حیاط خانه ایستاده و منتظر است.سلام کردم گفت بابا عزیز، نان و ماست را بگذار در اتاق تا راه بافتیم، نمی دانستم قصد کجا دارد، رفتیم درشکه یی اجاره کردیم. سردار با زحمتی رفت بالای درشکه و من پهلویش نشستم گفت: برو به خانه عین الدوله. خانه سردار در جنت گلشن بود تا به محله عین الدوله برسیم هیچ چیز نگفت و فقط بیرون را نگاه می کرد. وقتی رسیدیم، جلوی پارک عین الدوله شلوغ بود. لنگ لنگان آمد تا بیرونی عین الدوله. من رفتم به نوکر شاه زاده خبر دادم سردار آمده است. آمدند ما را با احترام بردند. عین الدوله دشمن آزادی بود. دو رمضان قبل از آن تبریز را بمباردمان می کرد. باور نمی کرد سردار به دیدن او آمده است. یک وقت دیدم عین الدوله با آن سبیل های کلفت از بناگوش در رفته ظاهر شد و دستهایش را باز کرد، سردار با وقار با او دید و بوس کرد. عین الدوله هم روزه بود، گفت باید افطار بمانید. سردار گفت درد دارم و با این حالم تا تقاضای ملت آذربایجان را در میان بگذارم. تبریز چشم به راه شماست، روسها دارند وارد می شوند. عین الدوله به شوخی گفت: «آن وقت ها، راهمان ندادید». ستارخان هیچ پاسخی نداد. صورت نامه انجمن تبریز را به او داد و گفت حالا شاهزاده میهمان ما هستند. اگر دولت صلاح بداند خودم با شما می آیم تبریز. من مات و مبهوت بودم و نزدیک بود بزنم زیر گریه. عین الدوله هم متاثر شد وقتی سردار گفت دیگر عمری برایم نمانده و آرزو دارم بمیرم و نبینم که اجنبی به امیر خیز و دوه چی و ششگلان {از محلات تبریز} وارد شود. نیم ساعتی حرف زدند و هرچه شاهزاده اصرار کرد سردار برای افطار نماند و برگشتیم.در راه از سردار پرسیدم همین عین الدوله بود که بر سرمان توپ می انداخت و جوان هایمان را می کشت. سردار گفت او مستبد است ولی اجنبی پرست نیست.حالا فرمانفرمای آذربایجان شده انجمن اصرار دارد که برود و نگذارد روسها آذربایجان را از وطن جدا کند.آمدم که خودم اصرار کنم. و در همان جا در درشکه بود که گفت: من سگ این ملّتم آرزو دارم بمیرم و نبینم که اجنبی تبریز را گرفته ....

اما روزگار نگذاشت عین الدوله به آذربایجان برود. روسها از قبل صمد خان شجاع الدوله را حاکم تعیین کرده بودند.

۱۳۸۶ شهریور ۲۴, شنبه

ستارخان که بود؟

اولو تانرينين اديله

بنام خدا

سلام من سامی سردارملی در اين وبلاگ مطالبی در مورد جدم ستارخان برايتان ارائه می دهم اميدوارم در تکميل آنها منرا ياری کنيد.


ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغي كه در 1284ق در قره‌ داغ متولد شده بود، در 28 ذيحجه 1332ق در تهران درگذشت. وي در حدود 48 سال زندگي كرد كه از آن ميان سالهاي 28-1326ق شايد مهمترين مقطع زندگي او بوده است. در اين سالها به اوج شهرت رسيد و به عنوان قهرمان ملي و گاريبالدي ايران در سراسر جهان مشهور شد. خبرگزاريها اخبار ستارخان و دلاوريهاي او را در جنگهاي تبريز با آب و تاب به جهان گزارش مي‌دادند. در تهران عكاسخانه‌ها عكسهايي از او تكثير مي‌كردند و به قيمت گزاف مي‌فروختند. دولت تكثير عكسهاي او را ممنوع كرد و عكاسخانه‌هايي كه به اين كار مبادرت ورزيدند مهر و موم شدند. اين اقدام بر تمايل مردم براي دراختيار داشتن عكس از ستارخان افزود. انجمن تبريز به دليل رشادتهاي او در تبريز به او لقب سردار ملي داد و مجلس شوراي ملي هم كه پس از فتح تهران تشكيل شد در اولين جلسه‌اش از فداكاريها و جانبازيهاي ستارخان سردار ملي و باقرخان سالار ملي تشكر كرد.

پس از خلع محمدعلي شاه از سلطنت و زماني كه مشروطه‌خواهان قدرت را در دست گرفتند ستارخان و باقرخان به اتفاق گروهي از همراهانشان راهي تهران شدند. در شهرهاي سر راه، مردم استقبال شاياني از آنها به عمل آوردند و در تهران با كالسكه شاهي آنها را وارد شهر كردند و ستارخان در پارك اتابك كه از بهترين اماكن شهر بود اسكان يافت، اما ديري نگذشت كه ستاره اقبال او خاموش شد و مستقبلين ديروزيش پارك اتابك را محاصره كردند و با توپ و تفنگ به آنجا يورش بردند و يارانش را كشتند. در اين درگيري به پايش تيري اصابت كرد كه تا پايان عمر جراحتش التيام نيافت. وي چهار سال پس از اين واقعه در انزوا درگذشت.

نكته اينجاست كه چگونه در عرض مدتي كوتاه، عامي مردي بيسواد پيشواي مشروطه‌خواهان شد و در دفاع از حكومت مشروطه گوي سبقت را از ديگران ربود و سمبل آزاديخواهي شد و به همان سرعت تغيير نقش داد و مظهر بي‌ثباتي و ناامني شد. مخبرالسلطنه هدايت به سادگي موقعيت ستارخان را وصف مي‌كند و در كتاب گزارش ايران مي‌نويسد: ” هر چه وجود او در بلوا مفيد بود، فعلاً مضر است“.

ستارخان در طول زندگي چند بار به زندان افتاد، راهزني كرد و به عتبات گريخت. در محضر آيت‌الله ميرزاي شيرازي توبه كرد. به ايران بازگشت در خدمت دولت مأمور محافظت راه خوي و سلماس و مرند شد. پس از آن به دلالي اسب روي آورد. با شروع نهضت مشروطه‌خواهي مانند بسياري ديگر از مردم بي آنكه هيچ شناختي از مفهوم حكومت مشروطه داشته باشد به مشروطه‌خواهان پيوست. بي اطلاعي و ناآگاهي او نسبت به اين مقوله عجيب نيست، زيرا تحصيل‌كردگان نيز شناختي صحيح از آن نداشتند و هر كسي از ظن خود شد يار او.

به هر تقدير ستارخان به عضويت انجمن حقيقت درآمد و از آنجا كه سردسته لوطيان محله اميرخيز بود انجمن تبريز مأموريتهايي به او داد كه مهمترين آن قبل از شروع درگيريهاي تبريز فرماندهي دسته‌اي پنجاه نفري بود كه بخشي از نيروي اعزامي انجمن تبريز به تهران براي تأديب محمدعلي شاه محسوب مي‌شد، اما اين مأموريت به دليل شروع جنگ در تبريز ناتمام ماند و ستارخان به تبريز بازگشت. تا اين زمان شهرتي نداشت تا اينكه درگيريهاي تبريز شروع شد. انجمن اسلاميه به حمايت محله دوچي به مقابله با مشروطه‌خواهان پرداختند و پس از مدتي با كمك رحيم خان چلبينانلو و شجاع نظام مرند در شهر قدرت گرفتند. باقرخان كه شكست را قريب‌الوقوع مي‌ديد، از كنسولگري روسيه تأمين گرفت و كنار رفت. بر سردر بسياري از خانه‌ها درفش روسيه به عنوان تحت‌الحمايگي افراشته شد، اما كنسولگري به ستارخان تأمين نداد. از اين رو وي با عده قليلي به مقاومت برخاست و پرچم روسيه را از سردر خانه‌ها به زير كشيد. با اين اقدام هسته مقاومت در مقابل مخالفين را تشكيل داد و نامش را پرآوازه كرد.

قدرت نمايي‌هاي ستارخان تا ورود قشون روسيه به تبريز ادامه داشت. پس از آن به صوابديد انجمن تبريز به سفارت عثماني پناهنده شد. در اين هنگام در تهران بساط سلطنت محمدعلي شاه را برچيدند و مشروطه‌خواهان به قدرت رسيدند. از طرف دولت جديد مخبرالسلطنه هدايت والي آذربايجان شد و به تبريز رفت، اما نمي‌توانست با حضور ستارخان به استقرار قدرت دولت مشروطه نايل آيد، زيرا مخبرالسلطنه مي‌ناليد كه ” ستارخان و باقرخان با سپهسالار رقابت مي‌كنند. ستارخان مدعي است كه سپهسالار سالي شصت هزار تومان خرج مي‌كند مرا و انجمن را عاجز كرده است. هرچند وجود او در بلوا مفيد بود فعلاً مضر است. كسان او در دهات ماليات مي‌گيرند و در شهر آشوب مي‌اندازند.“

مخبرالسلطنه از موقعيت استفاده مي‌كند و ستارخان و باقرخان را كه مخل نظم و امنيت شهر بودند روانه تهران مي‌كند. در تهران نيز وضع بر همين منوال بود. حقوق مكفي به آنها داده شد و مجاهدان پيرامونشان مايه مزاحمت بودند. ترور آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني توسط دموكراتها و ترور ميرزا علي‌محمدخان تربيت و ميرزا سيدعبدالرزاق خان توسط اعتداليون موجب تشديد جوّ ارعاب و ترور در تهران شد و امنيت عمومي را مختل كرد. از اين رو سران دموكراتها و اعتداليون براي حفظ ثبات و برقراري امنيت به اجماع رسيدند، مستوفي‌الممالك را كه در نزد هر دو گروه وجهه داشت به صدارت برگزيدند تا دولتي مقتدر بر سر كار آورد و اوضاع نابسامان را سامان بخشد.

در اين ميان گروهي تحت عنوان مجاهد كه مسلح بودند و بيكار، مخل نظم عمومي شدند و تحت حمايت ستارخان در پارك اتابك اجتماع كردند. تلاش دولت و صالحين و ناصحين براي خلع سلاح آنها بي نتيجه ماند و حاصل كار، درگيري پارك اتابك بود كه به شكست مجاهدان و پيروزي دولت انجاميد. در اين ميان تيري هم به پاي ستارخان خورد كه خود او معتقد بود تير را يكي از همراهانش شليك كرده است. به هر صورت اين پايان كار ستارخان بود. از آن پس تا هنگام مرگ ديگر جلوه‌اي نيافت.

در حقيقت ستارخان به قيد تقدير در مسير مشروطه‌خواهي قدم گذاشت و به حكم كردار لوطيان در جنگها فرصتي براي عرض اندام يافت. اما آنجا كه فهم و درايت و سواد مي‌توانست رهنما شود او ياراي تاختن نداشت و تكبرش مانع شد كه بتواند جايگاه دست يافته را نيز حفظ كند.

ستارخان در 28 ذيحجه 1332هـ . ق/ 26 آبان 1293ش در تهران درگذشت. دولت براي تشييع جنازه او مراسم رسمي برگزار كرد. ژاندارم و قزاق و سوار بختياري و پليس سواره روز 30 ذيحجه با ترتيب حاضر شدند. جنازه را بر روي توپ گذاشته با موزيك و احترام به سمت حضرت عبدالعظيم بردند و در باغ طوطي به خاك سپردند و ظهر همان روز هم ختمي در مسجد شيخ عبدالحسين برايش برگزار كردند.

ستارخانی تورکی ديلده تانيياق

ستارخان ، مشروطه انقلابينين پارلاق اولدوزي 1245اينجي گونش ايلينين مهرآييندا قاراداغدا آنادان اولدي.آناسي كلثوم و آتاسي حسن خان محمدخانلو ائلليندن ايدير كي قاراداغدان كوچوب و تبريزين امره قيز محله سينده اوتوروردي.

ستارين گنج چاغيندا بويوك قارداشي اسماعيل دولتي مامورلارين اليله اولدورولور و ستارقاجار حكومتينين آجيقين اوشاقليغيندان اوره گينده ساخلايير. اونون قورخمازليغي وظاليملريله قارشيلاشماسي ستارين آدين تبريزده ديله سالير واوني كيمسه سيزلرين ومظلوملارين داياقي ائدير. مشروطه حركاتي باشلاناندان سونرا ستار آذربايجان مجاهدلرينين باشچيسي اولوب و بو يولدا اوزوندن ائله چيخار وبويوكلوك گوسترير كي ((سردارملي)) لقبي آلير واستبداد اردولارينا آغير ضربه لر ويريب، مشروطه انقلابينين پيروزليغينا باعث اولور.

بو بويوك كيشينين قورخمازليغيندان ووطنيني سويماقيندان چوخلو حكايه لر تاريخده يازيليب. ستارخان ايران تاريخينين قارانليق گونلرينده و استبدادين بوغونتيسيندا وفالي سيلاح داشلاريله آزادليق و باش اوجا ياشاماق يولوني ملته تانيتديريب و بو يولدا اولارين باشچيسي اولوب. تاريخده يازيليب او زمان كي مجاهدلرين ساييسي ايكي الين بارماقلاريندان آزايدي واستبداد قووه لري بو چيراغي سوندورمكدن اوتور هر طرفدن اولاري حصره سالميشديلار، ستارخان تسليم اولماييب و وفالي سلاحداشلاري باقرخان، حسين خان باغبان و... ايله اولاري گئري قايتارير.

بو مجاهدلرين مبارزه لري بوتون ايران ملتينه بير نمونه اولوب وباعث اولور ايرانين باشقا شهرلريده استبدادا قارشي دورسونلار ونتيجه ده تهران مشروطه مجاهدلرينين الينه دوشور.

1328اينجي ايلينين ربيع الاول آييندا روسلارين فشاريله ستارخان وباقرخان تهرانا گئديب و اتابك پاركيندا ساكن اولور. بو ايلين رجب آيينين 30ايندا مجاهدلر و دولتي قووه لرين آراسيندا ويريشما دوشور وستارخان يارالانير. بو ويريشمانين بهانه سي ستارخان و اونون آداملارينين خلع سلاحي اولور. بو يارا ستارخاني ايشدن سالير و ستارخان 1292 گونش ايلينده وفات ائدير...


ستارخان، قهرمان قهرمانان



نوشته : دکتر پرویز داورپناه


• ستارخان صد سال پیش راه صحیح مبارزه مسلحانه در برابر استبداد محمد علیشاهی را به مبارزان و مجاهدان انقلاب مشروطه نشان داد، راهی که هر زمان، اگر همه راههای مسالمت آمیز و دموکراتیک مردم در برابرمستبدین مسدود گردد، هنوز هم برای سرنگونی دیکـتاتورها معتبر است ...



کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن

شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟

شفیعی کدکنی ( م . سرشک )


انقلاب مشروطیت یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ مبارزات ملت ایران است

صدمین سالگرد مشروطیت باردیگر به ما فرصت می دهد که خاطره فداکاریها و قهرمانیهای مبارزان و مجاهدان خود را گرامی بداریم و از آزادی و آزاداندیشی آنان تجلیل بعمل آوریم.

تاریخ کهنسال میهن ما مشحون از جنبش و کوشش محروم ترین مردم و چهره های درخشانی از آنان علیه جباران و ستمگران و در راًس این جنبش ها است.

کاوه آهنگر ، یعقوب رویگر و نادر پوستین دوز که علیه ظلم و ستم داخلی و خارجی قـد برافراشته ، دست به اسلحه برده و مبارزه را تا سرحد پیروزی رسانیده اند ، در تاریخ میهن ما فراوانند.

صرف نظر از جنبه داخلی ، مبارزه علیه استعمار نیز از اواسط حکومت خاندان قاجار در دستور کار انقلابیون ایران قرار می گیرد. جنگهای ایران و روس ایرانیان را متوجه استعمار روسیه میکند و پس از جنگهای هرات استعمار انگلیس بعنوان یک خطر جدی ملت ایران را تهدید میکند .



کشتن ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی ، مردی که از میان مردم برخاسته بود و بخاطر مردم دست به این کار زده بودو با همان لحن مردم کوچه و بازار از آن دفاع کرد و بدون آن که گرفتار حقه بازی و لفاظی سیاسی شود ، مرد و مردانه و مانند همه مردم حقیقت بین کوچه و بازار به مظفرالدین گفته بود " بله بقصد کشتن شاه بابا وارد حرم شدم و قلب شاه بابا را بهمین منظور هدف قرار دادم." نشانه روحیه انقلابی و جهت گرفتن آن در مسیر توسل به آخرین علاج یعنی قیام مسلحانه بر ضد ظلم و جور و زور است.

امّـا در میان همه فرازهای این فرایند ، جنبش انقلابی ی مشروطه خواهی جائی دیگر و در میان همه چهره های آن سیمای ستارخان جلائی دیگر دارد .

ستارخان سررشته نبرد اصلی و قاطعانه با استبداد محمد علیشاهی یعنی نبرد مسلحانه علیه آنرا به کف گرفت و تا بساط جابرانه او را در هم نپیچید ، آرام نگرفت و برجای ننشست.

رهبر بی رقیب نهضت انقلابی مشروطیت و نیروهای انقلابی مردم در این زمان از بین پائین ترین اقشار ملت ایران برخاسته ، متجلی به خصائص و صفات ایشان بود. پافشاری ، مردانگی و از خود گذشتگی ستارخان و وفاداریش نسبت به منافع مردم در راه مبارزه علیه سلطه ظلم و استبداد و تجاوز خارجیان و صحت نظرش در انتخاب راه مبارزه مسلحانه در برابر خشونت و جبر استبداد و مقاومتی که از خود در این راه نشان داد به او مقامی شامخ در بین چهره های درخشان تاریخ ایران داده است.

این خصائل و صفات به ستارخان اجازه داد که از مرحله ساده ترین مجاهد متناسب با پیشرفت مبارزه و تشدید آن به مرتبه رهبری و پیشوائی مبارزه نائل آید.

ستارخان ، قهرمان درخشان ستاره انقلاب مشروطیت وسردار ملی ایران در بیست و هشتم مهرماه ۱۲۴۵ شمسی در سرزمین سرسبز قره داغ و در یک خانواده روستایی چشم به جهان گشود.

ستارخان پس از کوچ خانواده اش به تبریز در جوانی با نشان دادن دلاوریها در مبارزه با ستم و خودکامگی، نامش بر سر زبانها افتاد.ستارخان چنانچه از تصاویربه جای مانده ، آشکار است ، مردی بلند قامت و قوی هیکل باچشمانی روشن و نافذ بود که سوار بر اسب در کوچه های تبریزبا رشادت در برابر نیروهای دولتی مقاومت می کرد.

ستارخان با شروع نهضت مشروطه در راس مجاهدان آذربایجان قرار گرفت و چنان درایت و نبوغ نظامی از خود نشان داد که به یک چهره جهانی تبدیل شد و از سوی ملت ایران به سردار ملی ملقـب شد.

در روزگاران سخت قیام تبریز و در ایامی که تعداد مجاهدین که در مقابل هزاران سپاه خونخوار استبداد مقاومت می کردند از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کرد، ستارخان با شجاعت و رشادت بی پایان خود ، نهضت را به بهترین وجه رهبری نموده ، آن را از ظلمات دوران سختی گذرانده به سمت پیروزیهای بعدی و عقب راندن نیروهای دولتی از تبریز و فتح تهران رهنمون ساخت. سردار ملی در پیکارهای رهایی بخش مردم آذربایجان ، خدمات گرانقدری به انقلاب و آزادی کشور کرد . در این زمان در ایران کوچکترین نشانه ای از آزادی نبود

ستارخان با وجود این که از نعمت سواد بی بهره بود ، نسبت به مسائل نهضت آگاهی کامل داشته و با دقت و امعان نظر خاص در مورد آنها تصمیم می گرفت.تصمیماتی که بکرات صحت آنان در برابر تردید ، دو دلی و تزلزل تحصیل کردگان زمان ثابت و مسلم شد.

هنگامیکه تقی زاده های محقق !! (که به راه خیانت به نهضت پیوستند) میدان را خالی گذارده و فرار کرده بودند ، ستارخان مردانه مقاومت کرده ، راه صحیح مقابله با دژخیمان محمد عـلیشاه را انتخاب نمود و صدای شلیک تفنگهای او و یارانش ، ولوله ی سیاست بازانی را که در صدد تحکیم پایه های استبداد بودند ، محو کرد.

ستارخان همیشه پیشاپیش سربازان خود و در مرکز خطر جنگید و هر گز خیال تسلیم و شکست بخود راه نداد.

داستان عمل قهرمانانه اش در سرنگون کردن پرچمهای سفید تسلیم در برابر استبداد بر سر در خانه ها در بعض محلات تبریز در سخت ترین لحظات مبارزه در ایامی که بیش از سی هزار سرباز و اجیر دولتی ، عده ی قلیل او را در محله امیرخیز محاصره کرده بودند ، سرمشقی از مقاومت و پایداری در لحظات سخت نبرد می باشد. پس از سرنگونی بیرق های سفید بود که شهر یک پارچه از جای جنید و تا سراسر ایران را به جنبش نیاورد ، از پای ننشست.

در چنین شرایطی بود که ستارخان قدعلم کرد ، ورق را برگرداند و با این شاهکار خود جانی تازه در کالبد مردم دلمرده داد. مردمی که شراره های انقلاب را خاموش شده می پنداشتند تا دیدند هنوز اخگری از خطه ای از کشور برخاست ، به سوی آن رو آورده و دلهای خود را با نور آن روشنی دادند.

ستار خان شجاعت را با فروتنی ، رزمندگی را با جوانمردی ، سپاهیگری را با درایت ، و صداقت را با مردم دوستی توام داشت.این قهرمان آزادی با این ویژگی های برجسته در یک لحظه حساس و تاریخی به پا خاست که دموکراسی نوپای ایران با کودتای محمد علی شاه از بین رفته و ظلمت استبداد ، سراسر کشور را فرا گرفته بود.

جواب دندانشکن این " اسب فروش بیسواد " به کنسول روس در تبریز که می خواست به هر حیله او را از جنگ بازداشته و وادار به تسلیم کند و باو پیشنهاد کرده بود که پرچم تزار روس را بر بالای خانه خود نصب کند تا از حمله

دولتیان در امان باشد ، در روزگاری که وکیل با سواد تبریز ، تقی زاده در سفارت انگلیس پنهان شده بود ، بهترین دلیل بر احساسات عالی میهن پرستانه وی و مقاومت و مبارزه آگاهانه اش دربرابر دخالت خارجیان در امور مملکت بود.

ستار خان در جواب کنسول روس گفته بود " ژنرال کنسول ، من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ابولفضل(اسلام) بیاید . من زیر بیرق بیگانه نروم."

ستارخان به صحت راه مبارزه مسلحانه برای نبرد با استبداد پی برده بود و در این راه مردانه پایداری کرد. وی با وجود خیانت هائی که سیاست بازان حرفه ای ( آنانکه تا قبل از پیروزی مجدد مشروطه ، میدان مبارزه را خالی گذارده و یا به ثناگوئی از محمد علیشاه مشغول بودند) در حق او کردند و با ایجاد تفرقه و نفاق بین مجاهدین او را علیل و خانه نشین کردند ، هر گز بدنبال جاه طلبی و ارضای هوس شخصی نرفت و در خدمت به مردم وفادار ماند و با زبان ساده و عامیانه میگفت " من سگ توده هستم و میخواهم پاسبان این توده باشم."

مقاومت و پایمردی مردم تبریز به فرماندهی ستارخان در آن روزهای خطرناک و پیروزی درخشان آنها بر دشمن بی رحم و سرتاپا مسلح نه تنها ملت ایران بلکه جهانیان را به شگفتی واداشت.

در این زمان، نام ستارخان، سردار ملی که در آن موقع نماد قهرمانیهای تبریزیان و مبارزات ملت ایران شناخته می شد

در صفحه اول جراید دنیا ، چاپ شده از سوی نشریات " بوکاچف" و " گاریبالدی" لقب گرفت.

بر اثر جانبازیهای مجاهدان آذربایجان به سرکردگی ستارخان بود که استبداد صغیر سقوط کرده و فاتحین تهران دست به تشکیل دولت زدند. در واقع تحقیری که بر اثر بمباران مجلس و استیلای استبداد صغیربه کشور تحمیل شده بود با دلاوری و از خود گذشتگی مردم تبریز و در پیشاپیش آنان ، ستارخان شسته شد.

فاجعه پارک اتابک که در آن ستارخان به دست دشمنان ملت زخمی شد ، نقطه شومی در تاریخ مشروطه شد و پس از آن حادثه ناگوار که درتاریخ چهاردهم مرداد ۱۲٨۹ یعنی در چهارمین سالروز صدور فرمان مشروطه که نیروهای مسلح دولتی پارک اتابک را محاصره کرده و سردار ملی را از پا زخمی کردند ، مسیر نهضت مردمی و ضد امپریالیستی مشروطه را منحرف کرده و در کانال خواست های استعمارگران و ایادی آنها یعنی همان کهنه درباریان و ضد انقلابیون انداخت. ستارخان بعد از نبرد باغ اتابک زمینگیر شد و معالجات پزشکان حاذق تهران برای مداوای پای او به جائی نرسید و چهار سال و اندی پس از این رویداد جانگداز در تهران زندگی کرد ، تا اینکه در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۲۹٣ شمسی برابر ۱۶نوامبر ۱۹۱۴ میلادی در یک خانه اجاره ای در تهران در حالی که ۴٨ سال بیشتر نداشت ، چشم از جهان نامردمی ها فرو بست.

مزار این گرد دلاور که آزادیخواهی صادق بود ، در باغ طوطی شهر ری می باشد.

از پشت بام باغ اتابک

تا کوچه باغهای امیرخیز

یک جاده خون

یک کاروان شهید را

همپای شبگریزی این فوجهای بی سردار

همراه می برد

تا آستانه " ستار "

" ستار "

بر کوهه دریده زین

را نشکافته

با آن گلوی خونین چه تلخ می خواند.

آواز این قبیله چه زیباست.

...

باد از هراس شب

در زیر چتر خونی باران

پر می کشد به کوه

تا خفـیه گاه ایمن خورشید

و از ستیغ سربی البرز

این صبح سربلند

که می روید

آواز تازه عاشق هاست

آواز این قبیله چه زیباست. ( ایرج جنتی عطایی )

ستارخان صد سال پیش راه صحیح مبارزه مسلحانه در برابر استبداد محمد علیشاهی را به مبارزان و مجاهدان انقلاب مشروطه نشان داد، راهی که هر زمان، اگر همه راههای مسالمت آمیز و دموکراتیک مردم در برابرمستبدین مسدود گردد، هنوز هم برای سرنگونی دیکـتاتورها معتبر است.

درآئین برگزاری صدمین سالگرد انقلاب مشروطیت در تجلیل و بزرگداشت همه مبارزان و مجاهدان و سردارملی ، ستارخان ، این قهرمان قهرمانان مشروطیت بکوشیم.


منابع :

۱ ـ قیام آذربایجان و ستارخان/ اسماعیل امیرخیزی ـ نشر کتابفروشی تهران. ۲ ـ پدرم ستارخان/ نادعلی همدانی ـ سازمان انتشارات اشرفی. ٣ـ دیدار همرزم ستارخان/ نصراله فتحی ( آتشباک ) ـ انتشارات گوتنبرگ.۴ ـ ستارخان / آلما قوانلو ـ برنامه مستند رادیو تصویری یاران ۱٣٨۴ لس آنجلس ۵ ـ رهبران مشروطه / صفایی ـ انتشارات جاویدان. ۶ ـ تاریخ مشروطه ایران/ احمد کسروی ـ انتشارات امیرکبیر.۷ ـ تاریخ هجده ساله آذربایجان/ احمد کسروی ـ انتشارات امیر کبیر. ٨ ـ مشروطه سازان / محمد علی صفـری ـ نشر علم. ۹ ـ تاریخ بیداری ایرانیان / ناظم الاسلام کرمانی ـ انتشارات امیرکبیر.

نام فيلم: ستارخان

تنها فيلم سينمايی در مورد ستارخان می باشد. البته چندان از نظر فيلمسازی و ... جالب نيست ولی خوب اولين و آخرين فيلم در مورد ستارخان تا اين تاريخ می باشد.

اميد است بعد از اين با همت اهل فن فيلم های با ارزش تری ساخته شود....

نام فيلم: ستارخان

کارگردان: علی حاتمی

محل فیلمبرداری: طهران، بهارستان، مجلس

علی حاتمی: خب ...آماده!... سه. دو. یک... حرکت!

سربازان روسی پشت توپها قرار می گیرند و شلیک می کنند. گلوله ها به بدنه مجلس شورای ملی اصابت می کند. آزادی خواهان از پنجره های مجلس تیر می اندازند. دکور مجلس در حال فروریزی است.

علی حاتمی عینک آفتابی اش را از روی چشم بالا می زند ومی گوید: کات! همین برداشت خوب بود... زیر کلاکت یادت نره بنویس: به توپ بستن مجلس به دست لیاخوف، برداشت چهارم...

محل فیلمبرداری: منزل علی موسیو ( تبریز)، ستارخان، باقر خان، علی موسیو و حیدر عمو اوغلو مشغول صحبت اند.

علی حاتمی: حرکت!

حیدر عمو اوغلو: خبر بدی دارم! لیاخوف مجلس رو به توپ بسته... انگار ملک المتکلمین و صور اسرافیل رو کشتن. تقی زاده هم معلوم نیست کجاست. می گن رفته زیر بیرق انگلیس...

ستارخان: پس تو اونجا چی کار می کردی؟

حیدر عمو اوغلی: من که نمی تونستم جلوی توپ در آم...

ستارخان: مرگ حقه لامصب! مرگ دست خداست نه دست اون توپهای روسی. من اگه عمرم به دنیا بود که هست، جلوی اون توپهای روسی هم زنده می موندم لامصبا!

علی موسیو: ما باید بجنگیم! من به غیر از خونه ام که مال زنمه همه داراییمو می دم تا تفنگ بخریم. باید بجنگیم.

باقر خان: آقام علی، ذوالفقارش رو از رو می بست. اگه مشروطه چی هستین اسلحه هاتونو بیارین بیرون!... همه مردم ستار رو می شناسن و به مردونگی قبولش دارن. من و میر هاشم و تمام محله پشت ستار واستادیم. امیرخیز، مارالان، باغمیشه، همه جا!

ستارخان: جنگ عین آتیش قلیون منه! اگه بهش پک نزنم خاموش می شه!

( حیدر ساکت است)

علی موسیو: فقط اسلحه لازم نیست. آدمهایی لازم اند که جرات به کار بردن اسلحه را داشته باشند. ستار یکی از اونهاست...

کات!

***

محمد علی شاه در کاخ نشسته بود. اما انگار صدای گلوله ها را از تبریز می شنید. گلوله هایی که سوت می کشیدند و از بیخ گوشها می گذشتند... گلوله... گلوله... گلوله...

باقر خان نشسته بود روی یک کنده چوب، اسلحه را عمود بر زمین گذاشته و سرش را به آن تکیه داده بود. تفنگچی هایش هر کدام به سویی می دویدند، فشنگ می آوردند، گلوله توپ ها را کنار توپ می چیندند و هر از چند گاهی چیزی از سالار می پرسیدند. باقر جواب می داد و دوباره با سکوت سرش را به تفنگش تکیه می داد. عاقبت مردی دوان دوان رسید و با صدای بلند داد زد: هاااای سالار! سوار های رحیم خان نزدیک اند. دارند می آیند که نیروی های خیابان و امیرخیز را از بین ببرند.

باقر خان گفت: فوری یکی را بفرست امیر خیز تا به ستار اطلاع بدهد. از کدام جانب می آیند؟

مرد گفت: اینطور که می آیند به نظرم از این جانب وارد شوند. تا نیم ساعت دیگر باید برسند.

باقر خان تفنگش را کنار گذاشت و دهنه توپ را به سمتی که تفنگچی گفت بود برگرداند. دو تفنگچی به کمکش آمدند و توپ را هل دادند و مستقر کردند. باقر خان گفت: نزدیک که شدند یک گلوله توپ مهمانشان می کنیم...

ساعتی گذشت. دیده بان از بالای بارو گرد و خاکی دید. فریاد زد: دارند می آیند! شلیک می کنند و می آیند!!

باقر خان گفت: به تیررس که رسیدند علامت بده... و به توپچی گفت: علامت که داد بزن.

چند دقیقه ای گذشت. باقر خان یک زانو را بر زمین زده بود ، دستش را روی زانو گذاشته بود و سبیلش را تاب می داد. همه منتظر بودند. دیده بان آب دهانش را قورت داد و فریاد زد: حالا!...

توپچی شلیک کرد، گرد و خاک به هوا بلند شد. باقر خان چشم هایش را ریز کرد تا چیزی ببیند. نتوانست. فریاد کشید: چی شد؟ دیده بان داد زد: اینطور که من دیدم حداقل ده نفری ازشان کشته شدند. بقیه هم دارند فرار می کنند!

باقر خان گفت: مرحبا!... به امیر خیز اطلاع بدهید... و دوباره روی زمین نشست و سرش را به تفنگ تکیه داد.

***

شب خنک تبریز، هوای پاک تابستان، خانه ای در کوی امیرخیز. اینجا منزل ستار خان است. دو نفر روی تخت نشسته اند. ستار و باقر، یکی سردار و آن یکی سالار. آتش دو قلیان در فضای تیره حیاط برق می زند.

- امروز خوب روزی بود ستار. هر چه نیرو داشت رحیمخان ما به عقب راندیم!

- بد هم نگفتی. گویا سراغ امیرخیز هم می خواستند بیان!

- بله سردار. ما نگذاشتیم. آن طور که دیده بان روی بارو دیده بود بیوک خان سردسته سوار ها بوده ولی خودش کشته نشده. رحیم خان هم که انگار قابل حساب نکرده ما رو! ... بیوک خان رو فرستاده و خودش نشسته به عیش و عشرت!

- عیب نداره باقر. حالا که فهمید چند تا کشته داده و بیوک با چه خفتی فرار کرده حساب می آد دستش.

- فکر می کنی جنگ تا کی طول بکشه سردار؟

- تا هر موقع باشه عیب نداره. تازه اول جنگه باقر. دو هفته نیست مجلسو به توپ بستن. حرفهای حیدر عمو یادت نیست؟... می خوان بساط مشروطه رو برچینند. ما نمی ذاریم باقر. نمی ذاریم! خودت و تفنگچی هاتو آماده کن برای یه جنگ طولانی! یا دوباره مشروطه رو می گیریم یا همه کشته می شیم. قول بده وسط کار کم نیاری. جا نزنی!

- قول می دم سردار! قول!

***

پیروزی ابتدایی نصیب آزادی خواهان تبریز شده بود. اما در دیگر شهر های ایران اوضاع این گونه پیش نمی رفت. در طهران و دیگر ولایات آزادی خواهی سرکوب شده بود و استبداد قاجاری حکمرانی می کرد. این اخبار در تبریز و در میان آزادی خواهان موجی از یاس و نا امیدی افکند. رحیم خان علی رقم شکست اولیه بدست باقر خان نیرو هایش را دوباره به سمت تبریز گسیل کرد. ترس و وحشت بر جان مردم افتاد و در موج سنگینی از بی امیدی اسلحه ها به زمین گذاشته شد. رحیم خان پیروزمندانه وارد شهر شد و بدون هیچ مقاومتی تبریز هم به دست استبداد محمد علی شاه افتاد. اما نه همه تبریز...

... اینجا ایران است. آن شهری که آن بالا می بینی گوشه های سمت چپ نقشه، تبریز نام دارد. اینجا شیر های دلاوری خفته اند. این بیرق های سفید که می بینی بر در خانه ها نصب شده علامت صلح است. صلح با استبداد. اما نترس. شیر های دلاور همین روزهاست که بیدار شوند و این بیرق های ننگین را از سر در خانه ها بیاندازند... این محله که می بینی اسمش امیرخیز است. توی این کوچه ستار خان منزل کرده است. شیر امیرخیز حالاست که بیدار شود...

منزل حاج مهدی کوزه کنانی، نزدیک بازار تبریز

ستارخان: این که نشد وضع لامصبا! پس غیرت کجا رفته؟ یا علی بگید و بلند شید تا این استبداد چی ها رو بریزیم بیرون. مملکت مشروطه می خواد!

علی موسیو: نهارتو بخور سردار. عجله نکن. آرام آرام!

حاج مهدی: راست می گه ستار! عجله نکن. حمایت من و همه بازاری ها پشت شماست. به خواست خدا همه این استبداد چی ها رو دور می اندازیم. زمانش دست خداست. حالا نشد یک ماه دیگه. یک سال دیگه.

ستارخان: می ترسم حاجی! می ترسم آتیش جگرم خاموش بشه!

حاضرین در بحث و جدل غرق شده بودند که ناگاه صدای شلیک گلوله ای همه را میخکوب کرد. یک نفر گفت: سقف اطاق را ببینید! نگاهها به سمت سقف اطاق رفت. گلوله ای به سقف اطاق خورده بود. نگاهها به میان جمع برگشت. حسین باغبان به تفنگ یکی از تفنگچی ها که از دهانه تفنگش دود خارج می شد اشاره کرد و گفت: چه کار کردی تفنگدار؟

تفنگچی گفت: بی اختیار زدم! دستم به ماشه نبود! نمی دانم چگونه شلیک شد!!

حاج مهدی گفت: قضا بلا بوده... رفع شده انشاء الله

ستار خان خندید و گفت: قضا بلا نبوده حاجی! نشانه خوب و فال نیک ما بوده! همین نشانه برای من کافی است. جنگ را از فردا دوباره شروع می کنم. هر که می خواهد بیاید همین جا بگوید یا علی!

فریادی در اطاق پیچید: یا علی!

جنگ دوباره آغاز شد و این بار یازده ماه به طول کشید. گاهی ستارخان پیروز بود و گاهی استبداد. رحیم خان آمد و رفت، عین الدوله والی تبریز شد و بعد هم صمد خان به او پیوست. قساوت و کشت و کشتار را به حد نهایت رسانیدند اما ستارخان پایداری می کرد. تیر ماه فرا رسید و بعد از یازده ماه جنگ طاقت فرسا، تبریز در محاصره نیروهای دولتی مقاومت می کرد. گویی دیگر نای مقابله نمانده بود. آب و آذوقه به شهر نمی رسید. دست ها از زور گرسنگی تاب آن نداشتند که ماشه تفنگ را بچکانند. ستارخان نگران اوضاع شهر بود...

ستار: بد وضعی پیش آمده باقر!

باقر: تا خدا چی بخواد سردار...

ستار: خدا اون چیزی رو می خواد که اراده ما بخواد. نیروهای روس می خوان بریزند تو شهر. به بهانه این که توی تبریز آب و غذا نیست... قرمساق ها!

باقر: صلاح دیگه به نامه نوشتن به شاهه ستار! باید بگیم که نباید پای روس و انگلیس وسط کشیده بشه...

ستار: هیهات از این شاه... هیهات!

***

سپاه روس از راه جلفا راه آذوقه را به تبریز باز کرد. نیروهای دولتی به سرکردگی صمد خان و عین الدوله از ترس جانشان هر کدام به سویی دویدند. محمدعلی شاه به پایان سلطنتش نزدیک بود. صمصام السلطنه بختیاری به شورش برخواسته و نیروهای دولتی را شکست داده و حتی اصفهان را نیز فتح کرده است. سردار اسعد نیز همراه اوست. او با فرستادن تلگرافی خبر پیروزی خویش را به ستار خان می رساند. مجاهدین گیلان نیز به پا می خیزند و برای فتح طهران پیش می روند. آنها خبر فتح قزوین را با تلگراف برای ستارخان می فرستند. در کوی امیرخیز، ستارخان توی حیاط روی تخت نشسته است و تلگراف ها را می خواند. قطره اشکی از گوشه چشمش می چکد.

***

طهران فتح شد. محمد علی شاه فرار کرد و نسیم آزادی وزیدن گرفت. ستار خان و باقر خان با شکوه و جلال وارد طهران شدند. خیابان ها آذین بندی شده بود. ستار شاخه گلی در دست داشت و لبخند می زد. باقر سینه را سپر کرده بود و راه می رفت. کسی گفت: سردار! بفرمایید تا عکسی به یادگار بگیریم.

سردار و سالار هر کدام روی یک صندلی نشستند. باقر کلاهش را مرتب کرد، دستش را روی عصا گذاشت و سینه اش را جلو داد. ستار خان هم یک دست را روی زانو گذاشت و گل سرخش را با دست دیگر گرفت. عکاس باشی گفت: آماده باشید... یک، دو، سه... متشکرم آقایان!

کتابنامه:

1- تاریخ مشروطه ایران/ احمد کسروی – انتشارات امیرکبیر

2- تاریخ هجده ساله آذربایجان/ احمد کسروی – انتشارات امیرکبیر

3- دیدار هم رزم ستار خان/ نصرت ا له فتحی (آتشباک) - انتشارات گوتنبرگ

4- قیام آذربایجان و ستارخان/ اسماعیل امیرخیزی – نشر کتابفروشی تهران

5- پدرم ستارخان/ نادعلی همدانی – سازمان انتشارات اشرفی

6- فتح طهران/ دکتر عبدالحسین نوایی – انتشارات بابک

7- رهبران مشروطه/ صفایی – انتشارات جاویدان

8- مشروطه سازان/ محمد علی صفری – نشر علم

9- روزگاران ایران/ دکتر عبدالحسین زرین کوب – انتشارات سخن