۱۳۸۶ شهریور ۲۴, شنبه

ستارخان که بود؟

اولو تانرينين اديله

بنام خدا

سلام من سامی سردارملی در اين وبلاگ مطالبی در مورد جدم ستارخان برايتان ارائه می دهم اميدوارم در تکميل آنها منرا ياری کنيد.


ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغي كه در 1284ق در قره‌ داغ متولد شده بود، در 28 ذيحجه 1332ق در تهران درگذشت. وي در حدود 48 سال زندگي كرد كه از آن ميان سالهاي 28-1326ق شايد مهمترين مقطع زندگي او بوده است. در اين سالها به اوج شهرت رسيد و به عنوان قهرمان ملي و گاريبالدي ايران در سراسر جهان مشهور شد. خبرگزاريها اخبار ستارخان و دلاوريهاي او را در جنگهاي تبريز با آب و تاب به جهان گزارش مي‌دادند. در تهران عكاسخانه‌ها عكسهايي از او تكثير مي‌كردند و به قيمت گزاف مي‌فروختند. دولت تكثير عكسهاي او را ممنوع كرد و عكاسخانه‌هايي كه به اين كار مبادرت ورزيدند مهر و موم شدند. اين اقدام بر تمايل مردم براي دراختيار داشتن عكس از ستارخان افزود. انجمن تبريز به دليل رشادتهاي او در تبريز به او لقب سردار ملي داد و مجلس شوراي ملي هم كه پس از فتح تهران تشكيل شد در اولين جلسه‌اش از فداكاريها و جانبازيهاي ستارخان سردار ملي و باقرخان سالار ملي تشكر كرد.

پس از خلع محمدعلي شاه از سلطنت و زماني كه مشروطه‌خواهان قدرت را در دست گرفتند ستارخان و باقرخان به اتفاق گروهي از همراهانشان راهي تهران شدند. در شهرهاي سر راه، مردم استقبال شاياني از آنها به عمل آوردند و در تهران با كالسكه شاهي آنها را وارد شهر كردند و ستارخان در پارك اتابك كه از بهترين اماكن شهر بود اسكان يافت، اما ديري نگذشت كه ستاره اقبال او خاموش شد و مستقبلين ديروزيش پارك اتابك را محاصره كردند و با توپ و تفنگ به آنجا يورش بردند و يارانش را كشتند. در اين درگيري به پايش تيري اصابت كرد كه تا پايان عمر جراحتش التيام نيافت. وي چهار سال پس از اين واقعه در انزوا درگذشت.

نكته اينجاست كه چگونه در عرض مدتي كوتاه، عامي مردي بيسواد پيشواي مشروطه‌خواهان شد و در دفاع از حكومت مشروطه گوي سبقت را از ديگران ربود و سمبل آزاديخواهي شد و به همان سرعت تغيير نقش داد و مظهر بي‌ثباتي و ناامني شد. مخبرالسلطنه هدايت به سادگي موقعيت ستارخان را وصف مي‌كند و در كتاب گزارش ايران مي‌نويسد: ” هر چه وجود او در بلوا مفيد بود، فعلاً مضر است“.

ستارخان در طول زندگي چند بار به زندان افتاد، راهزني كرد و به عتبات گريخت. در محضر آيت‌الله ميرزاي شيرازي توبه كرد. به ايران بازگشت در خدمت دولت مأمور محافظت راه خوي و سلماس و مرند شد. پس از آن به دلالي اسب روي آورد. با شروع نهضت مشروطه‌خواهي مانند بسياري ديگر از مردم بي آنكه هيچ شناختي از مفهوم حكومت مشروطه داشته باشد به مشروطه‌خواهان پيوست. بي اطلاعي و ناآگاهي او نسبت به اين مقوله عجيب نيست، زيرا تحصيل‌كردگان نيز شناختي صحيح از آن نداشتند و هر كسي از ظن خود شد يار او.

به هر تقدير ستارخان به عضويت انجمن حقيقت درآمد و از آنجا كه سردسته لوطيان محله اميرخيز بود انجمن تبريز مأموريتهايي به او داد كه مهمترين آن قبل از شروع درگيريهاي تبريز فرماندهي دسته‌اي پنجاه نفري بود كه بخشي از نيروي اعزامي انجمن تبريز به تهران براي تأديب محمدعلي شاه محسوب مي‌شد، اما اين مأموريت به دليل شروع جنگ در تبريز ناتمام ماند و ستارخان به تبريز بازگشت. تا اين زمان شهرتي نداشت تا اينكه درگيريهاي تبريز شروع شد. انجمن اسلاميه به حمايت محله دوچي به مقابله با مشروطه‌خواهان پرداختند و پس از مدتي با كمك رحيم خان چلبينانلو و شجاع نظام مرند در شهر قدرت گرفتند. باقرخان كه شكست را قريب‌الوقوع مي‌ديد، از كنسولگري روسيه تأمين گرفت و كنار رفت. بر سردر بسياري از خانه‌ها درفش روسيه به عنوان تحت‌الحمايگي افراشته شد، اما كنسولگري به ستارخان تأمين نداد. از اين رو وي با عده قليلي به مقاومت برخاست و پرچم روسيه را از سردر خانه‌ها به زير كشيد. با اين اقدام هسته مقاومت در مقابل مخالفين را تشكيل داد و نامش را پرآوازه كرد.

قدرت نمايي‌هاي ستارخان تا ورود قشون روسيه به تبريز ادامه داشت. پس از آن به صوابديد انجمن تبريز به سفارت عثماني پناهنده شد. در اين هنگام در تهران بساط سلطنت محمدعلي شاه را برچيدند و مشروطه‌خواهان به قدرت رسيدند. از طرف دولت جديد مخبرالسلطنه هدايت والي آذربايجان شد و به تبريز رفت، اما نمي‌توانست با حضور ستارخان به استقرار قدرت دولت مشروطه نايل آيد، زيرا مخبرالسلطنه مي‌ناليد كه ” ستارخان و باقرخان با سپهسالار رقابت مي‌كنند. ستارخان مدعي است كه سپهسالار سالي شصت هزار تومان خرج مي‌كند مرا و انجمن را عاجز كرده است. هرچند وجود او در بلوا مفيد بود فعلاً مضر است. كسان او در دهات ماليات مي‌گيرند و در شهر آشوب مي‌اندازند.“

مخبرالسلطنه از موقعيت استفاده مي‌كند و ستارخان و باقرخان را كه مخل نظم و امنيت شهر بودند روانه تهران مي‌كند. در تهران نيز وضع بر همين منوال بود. حقوق مكفي به آنها داده شد و مجاهدان پيرامونشان مايه مزاحمت بودند. ترور آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني توسط دموكراتها و ترور ميرزا علي‌محمدخان تربيت و ميرزا سيدعبدالرزاق خان توسط اعتداليون موجب تشديد جوّ ارعاب و ترور در تهران شد و امنيت عمومي را مختل كرد. از اين رو سران دموكراتها و اعتداليون براي حفظ ثبات و برقراري امنيت به اجماع رسيدند، مستوفي‌الممالك را كه در نزد هر دو گروه وجهه داشت به صدارت برگزيدند تا دولتي مقتدر بر سر كار آورد و اوضاع نابسامان را سامان بخشد.

در اين ميان گروهي تحت عنوان مجاهد كه مسلح بودند و بيكار، مخل نظم عمومي شدند و تحت حمايت ستارخان در پارك اتابك اجتماع كردند. تلاش دولت و صالحين و ناصحين براي خلع سلاح آنها بي نتيجه ماند و حاصل كار، درگيري پارك اتابك بود كه به شكست مجاهدان و پيروزي دولت انجاميد. در اين ميان تيري هم به پاي ستارخان خورد كه خود او معتقد بود تير را يكي از همراهانش شليك كرده است. به هر صورت اين پايان كار ستارخان بود. از آن پس تا هنگام مرگ ديگر جلوه‌اي نيافت.

در حقيقت ستارخان به قيد تقدير در مسير مشروطه‌خواهي قدم گذاشت و به حكم كردار لوطيان در جنگها فرصتي براي عرض اندام يافت. اما آنجا كه فهم و درايت و سواد مي‌توانست رهنما شود او ياراي تاختن نداشت و تكبرش مانع شد كه بتواند جايگاه دست يافته را نيز حفظ كند.

ستارخان در 28 ذيحجه 1332هـ . ق/ 26 آبان 1293ش در تهران درگذشت. دولت براي تشييع جنازه او مراسم رسمي برگزار كرد. ژاندارم و قزاق و سوار بختياري و پليس سواره روز 30 ذيحجه با ترتيب حاضر شدند. جنازه را بر روي توپ گذاشته با موزيك و احترام به سمت حضرت عبدالعظيم بردند و در باغ طوطي به خاك سپردند و ظهر همان روز هم ختمي در مسجد شيخ عبدالحسين برايش برگزار كردند.

ستارخانی تورکی ديلده تانيياق

ستارخان ، مشروطه انقلابينين پارلاق اولدوزي 1245اينجي گونش ايلينين مهرآييندا قاراداغدا آنادان اولدي.آناسي كلثوم و آتاسي حسن خان محمدخانلو ائلليندن ايدير كي قاراداغدان كوچوب و تبريزين امره قيز محله سينده اوتوروردي.

ستارين گنج چاغيندا بويوك قارداشي اسماعيل دولتي مامورلارين اليله اولدورولور و ستارقاجار حكومتينين آجيقين اوشاقليغيندان اوره گينده ساخلايير. اونون قورخمازليغي وظاليملريله قارشيلاشماسي ستارين آدين تبريزده ديله سالير واوني كيمسه سيزلرين ومظلوملارين داياقي ائدير. مشروطه حركاتي باشلاناندان سونرا ستار آذربايجان مجاهدلرينين باشچيسي اولوب و بو يولدا اوزوندن ائله چيخار وبويوكلوك گوسترير كي ((سردارملي)) لقبي آلير واستبداد اردولارينا آغير ضربه لر ويريب، مشروطه انقلابينين پيروزليغينا باعث اولور.

بو بويوك كيشينين قورخمازليغيندان ووطنيني سويماقيندان چوخلو حكايه لر تاريخده يازيليب. ستارخان ايران تاريخينين قارانليق گونلرينده و استبدادين بوغونتيسيندا وفالي سيلاح داشلاريله آزادليق و باش اوجا ياشاماق يولوني ملته تانيتديريب و بو يولدا اولارين باشچيسي اولوب. تاريخده يازيليب او زمان كي مجاهدلرين ساييسي ايكي الين بارماقلاريندان آزايدي واستبداد قووه لري بو چيراغي سوندورمكدن اوتور هر طرفدن اولاري حصره سالميشديلار، ستارخان تسليم اولماييب و وفالي سلاحداشلاري باقرخان، حسين خان باغبان و... ايله اولاري گئري قايتارير.

بو مجاهدلرين مبارزه لري بوتون ايران ملتينه بير نمونه اولوب وباعث اولور ايرانين باشقا شهرلريده استبدادا قارشي دورسونلار ونتيجه ده تهران مشروطه مجاهدلرينين الينه دوشور.

1328اينجي ايلينين ربيع الاول آييندا روسلارين فشاريله ستارخان وباقرخان تهرانا گئديب و اتابك پاركيندا ساكن اولور. بو ايلين رجب آيينين 30ايندا مجاهدلر و دولتي قووه لرين آراسيندا ويريشما دوشور وستارخان يارالانير. بو ويريشمانين بهانه سي ستارخان و اونون آداملارينين خلع سلاحي اولور. بو يارا ستارخاني ايشدن سالير و ستارخان 1292 گونش ايلينده وفات ائدير...


ستارخان، قهرمان قهرمانان



نوشته : دکتر پرویز داورپناه


• ستارخان صد سال پیش راه صحیح مبارزه مسلحانه در برابر استبداد محمد علیشاهی را به مبارزان و مجاهدان انقلاب مشروطه نشان داد، راهی که هر زمان، اگر همه راههای مسالمت آمیز و دموکراتیک مردم در برابرمستبدین مسدود گردد، هنوز هم برای سرنگونی دیکـتاتورها معتبر است ...



کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن

شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟

شفیعی کدکنی ( م . سرشک )


انقلاب مشروطیت یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ مبارزات ملت ایران است

صدمین سالگرد مشروطیت باردیگر به ما فرصت می دهد که خاطره فداکاریها و قهرمانیهای مبارزان و مجاهدان خود را گرامی بداریم و از آزادی و آزاداندیشی آنان تجلیل بعمل آوریم.

تاریخ کهنسال میهن ما مشحون از جنبش و کوشش محروم ترین مردم و چهره های درخشانی از آنان علیه جباران و ستمگران و در راًس این جنبش ها است.

کاوه آهنگر ، یعقوب رویگر و نادر پوستین دوز که علیه ظلم و ستم داخلی و خارجی قـد برافراشته ، دست به اسلحه برده و مبارزه را تا سرحد پیروزی رسانیده اند ، در تاریخ میهن ما فراوانند.

صرف نظر از جنبه داخلی ، مبارزه علیه استعمار نیز از اواسط حکومت خاندان قاجار در دستور کار انقلابیون ایران قرار می گیرد. جنگهای ایران و روس ایرانیان را متوجه استعمار روسیه میکند و پس از جنگهای هرات استعمار انگلیس بعنوان یک خطر جدی ملت ایران را تهدید میکند .



کشتن ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی ، مردی که از میان مردم برخاسته بود و بخاطر مردم دست به این کار زده بودو با همان لحن مردم کوچه و بازار از آن دفاع کرد و بدون آن که گرفتار حقه بازی و لفاظی سیاسی شود ، مرد و مردانه و مانند همه مردم حقیقت بین کوچه و بازار به مظفرالدین گفته بود " بله بقصد کشتن شاه بابا وارد حرم شدم و قلب شاه بابا را بهمین منظور هدف قرار دادم." نشانه روحیه انقلابی و جهت گرفتن آن در مسیر توسل به آخرین علاج یعنی قیام مسلحانه بر ضد ظلم و جور و زور است.

امّـا در میان همه فرازهای این فرایند ، جنبش انقلابی ی مشروطه خواهی جائی دیگر و در میان همه چهره های آن سیمای ستارخان جلائی دیگر دارد .

ستارخان سررشته نبرد اصلی و قاطعانه با استبداد محمد علیشاهی یعنی نبرد مسلحانه علیه آنرا به کف گرفت و تا بساط جابرانه او را در هم نپیچید ، آرام نگرفت و برجای ننشست.

رهبر بی رقیب نهضت انقلابی مشروطیت و نیروهای انقلابی مردم در این زمان از بین پائین ترین اقشار ملت ایران برخاسته ، متجلی به خصائص و صفات ایشان بود. پافشاری ، مردانگی و از خود گذشتگی ستارخان و وفاداریش نسبت به منافع مردم در راه مبارزه علیه سلطه ظلم و استبداد و تجاوز خارجیان و صحت نظرش در انتخاب راه مبارزه مسلحانه در برابر خشونت و جبر استبداد و مقاومتی که از خود در این راه نشان داد به او مقامی شامخ در بین چهره های درخشان تاریخ ایران داده است.

این خصائل و صفات به ستارخان اجازه داد که از مرحله ساده ترین مجاهد متناسب با پیشرفت مبارزه و تشدید آن به مرتبه رهبری و پیشوائی مبارزه نائل آید.

ستارخان ، قهرمان درخشان ستاره انقلاب مشروطیت وسردار ملی ایران در بیست و هشتم مهرماه ۱۲۴۵ شمسی در سرزمین سرسبز قره داغ و در یک خانواده روستایی چشم به جهان گشود.

ستارخان پس از کوچ خانواده اش به تبریز در جوانی با نشان دادن دلاوریها در مبارزه با ستم و خودکامگی، نامش بر سر زبانها افتاد.ستارخان چنانچه از تصاویربه جای مانده ، آشکار است ، مردی بلند قامت و قوی هیکل باچشمانی روشن و نافذ بود که سوار بر اسب در کوچه های تبریزبا رشادت در برابر نیروهای دولتی مقاومت می کرد.

ستارخان با شروع نهضت مشروطه در راس مجاهدان آذربایجان قرار گرفت و چنان درایت و نبوغ نظامی از خود نشان داد که به یک چهره جهانی تبدیل شد و از سوی ملت ایران به سردار ملی ملقـب شد.

در روزگاران سخت قیام تبریز و در ایامی که تعداد مجاهدین که در مقابل هزاران سپاه خونخوار استبداد مقاومت می کردند از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کرد، ستارخان با شجاعت و رشادت بی پایان خود ، نهضت را به بهترین وجه رهبری نموده ، آن را از ظلمات دوران سختی گذرانده به سمت پیروزیهای بعدی و عقب راندن نیروهای دولتی از تبریز و فتح تهران رهنمون ساخت. سردار ملی در پیکارهای رهایی بخش مردم آذربایجان ، خدمات گرانقدری به انقلاب و آزادی کشور کرد . در این زمان در ایران کوچکترین نشانه ای از آزادی نبود

ستارخان با وجود این که از نعمت سواد بی بهره بود ، نسبت به مسائل نهضت آگاهی کامل داشته و با دقت و امعان نظر خاص در مورد آنها تصمیم می گرفت.تصمیماتی که بکرات صحت آنان در برابر تردید ، دو دلی و تزلزل تحصیل کردگان زمان ثابت و مسلم شد.

هنگامیکه تقی زاده های محقق !! (که به راه خیانت به نهضت پیوستند) میدان را خالی گذارده و فرار کرده بودند ، ستارخان مردانه مقاومت کرده ، راه صحیح مقابله با دژخیمان محمد عـلیشاه را انتخاب نمود و صدای شلیک تفنگهای او و یارانش ، ولوله ی سیاست بازانی را که در صدد تحکیم پایه های استبداد بودند ، محو کرد.

ستارخان همیشه پیشاپیش سربازان خود و در مرکز خطر جنگید و هر گز خیال تسلیم و شکست بخود راه نداد.

داستان عمل قهرمانانه اش در سرنگون کردن پرچمهای سفید تسلیم در برابر استبداد بر سر در خانه ها در بعض محلات تبریز در سخت ترین لحظات مبارزه در ایامی که بیش از سی هزار سرباز و اجیر دولتی ، عده ی قلیل او را در محله امیرخیز محاصره کرده بودند ، سرمشقی از مقاومت و پایداری در لحظات سخت نبرد می باشد. پس از سرنگونی بیرق های سفید بود که شهر یک پارچه از جای جنید و تا سراسر ایران را به جنبش نیاورد ، از پای ننشست.

در چنین شرایطی بود که ستارخان قدعلم کرد ، ورق را برگرداند و با این شاهکار خود جانی تازه در کالبد مردم دلمرده داد. مردمی که شراره های انقلاب را خاموش شده می پنداشتند تا دیدند هنوز اخگری از خطه ای از کشور برخاست ، به سوی آن رو آورده و دلهای خود را با نور آن روشنی دادند.

ستار خان شجاعت را با فروتنی ، رزمندگی را با جوانمردی ، سپاهیگری را با درایت ، و صداقت را با مردم دوستی توام داشت.این قهرمان آزادی با این ویژگی های برجسته در یک لحظه حساس و تاریخی به پا خاست که دموکراسی نوپای ایران با کودتای محمد علی شاه از بین رفته و ظلمت استبداد ، سراسر کشور را فرا گرفته بود.

جواب دندانشکن این " اسب فروش بیسواد " به کنسول روس در تبریز که می خواست به هر حیله او را از جنگ بازداشته و وادار به تسلیم کند و باو پیشنهاد کرده بود که پرچم تزار روس را بر بالای خانه خود نصب کند تا از حمله

دولتیان در امان باشد ، در روزگاری که وکیل با سواد تبریز ، تقی زاده در سفارت انگلیس پنهان شده بود ، بهترین دلیل بر احساسات عالی میهن پرستانه وی و مقاومت و مبارزه آگاهانه اش دربرابر دخالت خارجیان در امور مملکت بود.

ستار خان در جواب کنسول روس گفته بود " ژنرال کنسول ، من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ابولفضل(اسلام) بیاید . من زیر بیرق بیگانه نروم."

ستارخان به صحت راه مبارزه مسلحانه برای نبرد با استبداد پی برده بود و در این راه مردانه پایداری کرد. وی با وجود خیانت هائی که سیاست بازان حرفه ای ( آنانکه تا قبل از پیروزی مجدد مشروطه ، میدان مبارزه را خالی گذارده و یا به ثناگوئی از محمد علیشاه مشغول بودند) در حق او کردند و با ایجاد تفرقه و نفاق بین مجاهدین او را علیل و خانه نشین کردند ، هر گز بدنبال جاه طلبی و ارضای هوس شخصی نرفت و در خدمت به مردم وفادار ماند و با زبان ساده و عامیانه میگفت " من سگ توده هستم و میخواهم پاسبان این توده باشم."

مقاومت و پایمردی مردم تبریز به فرماندهی ستارخان در آن روزهای خطرناک و پیروزی درخشان آنها بر دشمن بی رحم و سرتاپا مسلح نه تنها ملت ایران بلکه جهانیان را به شگفتی واداشت.

در این زمان، نام ستارخان، سردار ملی که در آن موقع نماد قهرمانیهای تبریزیان و مبارزات ملت ایران شناخته می شد

در صفحه اول جراید دنیا ، چاپ شده از سوی نشریات " بوکاچف" و " گاریبالدی" لقب گرفت.

بر اثر جانبازیهای مجاهدان آذربایجان به سرکردگی ستارخان بود که استبداد صغیر سقوط کرده و فاتحین تهران دست به تشکیل دولت زدند. در واقع تحقیری که بر اثر بمباران مجلس و استیلای استبداد صغیربه کشور تحمیل شده بود با دلاوری و از خود گذشتگی مردم تبریز و در پیشاپیش آنان ، ستارخان شسته شد.

فاجعه پارک اتابک که در آن ستارخان به دست دشمنان ملت زخمی شد ، نقطه شومی در تاریخ مشروطه شد و پس از آن حادثه ناگوار که درتاریخ چهاردهم مرداد ۱۲٨۹ یعنی در چهارمین سالروز صدور فرمان مشروطه که نیروهای مسلح دولتی پارک اتابک را محاصره کرده و سردار ملی را از پا زخمی کردند ، مسیر نهضت مردمی و ضد امپریالیستی مشروطه را منحرف کرده و در کانال خواست های استعمارگران و ایادی آنها یعنی همان کهنه درباریان و ضد انقلابیون انداخت. ستارخان بعد از نبرد باغ اتابک زمینگیر شد و معالجات پزشکان حاذق تهران برای مداوای پای او به جائی نرسید و چهار سال و اندی پس از این رویداد جانگداز در تهران زندگی کرد ، تا اینکه در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۲۹٣ شمسی برابر ۱۶نوامبر ۱۹۱۴ میلادی در یک خانه اجاره ای در تهران در حالی که ۴٨ سال بیشتر نداشت ، چشم از جهان نامردمی ها فرو بست.

مزار این گرد دلاور که آزادیخواهی صادق بود ، در باغ طوطی شهر ری می باشد.

از پشت بام باغ اتابک

تا کوچه باغهای امیرخیز

یک جاده خون

یک کاروان شهید را

همپای شبگریزی این فوجهای بی سردار

همراه می برد

تا آستانه " ستار "

" ستار "

بر کوهه دریده زین

را نشکافته

با آن گلوی خونین چه تلخ می خواند.

آواز این قبیله چه زیباست.

...

باد از هراس شب

در زیر چتر خونی باران

پر می کشد به کوه

تا خفـیه گاه ایمن خورشید

و از ستیغ سربی البرز

این صبح سربلند

که می روید

آواز تازه عاشق هاست

آواز این قبیله چه زیباست. ( ایرج جنتی عطایی )

ستارخان صد سال پیش راه صحیح مبارزه مسلحانه در برابر استبداد محمد علیشاهی را به مبارزان و مجاهدان انقلاب مشروطه نشان داد، راهی که هر زمان، اگر همه راههای مسالمت آمیز و دموکراتیک مردم در برابرمستبدین مسدود گردد، هنوز هم برای سرنگونی دیکـتاتورها معتبر است.

درآئین برگزاری صدمین سالگرد انقلاب مشروطیت در تجلیل و بزرگداشت همه مبارزان و مجاهدان و سردارملی ، ستارخان ، این قهرمان قهرمانان مشروطیت بکوشیم.


منابع :

۱ ـ قیام آذربایجان و ستارخان/ اسماعیل امیرخیزی ـ نشر کتابفروشی تهران. ۲ ـ پدرم ستارخان/ نادعلی همدانی ـ سازمان انتشارات اشرفی. ٣ـ دیدار همرزم ستارخان/ نصراله فتحی ( آتشباک ) ـ انتشارات گوتنبرگ.۴ ـ ستارخان / آلما قوانلو ـ برنامه مستند رادیو تصویری یاران ۱٣٨۴ لس آنجلس ۵ ـ رهبران مشروطه / صفایی ـ انتشارات جاویدان. ۶ ـ تاریخ مشروطه ایران/ احمد کسروی ـ انتشارات امیرکبیر.۷ ـ تاریخ هجده ساله آذربایجان/ احمد کسروی ـ انتشارات امیر کبیر. ٨ ـ مشروطه سازان / محمد علی صفـری ـ نشر علم. ۹ ـ تاریخ بیداری ایرانیان / ناظم الاسلام کرمانی ـ انتشارات امیرکبیر.

نام فيلم: ستارخان

تنها فيلم سينمايی در مورد ستارخان می باشد. البته چندان از نظر فيلمسازی و ... جالب نيست ولی خوب اولين و آخرين فيلم در مورد ستارخان تا اين تاريخ می باشد.

اميد است بعد از اين با همت اهل فن فيلم های با ارزش تری ساخته شود....

نام فيلم: ستارخان

کارگردان: علی حاتمی

محل فیلمبرداری: طهران، بهارستان، مجلس

علی حاتمی: خب ...آماده!... سه. دو. یک... حرکت!

سربازان روسی پشت توپها قرار می گیرند و شلیک می کنند. گلوله ها به بدنه مجلس شورای ملی اصابت می کند. آزادی خواهان از پنجره های مجلس تیر می اندازند. دکور مجلس در حال فروریزی است.

علی حاتمی عینک آفتابی اش را از روی چشم بالا می زند ومی گوید: کات! همین برداشت خوب بود... زیر کلاکت یادت نره بنویس: به توپ بستن مجلس به دست لیاخوف، برداشت چهارم...

محل فیلمبرداری: منزل علی موسیو ( تبریز)، ستارخان، باقر خان، علی موسیو و حیدر عمو اوغلو مشغول صحبت اند.

علی حاتمی: حرکت!

حیدر عمو اوغلو: خبر بدی دارم! لیاخوف مجلس رو به توپ بسته... انگار ملک المتکلمین و صور اسرافیل رو کشتن. تقی زاده هم معلوم نیست کجاست. می گن رفته زیر بیرق انگلیس...

ستارخان: پس تو اونجا چی کار می کردی؟

حیدر عمو اوغلی: من که نمی تونستم جلوی توپ در آم...

ستارخان: مرگ حقه لامصب! مرگ دست خداست نه دست اون توپهای روسی. من اگه عمرم به دنیا بود که هست، جلوی اون توپهای روسی هم زنده می موندم لامصبا!

علی موسیو: ما باید بجنگیم! من به غیر از خونه ام که مال زنمه همه داراییمو می دم تا تفنگ بخریم. باید بجنگیم.

باقر خان: آقام علی، ذوالفقارش رو از رو می بست. اگه مشروطه چی هستین اسلحه هاتونو بیارین بیرون!... همه مردم ستار رو می شناسن و به مردونگی قبولش دارن. من و میر هاشم و تمام محله پشت ستار واستادیم. امیرخیز، مارالان، باغمیشه، همه جا!

ستارخان: جنگ عین آتیش قلیون منه! اگه بهش پک نزنم خاموش می شه!

( حیدر ساکت است)

علی موسیو: فقط اسلحه لازم نیست. آدمهایی لازم اند که جرات به کار بردن اسلحه را داشته باشند. ستار یکی از اونهاست...

کات!

***

محمد علی شاه در کاخ نشسته بود. اما انگار صدای گلوله ها را از تبریز می شنید. گلوله هایی که سوت می کشیدند و از بیخ گوشها می گذشتند... گلوله... گلوله... گلوله...

باقر خان نشسته بود روی یک کنده چوب، اسلحه را عمود بر زمین گذاشته و سرش را به آن تکیه داده بود. تفنگچی هایش هر کدام به سویی می دویدند، فشنگ می آوردند، گلوله توپ ها را کنار توپ می چیندند و هر از چند گاهی چیزی از سالار می پرسیدند. باقر جواب می داد و دوباره با سکوت سرش را به تفنگش تکیه می داد. عاقبت مردی دوان دوان رسید و با صدای بلند داد زد: هاااای سالار! سوار های رحیم خان نزدیک اند. دارند می آیند که نیروی های خیابان و امیرخیز را از بین ببرند.

باقر خان گفت: فوری یکی را بفرست امیر خیز تا به ستار اطلاع بدهد. از کدام جانب می آیند؟

مرد گفت: اینطور که می آیند به نظرم از این جانب وارد شوند. تا نیم ساعت دیگر باید برسند.

باقر خان تفنگش را کنار گذاشت و دهنه توپ را به سمتی که تفنگچی گفت بود برگرداند. دو تفنگچی به کمکش آمدند و توپ را هل دادند و مستقر کردند. باقر خان گفت: نزدیک که شدند یک گلوله توپ مهمانشان می کنیم...

ساعتی گذشت. دیده بان از بالای بارو گرد و خاکی دید. فریاد زد: دارند می آیند! شلیک می کنند و می آیند!!

باقر خان گفت: به تیررس که رسیدند علامت بده... و به توپچی گفت: علامت که داد بزن.

چند دقیقه ای گذشت. باقر خان یک زانو را بر زمین زده بود ، دستش را روی زانو گذاشته بود و سبیلش را تاب می داد. همه منتظر بودند. دیده بان آب دهانش را قورت داد و فریاد زد: حالا!...

توپچی شلیک کرد، گرد و خاک به هوا بلند شد. باقر خان چشم هایش را ریز کرد تا چیزی ببیند. نتوانست. فریاد کشید: چی شد؟ دیده بان داد زد: اینطور که من دیدم حداقل ده نفری ازشان کشته شدند. بقیه هم دارند فرار می کنند!

باقر خان گفت: مرحبا!... به امیر خیز اطلاع بدهید... و دوباره روی زمین نشست و سرش را به تفنگ تکیه داد.

***

شب خنک تبریز، هوای پاک تابستان، خانه ای در کوی امیرخیز. اینجا منزل ستار خان است. دو نفر روی تخت نشسته اند. ستار و باقر، یکی سردار و آن یکی سالار. آتش دو قلیان در فضای تیره حیاط برق می زند.

- امروز خوب روزی بود ستار. هر چه نیرو داشت رحیمخان ما به عقب راندیم!

- بد هم نگفتی. گویا سراغ امیرخیز هم می خواستند بیان!

- بله سردار. ما نگذاشتیم. آن طور که دیده بان روی بارو دیده بود بیوک خان سردسته سوار ها بوده ولی خودش کشته نشده. رحیم خان هم که انگار قابل حساب نکرده ما رو! ... بیوک خان رو فرستاده و خودش نشسته به عیش و عشرت!

- عیب نداره باقر. حالا که فهمید چند تا کشته داده و بیوک با چه خفتی فرار کرده حساب می آد دستش.

- فکر می کنی جنگ تا کی طول بکشه سردار؟

- تا هر موقع باشه عیب نداره. تازه اول جنگه باقر. دو هفته نیست مجلسو به توپ بستن. حرفهای حیدر عمو یادت نیست؟... می خوان بساط مشروطه رو برچینند. ما نمی ذاریم باقر. نمی ذاریم! خودت و تفنگچی هاتو آماده کن برای یه جنگ طولانی! یا دوباره مشروطه رو می گیریم یا همه کشته می شیم. قول بده وسط کار کم نیاری. جا نزنی!

- قول می دم سردار! قول!

***

پیروزی ابتدایی نصیب آزادی خواهان تبریز شده بود. اما در دیگر شهر های ایران اوضاع این گونه پیش نمی رفت. در طهران و دیگر ولایات آزادی خواهی سرکوب شده بود و استبداد قاجاری حکمرانی می کرد. این اخبار در تبریز و در میان آزادی خواهان موجی از یاس و نا امیدی افکند. رحیم خان علی رقم شکست اولیه بدست باقر خان نیرو هایش را دوباره به سمت تبریز گسیل کرد. ترس و وحشت بر جان مردم افتاد و در موج سنگینی از بی امیدی اسلحه ها به زمین گذاشته شد. رحیم خان پیروزمندانه وارد شهر شد و بدون هیچ مقاومتی تبریز هم به دست استبداد محمد علی شاه افتاد. اما نه همه تبریز...

... اینجا ایران است. آن شهری که آن بالا می بینی گوشه های سمت چپ نقشه، تبریز نام دارد. اینجا شیر های دلاوری خفته اند. این بیرق های سفید که می بینی بر در خانه ها نصب شده علامت صلح است. صلح با استبداد. اما نترس. شیر های دلاور همین روزهاست که بیدار شوند و این بیرق های ننگین را از سر در خانه ها بیاندازند... این محله که می بینی اسمش امیرخیز است. توی این کوچه ستار خان منزل کرده است. شیر امیرخیز حالاست که بیدار شود...

منزل حاج مهدی کوزه کنانی، نزدیک بازار تبریز

ستارخان: این که نشد وضع لامصبا! پس غیرت کجا رفته؟ یا علی بگید و بلند شید تا این استبداد چی ها رو بریزیم بیرون. مملکت مشروطه می خواد!

علی موسیو: نهارتو بخور سردار. عجله نکن. آرام آرام!

حاج مهدی: راست می گه ستار! عجله نکن. حمایت من و همه بازاری ها پشت شماست. به خواست خدا همه این استبداد چی ها رو دور می اندازیم. زمانش دست خداست. حالا نشد یک ماه دیگه. یک سال دیگه.

ستارخان: می ترسم حاجی! می ترسم آتیش جگرم خاموش بشه!

حاضرین در بحث و جدل غرق شده بودند که ناگاه صدای شلیک گلوله ای همه را میخکوب کرد. یک نفر گفت: سقف اطاق را ببینید! نگاهها به سمت سقف اطاق رفت. گلوله ای به سقف اطاق خورده بود. نگاهها به میان جمع برگشت. حسین باغبان به تفنگ یکی از تفنگچی ها که از دهانه تفنگش دود خارج می شد اشاره کرد و گفت: چه کار کردی تفنگدار؟

تفنگچی گفت: بی اختیار زدم! دستم به ماشه نبود! نمی دانم چگونه شلیک شد!!

حاج مهدی گفت: قضا بلا بوده... رفع شده انشاء الله

ستار خان خندید و گفت: قضا بلا نبوده حاجی! نشانه خوب و فال نیک ما بوده! همین نشانه برای من کافی است. جنگ را از فردا دوباره شروع می کنم. هر که می خواهد بیاید همین جا بگوید یا علی!

فریادی در اطاق پیچید: یا علی!

جنگ دوباره آغاز شد و این بار یازده ماه به طول کشید. گاهی ستارخان پیروز بود و گاهی استبداد. رحیم خان آمد و رفت، عین الدوله والی تبریز شد و بعد هم صمد خان به او پیوست. قساوت و کشت و کشتار را به حد نهایت رسانیدند اما ستارخان پایداری می کرد. تیر ماه فرا رسید و بعد از یازده ماه جنگ طاقت فرسا، تبریز در محاصره نیروهای دولتی مقاومت می کرد. گویی دیگر نای مقابله نمانده بود. آب و آذوقه به شهر نمی رسید. دست ها از زور گرسنگی تاب آن نداشتند که ماشه تفنگ را بچکانند. ستارخان نگران اوضاع شهر بود...

ستار: بد وضعی پیش آمده باقر!

باقر: تا خدا چی بخواد سردار...

ستار: خدا اون چیزی رو می خواد که اراده ما بخواد. نیروهای روس می خوان بریزند تو شهر. به بهانه این که توی تبریز آب و غذا نیست... قرمساق ها!

باقر: صلاح دیگه به نامه نوشتن به شاهه ستار! باید بگیم که نباید پای روس و انگلیس وسط کشیده بشه...

ستار: هیهات از این شاه... هیهات!

***

سپاه روس از راه جلفا راه آذوقه را به تبریز باز کرد. نیروهای دولتی به سرکردگی صمد خان و عین الدوله از ترس جانشان هر کدام به سویی دویدند. محمدعلی شاه به پایان سلطنتش نزدیک بود. صمصام السلطنه بختیاری به شورش برخواسته و نیروهای دولتی را شکست داده و حتی اصفهان را نیز فتح کرده است. سردار اسعد نیز همراه اوست. او با فرستادن تلگرافی خبر پیروزی خویش را به ستار خان می رساند. مجاهدین گیلان نیز به پا می خیزند و برای فتح طهران پیش می روند. آنها خبر فتح قزوین را با تلگراف برای ستارخان می فرستند. در کوی امیرخیز، ستارخان توی حیاط روی تخت نشسته است و تلگراف ها را می خواند. قطره اشکی از گوشه چشمش می چکد.

***

طهران فتح شد. محمد علی شاه فرار کرد و نسیم آزادی وزیدن گرفت. ستار خان و باقر خان با شکوه و جلال وارد طهران شدند. خیابان ها آذین بندی شده بود. ستار شاخه گلی در دست داشت و لبخند می زد. باقر سینه را سپر کرده بود و راه می رفت. کسی گفت: سردار! بفرمایید تا عکسی به یادگار بگیریم.

سردار و سالار هر کدام روی یک صندلی نشستند. باقر کلاهش را مرتب کرد، دستش را روی عصا گذاشت و سینه اش را جلو داد. ستار خان هم یک دست را روی زانو گذاشت و گل سرخش را با دست دیگر گرفت. عکاس باشی گفت: آماده باشید... یک، دو، سه... متشکرم آقایان!

کتابنامه:

1- تاریخ مشروطه ایران/ احمد کسروی – انتشارات امیرکبیر

2- تاریخ هجده ساله آذربایجان/ احمد کسروی – انتشارات امیرکبیر

3- دیدار هم رزم ستار خان/ نصرت ا له فتحی (آتشباک) - انتشارات گوتنبرگ

4- قیام آذربایجان و ستارخان/ اسماعیل امیرخیزی – نشر کتابفروشی تهران

5- پدرم ستارخان/ نادعلی همدانی – سازمان انتشارات اشرفی

6- فتح طهران/ دکتر عبدالحسین نوایی – انتشارات بابک

7- رهبران مشروطه/ صفایی – انتشارات جاویدان

8- مشروطه سازان/ محمد علی صفری – نشر علم

9- روزگاران ایران/ دکتر عبدالحسین زرین کوب – انتشارات سخن

باقرخان

باقر خان ، بازوی دیگر انقلاب مشروطه

دکتر پرویز داورپناه

باقر خان فرزند حاجی رضا معمار در محله خیابان (خیابان یکی از محلات قدیمی تبریز است) به دنیا آمد. در جوانی شغل پدر را دنبال کرد و پی عـلم و سواد نرفـت و در مشکل گشایی زندگی مردم جوانمرد بود. وقتی ظلم و ستم قاجار از حد گذشت و مردم تبریز دست به قیام زدند، باقر خان به انقلابیون پیوست و به یاری ستار خان شتافت ...

ای مردم آزاده! کجائید کجائید؟

آزادگی افسرد، بیائید بیائید!

در قصه و تاریخ چو آزاده بخوانید

مقصود از آزاده شمائید شمائید

علامه علی اکبر دهخدا

صد سال از عمر انقلاب مشروطیت و مبارزات آزادیخواهانه ی مردم ایران می گذرد.

قهرمانان صدیق و بی نام ونشان و سلحشوران نامی در تاریخ هر قوم و ملتی فراوان دیده می شوند. میهن ما، ایران از قرنها پیش در برابر فتنه های روزگار و تاراجهای زمان در مقابل استبداد و استعمار جنگیده است.

استعمار و استبداد توانستند در کشور ما مردان توانا وقهرمانان نامداری را ناکام ساخته و رجال بزرگی ، مانند قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیر کبیر را در خون خود غوطه ور سازند و جنبشهای مردمی را سرکوب سازند. مردم پس از تحمل استبداد سلطنتی و ستم جباران در طول قرون متمادی، تازه موفق شده بودند تخت سلطنت خودکامه قاجار را واژگون کرده و به برکت مجاهدات و جانفشانی های دلیرترین فرزندان میهن، ستارخان و باقرخان، حکومت قانون مشروطه را مستقر سازند.

باقر خان فرزند حاجی رضا معمار در محله خیابان (خیابان یکی از محلات قدیمی تبریز است) به دنیا آمد. در جوانی شغل پدر را دنبال کرد و پی عـلم و سواد نرفـت و در مشکل گشایی زندگی مردم جوانمرد بود. وقتی ظلم و ستم قاجار از حد گذشت و مردم تبریز دست به قیام زدند، باقر خان به انقلابیون پیوست و به یاری ستار خان شتافت و با او مشورت می کرد.

پس از حمله و بمباران مجلس در تهران و پخش خبر آن در کشور، در شهرهای دیگر ایران شورشهائی برخاست. مردم تبریز با شنیدن اخبار تهران به هواداری از مشروطه و مخالفت با محمد علی شاه برخاستند. ستارخان و باقرخان به بسیج مردم و سازماندهی مجاهدان برآمدند. گروهی از ایرانیان قفقاز نیز به مردم تبریز پیوستند و به مجاهدان قفقاز معروف شدند. علی موسیو از یاران حیدرخان عمواوغلی و یارانش هم دستهء مجاهدان تبریز را تشکیل دادند.

محمد علی شاه از تزار روسیه نیکلای دوم درخواست کمک کرد و تبریز به محاصره نیروهای روس و نیروهای دولتی در آمد.

باقـرخان در محاصره تبریز در کنار مردم بود و ریاست مجاهدین محله خیابان تبریز به دست او افتاد و از آزادی دفاع می کرد. پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ایالتی، باقرخان مانند ستارخان دست به اسلحه برد و با قشون دولتی که تبریز را در محاصره داشت به جنگ پرداخت. در اثر همکاری او با ستارخان کار مشروطه طلبان پیشرفت کرد و تبریز از فشار محاصره در آمد و قشون دولتی شکست خورد و ملت به پیروزی رسید.

انجمن ایالتی تبریز، باقر خان را به لقب سالار ملی ملقـب ساخت و از او تقـدیر کرد و آوازه اشتهارش در سراسر ایران پیچید.

در اصفهان اعتراضات به بست نشینی عده ای انجامید و با پیوستن بختیاری ها کار بالا گرفت. صمصام السلطنه ایلخان بختیاری با نیروی مسلح زیادی به اصفهان وارد شد.

در رشت انقلابیون گیلان به مقر حکومت حمله کردند و با کشتن آقا بالا خان شهر را گرفتند.

بالاخره نیروهای گیلان به فرماندهی سپهدار اعظم از شمال و نیروهای بختیاری به فرماندهی سردار اسعد از جنوب به سمت تهران آمدند و در نزدیکی تهران به هم پیوستند. نیروهای مجاهدین گیلان و بختیاری در ۲۷ جمادی الاخر ۱٣۲۷ هجری قمری وارد تهران شدند و شاه و اطرافیانش به سفارت روس پناه بردند.

انقلابیون، مجلس عالی تشکیل دادند و محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کردند و ولیعهد او احمد میرزا را به تخت نشاندند.

چنانکه در تواریخ مشروطیت نوشته اند، در اثر مجاهدت ستارخان و باقرخان سایر شهرهای ایران نیز به جوش آمدند و مشروطیت نجات یافت، اما تبریز به دست قشون روس افتاد.

سالار ملی و سردار ملی در تبریز نماندند و به تهران حرکت کردند. در تهران، یک استقبال بی نظیر از این دو مجاهد شجاع از طرف دولت مشروطه به عمل آمد.

باقر خان در تهران منزوی میزیست تا قضیه مهاجرت پیش آمد. او دیگر در تهران درنگ نکرد و دنبال مهاجرین رفت.

شبی در نزدیکی قصر شیرین عده ای برسر او و رفقایش ریختند و سرشان را بریدند.

کشتن باقرخان به همراه هجده نفر از یاران و همراهانش در آبان ماه ۱۲۹۵ خورشیدی در قصرشیرین به دست یکی از اشرار معروف به نام محمدامین طباطبائی به قصد تصاحب اسب و وسائل دوستانش، صورت گرفت.

باقر خان، سالار ملی، مردی جسور و ساده بود. حق بزرگی به گردن مشروطیت ایران دارد. او و ستارخان برای مشروطیت با قوای دولتی به جنگ پرداختند و موفق شدند.

ستارخان و باقرخان، در سخت ترین ایام با اتکاء به مردم تبریز با شاه مستبد مبارزه کردند و یک حرکت و نهضت ملی را رهبری کردند.

پس از استقـرار مجدد مشروطه، ستار خان و باقرخان که از توده برخاسته بودند به عنوان قهرمانان مشروطیت معرفی گردیدند. و هر دو به مشروطیت ایمان داشتند و دراثر دلاوری های بی نظیرشان به آسانی قهرمانان ملت شدند.

امید است در صدمین سال مشروطیت بتوانیم، طی مقالاتی قهرمانان صاحب نام و یا ناشناخته ء انقلاب مشروطیت ایران رابه نسل جوان معرفی کنیم.

منابع و مآخذ :

۱ ـ تاریخ مشروطیت ایران ـ دکتر مهدی ملکزاده

۲ ـ تاریخ مشروطه ایران ـ احمد کسروی

٣ ـ تاریخ بیداری ایرانیان ـ ناظم الاسلام کرمانی

۴ ـ ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران ـ فریدون آدمیت

۵ ـ حیات یحیی، حاجی میرزا یحیی دولت آبادی

۶ ـ رهبران مشروطه ـ صفایی ـ انتشارات جاویدان

۷ ـ تاریخ هجده ساله آذربایجان ـ احمد کسروی


Belə olsa yaxci olar


Mən Səttar oğlu Sami Sərdaremilli,türk xalqının qəhrəmani Səttarxanın nəticəsiyəm.1970ci ildə Təbriz şəhərində doğulmuşam.Ulu Tanri insanlara çoxli nimətlər vermiş,danişmaq onlarin əhəmmiyyətli olan biridir ancaq mən çox fəxr edib və ğurur duyuramki türki dili mənim anadilimdir və mən tam hərfləri və tam səsləri Allahın nimətlərinə şükr etmək için dilimə qətirə bilirəm.Amma buni deməliyəm ki mən və mənim taylarım bu dili qaydalarilən məktəbdə milli dilimizin yaninda öyrənseydiq yaxci olardi.

2007ci ilin novruz bayraminda Bakidaydim,mən sərhəddən Azərbaycan ölkəsinə geçərkən heç bir qəriblik his etmədim cünki bizim kültürümüz,dilimiz və inanclarımız ayndılar və Araz çayı bizi ayırsada o çayın ən dərin yerlərində topraklarımız bir birinə yapışıplar.

Abidərər və heykəllər şəhəhi Baki çox gözəl və qonak sevəndir ancaq oranın su və şəhər içində tökülən zibillərin problemi həll olsa daha yaxci olar.

Mən türk olmaqima güvənirəm necəki Hz.Məhəmməd buyurduği hədislərdə türk millətindən pozitiv sözlərinə yad edib və eski zamanlarda türk milləti oqədər üsyankar və günahkar olmayıblar ki Ulu Tanri onların hidayəti üçün peyğəmbər göndərmiş olaydi.Mutəal Allah Qurani kərimdə buyurublar ki heç bir qovm başka qovma dili vəya nəjadina qörə ərcəhliqi yoxdur amma hayıflar olsun ki İranda Allahdan qorxmayan insanlar varki türklərə ihanət və tohin etmək onlara eyləncə olubdur.İranda Məhməd Rza Şah dövründə məktəbdə və dövlət idarələrində türki danişmaq qadağanıdır və hər kim danışsaydi cəzalandırardi amma islami inqilabdan sonra belə dayil və vəziyyət yaxcilaşıb amma bundanda yaxci olmalıdır.

Mən Bakıda olarkən oldüğum marağlara görə bir neçə məktəbə gedan cavandan Səttarxan haqqinda sual etdim ancaq bildimki 10cı sinfin `Azərbaycan Tarixi` və `Ədəbiyyat` dərsriklərində Səttarxan haqqında yazilibdır.Tarix kitabında(Cənubi Azərbaycan XX əsrin əvvəllərində)adli XIII fəslində 17 səhfə İranın məşrutə inqilabı,Səttarxan və diyer sərkərdələrə bağli olan çoxli bilqilər yazılmışdır ancaq orda Bağirxanın söy adi səhf olub və (Savare-milli)yazılmış ki (Salare-milli) olmalıdır.İranda məktəb dərsliklərində bu hissədə az bilgilər yazılmış və gərək bu konu çox genişləndirsin və cavanların məşrutiyyətə görə bilgiləri çoxalsın və başkalarınada öyrətsinlər.

Ədəbiyyat kitabinda dəyərli şair Mirza Ələkbər Sabirin (Səttarxana)adli bir əer yazılmış.Rəhmətliq Sabir bu şerilən eləbilki fədai dəstələrinə neçə goşun yardım göndərib.Bu şeri Tabrizlilər oxuduqca güclənib və düşmənilə mərdanə döyüşürdülər.Bu şerin bir neçə sözlüklərinə kitabın alyazısında izah yazılmış ki ikisi səhf anlanib.Şerin bir yerində deyilib:

İştə Səttarxan baxız İrani ihya eylədi

Türklük İranliliq taklifin ifa eylədi

Bir rəşadət bir hünər göstərdi dəva eylədi

Dövlətin bir Eynini10 dünyadə risva eylədi11

Bu səhifanin altyazısında belə yazılmıə:

10Eyn-burada:varliq,maya

11Risva eyləmək-tanitmaq,məşhurlaşdırmaq

Ancaq `Eyn` burda Eynöddolə adının qissalmışıdır .

Eynöddolə qacar dövründə Müzəffəridin Şahın sədri əzəmi olan sərkərdeyimiş.Səttarxan Maku qoşunun mağlub eliyandan sonra Şah,ərxeyinçılıqla Eynoddoləni 40000 nəfer qoşunula Tabriza qöndərir ki Səttarxanin işin bitirsin,ancaq Səttarxan onlarada mağlub olub və Eynoddolə biabrı olub Tehrana qayıdır.Risva eyləməkde biabrı eyləməkdi ki tərs`məşhurlaşmaq`yazılmış.Mənim sözlərim buracandır ancaq dua elirəm türk milləti hərzaman və hər yerdə başi uca olsunlar.

من مي‌خواهم هفت دولت زير پرچم ابولفضل باشد

پاسخ سردارملي به سفير روس


من مي‌خواهم هفت دولت زير پرچم ايران باشد
ميرهدايت حصاري
در تاريخ مشروطه، دوره‌اي كه با به توپ بستن مجلس شوراي ملّي (در دوم تيرماه 1278) از جانب محمد علي شاه و به فرماندهي سرهنگ لياخوف افسر روسي و برافتادن مشروطه از همة شهرهاي ايران و حتي از بسياري از محلات تبريز به جز محله‌ي امير خيز آغاز و با تسليم مجدد محمد علي شاه به خواستة آزادي‌خواهان تبريز و پذيرفتن دوبارة مشروطه از سوي او پايان يافت، به دورة «استبداد صغير» مشهور شده است.
طي اين دوره كه كمابيش يازده ماه به طول كشيد،‌ مجاهدان مشروطه كه در بخشي از تبريز از سوي قواي دولتي محصور بودند و در شرايط بسيار سختي با سماجت و رشادت عجيبي از آزادي و مشروطه دفاع مي‌كردند، حماسه‌ها آفريدند. عاقبت نيز مشروطة بر افتاده از همة شهرهاي ايران را به آن بازگرداندند. در حالي كه دولت مستبد محمد علي شاه و عشاير و خان‌هاي مرتجع طرفدار دولت او با همة امكانات و همة قواي خود آن قسمت از شهر تبريز را مانند نگين انگشتري در ميان گرفته و راه ورود اسلحه و مهمات و آذوقه را به روي آنها بسته بودند و مجاهدان در محاصرة با همة قلت قوا و كمبود غذا و نبود اسلحه و مهمات كافي همچنان مقاومت كرده و در جنگ‌هايي كه تقريباً همه روزه رخ مي‌داد، نه تنها نيروهاي مهاجم دولتي را به عقب مي‌راندند و تلفات زيادي بر آنها وارد مي‌ساختند، حملات آنها را با شكست نيز مواجه مي كردند.
بارها نيروهاي دولتي تا پاي ديوار كميتة حقيقت (ستاد ستارخان) پيش آمده و كار را يكسره يافته مي‌پنداشتند، ولي در اثر مقاومت سرسختانه ودقت شجاعت مجاهدان، به ويژه ستارخان شكست يافته و پاي به گريز مي‌نهادند.در همة اين پيروزي‌ها فرماندهي ستارخان و بي‌باكي و حسن تدبير و سرعت عمل او و تشويق و تشجيع مجاهدان از جانب وي عامل اصلي موفقيت آنان بوده است. براي درك صحيح آن شرايط و اثبات اين مدعا بد نيست نمونه‌هاي چندي را به عنوان شاهد نقل كنيم. آغاز يورش نيروهاي دولتي به پايگاههاي آزادي خواهان تبريز در همان روز به توپ بستن مجلس در تهران نشانگر اين بود كه طرح اين حمله از پيش تنظيم شده بود. آنها فكر مي‌كردند همان طور كه مجلس شوراي ملي را در تهران در عرض چند ساعت مضمحل و حتي مشروطه را در همان روز در سرتاسر ايران برانداختند، كار تبريز را نيز با يك حمله يكسره خواهند كرد. ولي به زودي به اشتباه خود پي بردند. ديديم كه تا پايان كار نيز با اينكه از همة شهرها نيرو بر سر تبريز ريخته بودند، كوچك‌ترين موفقيتي به دست نياوردند و حتي سرانجام شكست نيز خوردند.
با رسيدن خبر به توپ بستن مجلس در تهران و برافتادن مشروطه در آنجا و حملة نيروهاي دولتي به تبريز، نمايندگان انجمن ايالتي تبريز نيز دست و پاي خود را گم كرده و عده‌ اي مخفي و تني چند در سفارت خانه‌ها بست نشستند، ولي مجاهدان بي‌باكانه در مقابل نيروهاي استبداد ايستادند و قدمي عقب ننهاده و به هر سختي كه بود ماندند تا شاهد پيروزي را در آغوش كشيدند.
از همان روز بود كه ستار خان و باقر خان مانند دو گوهر تابناك درخشيدند و با حماسه‌هاي خود دنيا را در حيرت فروبردند. در اين ميان پاخيتانوف كنسول روس در تبريز ظاهراً به عنوان ميانجي‌گري و دلسوزي به فعاليت پرداخته و مجاهدان را تشويق مي كرد كه دست از جنگ برداشته و از پادشاه ايران طلب بخشش نموده و امنيت خود را به دست آوردند.
همين موضوع موجب اختلاف بين آزادي خواهان شد و عده‌اي اسلحة خود را تسليم كردند و دايرة آزادي خواهان محدودتر شد و تنها محلّات اميرخيز و خيابان و دو گرد آزادي، ستارخان و باقر خان باقي ماندند. مجاهدان نوبر و مارالان نيز مرعوب شده، تصميم به تسليم اسلحة خود گرفتند و راه خيابان را به روي نيروهاي دولتي به سركردگي رحيم خان چلبياني قره‌داغي باز كردند و او با دبدبه و كبكبه وارد شهر شده در باغ شمال اقامت گزيد (22 تير ماه 1287) و به جمع آوري سلاح پرداخت. مردم از ترس غارت شدن خانه رحيم خان خبر فتح تبريز را به محمد علي شاه تلگراف زد. بدين ترتيب محلة اميرخيز تنها نقطه‌اي بود كه هرگز حاضر به تسليم نشد. ستارخان كه از سال‌ها پيش در تبريز به دليري معروف شده بود، در اين جنگ‌ها مردانگي و قهرماني زيادي از خود نشان داد. هيچ كس گمان نمي‌كرد كه ستارخان با آن عده كم در مقابل آن همه نيروي دولتي تاب مقاومت داشته باشد و همه فكر مي‌كردند كه يكي دو روزه او نيز يا تسليم خواهد شد و يا فرار كرده جان خود را به در خواهد برد؛ ولي چنين نشد. ستارخان با دليري و كارداني خود در مقابل آن همه نيرو ايستاد و تسليم نشد دولتيان گمان مي‌كردند گرفتن يك محله كوچك و پيروزي بر چند مجاهد محصور و با كمترين امكانات كار سختي نخواهد بود، با تمام نيرو به اميرخيز حمله‌ور شدند، ولي پس از يك روز جنگ شديد، كاري نكرده و عقب نشستند. فرداي آن روز پاخيتانوف كه از اين همه سماجت متعجب شده بود، به محلة اميرخيز آمده و به نصيحت ستار پرداخت و گفت بيرق از كنسول خانه فرستاده‌ام، به بالاي در خانه‌ي خود بزن و در زينهار دولت روس باش و حتي قره‌‌سواراني تمام آذربايجاان را وعده داد كه از شاه به نام او بگيرد. در اين جا بود كه ستارخان آن جملة معروف خود را خطاب به كنسول روس گفت: «آقاي جنرال كنسول! من مي‌خواهم هفت دولت به زير بيرق ابولفضل(اسلام) بيايند، من زير بيرق بيگانه نروم.»


توطئه والی آذربایجان بر ضد ستارخان


سربازان روس در صدد دستگیری ستارخان و باقرخان و علی مسیو و چند تن دیگر بودند تا از تبریز بیرون شان کنند. این چند نفر به سفارت عثمانی که به آن شهبندری می گفتند پناهنده شدند. روس ها کوشیدند تا ستارخان و باقرخان را از بست نشینی خارج کنند ولی سفارت عثمانی مقاومت کرد. در همان روزها بود که محمد علی میرزا از سلطنت خلع گردید و مردم تبریز چراغانی کردند و بشادی پرداختند. روس ها نیز اصراری در دستیابی بر ستارخان و باقرخان نداشتند. آن دو نیز به خانه های خود رفتند و کاری انجام ندادند که روس ها تحریک شوند و برای اخراج شان پافشاری نمایند. در آن هنگام مهدی قلی خان هدایت (حاج مخبرالسلطنه) والی آذربایجان بود.
رحیم خان که با سواران انبوه خود بارها از برابر مجاهدان تبریز شکست خورده بود اکنون با سواران خود که توپخانه هم داشتند به غارت روستاها می پرداخت و دولت نوبنیاد ایران را به رسمیت نمی شناخت. میدان فعالیت رحیم خان حوالی قره باغ بود. او یکی از سرداران مجاهد بنام بلوری و سی و چهار تن دیگر را زندانی کرده بود و با وجودی که محمد علی میرزا اطلاع داد که شورشیان را مورد عفو قرار داده اسیران را آزاد نکرد. رحیم خان زمانی که از ورود آذوقه به تبریز جلوگیری می کرد، کالاهای بازرگانان روسی را نیز غارت کرد. از این رو دسته ای از سپاهیان روس بدون آگاهی دولت ایران از مرز گذشته وارد قره باغ شدند. و در شامگاه به محاصره رحیم خان پرداختند و ا و را به اتفاق اطرافیان معروفش دستگیر نمودند.
سواران او نیز از ترس پراکنده شدند و بلوری فرصت را مغتنم شمرده به اتفاق یاران خود از زندان فرار کرده خود را به تبریز رسانیدند. یکی ا ز ثروتمندان اهر که دوست نزدیک رحیم خان بود ده هزار تومان بابت غرامت اموال بازرگانان روسی پرداخت تا رحیم خان را آزاد کنند. روس ها نه تنها او را رها کردند بلکه رابطه دوستی با او برقرار ساختند تا به عنوان عامل آنان در ایران هرج و مرج ایجاد کند.
علاوه بر رحیم خان، ایل های انبوه شاهسون نیز روستاهای حوالی اردبیل را غارت می کردند. اردبیل همیشه پایگاه گماشتگان محمدعلی میرزا بود، دشمنی مردم آنجا با آزادیخواهان نهادینه شده بود. امیر معزز حکمران آن شهر چند تن از آزادیخواهان را دار زد. حکمران بعد از امیر معزز بنام رشیدالملک برای کشتار آزادیخواهان گیلان لشکر کشی کرد. ولی چون آنان قزوین را به تصرف درآوردند رشیدالملک هم کوتاه آمد. چون استبداد ضعیف شده بود دیر زمانی نگذشت که در اردبیل، یعنی دژ استبداد کمیته ستار به وجود آمد. جنبش اردبیل موجب شد که انجمن ملی تبریز شخص کار دیده ای بنام محمد حسین زاده را با دسته ای از مجاهدان به آنجا فرستاد. وی کارها را روبراه کرد و کسانی از سراب و قفقاز به او پیوستند. او از ثروتمندان پول می گرفت تا تفنگ و فشنگ خریداری کند. انجمن ولایتی برای تماس با مردم تشکیل گردید و مشروطیت در شهرها رونقی یافت. مانع پیشرفت مشروطه سواران شاهسون بودند که روستاهای اطراف اردبیل را غارت می کردند و به آزار مردم می پرداختند. حسین زاده با هزار تن مسلح بیرون از شهر لشکرگاه زد تا بر شریران شاهسون حمله آرد. چیزی که به موفقیت او لطمه میزد این بود که با مخالفان مشروطه با خشونت رفتار می کرد و حتی چند نفر را به قتل رسانید. مخالفان فقط از مشروطیت بد می گفتند و هیچ اقدام مبنی بر مقاومت مسلحانه بعمل نیاوردند. این خونریزی ها مردم را از مشروطیت بیزار ساخت.
آوازه این مردم کشی ها به تبریز رسید. انجمن ایالتی چند بار حسین زاده و مجاهدان را از تندروی منع کرد ولی آنان به این گونه پیام ها اهمیت نمی دادند. مهدی قلی هدایت برای ایجاد آرامش در اردبیل ستارخان را فرستاد. او از این کار دو هدف داشت، یکی اینکه با نبودن ستارخان بهتر می توانست قدرت خود را بر شهر مسلط سازد ، دوم آنکه سر و سامانی به اردبیل بدهد. ستارخان از این امر آگاهی نداشت و با صداقت مشغول کار شد. او هفتاد و چند تن مجاهد و رزیده با خود برد. در سراب از او پیشواز با شکوهی کردند. حاج اسماعیل سرابی و برادرانش که در جنگهای تبریز از سرداران دولتی بودند از کارهای خود پوزش خواستند و برای جبران، برادر کوچکتر خود را با دویست و سی چهل نفر همراه ستارخان گردانیدند. سران اردبیل و شاهسون نزد ستارخان رفتند و از او دعوت کردند که مهمان آنان باشد. هنگام ورود به اردبیل نیز با شکوه زیادی از ا و استقبال شد. همگان پنداشتند که شورش ها پایان یافته است. اما پس از چند روز سران شاهسون هر یک به بهانه ای شهر را ترک گفتند و معلوم شد رحیم خان آنان را تشویق کرده است که با هم متحد شوند و محمدعلی میرزا را که در سفارت روس بود دوباره بر تخت بنشانند. معلوم است که آنان طرفداری از شاه مخلوع را با رونق مشروطه مقایسه می کردند. مشروطه می گفت همه مردم در برابر قانون مساوی هستند ولی محمدعلی میرزا مقامهای عالی به آنان می بخشید.
ستارخان با حسین زاده و اطرافیانش با خشونت و ملامت رفتار کرد و دستور داد تفنگ و فشنگ را از آنان بگیرند و اردوگاهشان را هم بر هم زد. این تندروی برای او و آزادیخواهان بسیار زیان آور بود. حتی یکی از سردسته ها از تسلیم سلاح های خود و افراد همراهش خود داری کرد و خود را به سران شاهسون رسانیدند و بدخواه مشروطه شدند. حسین زاده دستورهای ستارخان را پذیرفت و چهل هزار تومان که از مردم گرفته بود به آنان باز گردانید و هر چه باقی مانده بود به کسان ستارخان پرداخت و نشان داد که در کارهایش درستکار بوده است.
رحیم خان که مورد حمایت روسها بود با سران شاهسون متحد شد و قرار گذاشتند ابتدا به اردبیل حمله کنند، ستارخان را دستگیر نمایند و بعد به تهران حرکت کنند و محمد علی میرزا را از سفارت روس بیرون آورند و به تخت بنشانند. ستارخان از تمام این توطئه ها بی خبر بود و اعتنایی به حمله دشمنان نداشت. اما خبرهای زیادی که از زیادی افراد دشمن رسید او را متوجه ساخت که با سیصد نفر نمی توان در برابر سیلاب سواران ایستادگی کرد. خاصه آنکه اردبیل بعنوان شهری کوچک مواضع دفاعی نداشت. از اینرو ستارخان به والی تلگراف زد که هرچه زودتر سپاه و تجهیزات بفرستند. اما هدایت پاسخ داد رحیم خان بیمار است و از کنسولگری روس پزشک برایش فرستادند. پس یک چنین بیماری چگونه می تواند به اردبیل حمله کند؟ ستارخان خواست تلگراف دیگری مخابره کند ولی سیم ها قطع شده بود. زیرا متحدان نمی خواستند ستارخان با تبریز تماس داشته باشد.
در همان روزها حمله رحیم خان با بیش از ده هزار سوار آغاز گردید. ستارخان سنگرهایی ترتیب داده بود و با آنان می جنگید. سرانجام سواران بخشی از شهر را تصرف کردند و در آنجا سنگرهایی بر پا داشتند و به جنگ ادامه دادند. ستارخان و یارانش بناچار به دژ پناهنده شدند. چون سواران هدف اصلی شان غارتگری بود چندان مقید به فنون جنگی نبودند و چون ستارخان توپی هم با خود داشت می توانست گروه ها را از سنگرهای خود به پراکند. اما مشکل ا ین بود که ستارخان و یاران فشنگ نداشتند و اسبها نیز جو و خوراک نداشتند. حکمران اردبیل نیز بجای آنکه از شهر دفاع نماید به کنسولگری روس پناهنده شد و گروهی از همراهان ستارخان هم پس از تمام شدن فشنگ برای حفظ جان خود به کنسولگری پناه بردند. بیش از ده نفر از باقی ماندگان یاران ستارخان هم کشته شدند.
آوازه محاصره شدن اردبیل در روزنامه های لندن و روسیه منعکس شد. در نتیجه از تبریز باقرخان و از مراغه شجاع الدوله و از قفقاز و تهران سپاهیانی حرکت کردند. سپاهیان آذربایجان و قفقاز در سراب به هم رسیدند ولی کار اردبیل تمام شده بود. بالاخره ستارخان با وجود نداشتن فشنگ، ساده دلی نشان می داد که والی تبریز برایش فشنگ و لشکر می فرستد ولی یار محمد خان که همیشه با ستارخان با احترام رفتار می کرد در برابر ایستادگی وی بر او خروشید که می خواهی همین باقی مانده افرادت هم کشته شوند؟ با چه چیز می خواهی بجنگی. دستش را گرفت و به سوی اسبش کشید و پیش از سپیده دم که دشمنان در خواب بودند بسوی تبریز تاختند. نگهبانان بقیه را بیدار کردند و تیراندازی هایی هم شد ولی ستارخان و همراهان از تیررس آنان دور شده بودند.
تصرف اردبیل وسیله رحیم خان و سران شاهسون موجب شد که شایع سازند آنان بزودی به تهران می روند و محمدعلی میرزا را از سفارت روس بیرون می آورند و بر تخت می نشانند. طرفداران استبداد می پنداشتند این برنامه عملی است و شایع کرده بودند که بین رحیم خان و ملا قربانعلی که زنجان را اداره می کند رابطه ای هست و برای این تصور در هیجان و شادی بسر می بردند. این ملا قربانعلی که بود و تمایلش چه چیز بود؟ ملاقربانعلی چند تن از سران مشروطیت زنجان را کشت و خود زمام اختیار شهر و اطراف آن را بر عهده گرفت. او در آن هنگام نود سال داشت و چون توانایی کارها را نداشت اطرافیانش پادویی می کردند. آنان حتی به عقل شان نمی رسید که در شهر و اطراف آن سنگرهایی به بندند که در برابر لشکر دولتی مقاومت نمایند. ملاقربانعلی نامی از محمدعلی شاه نمی برد و اطرافیانش می پنداشتند او برای دفاع از دین با مشروطه دشمنی می کند.
البته این شعارها که قوای متحد رحیم خان و شاهسون به تهران میروند و شاه مخلوع را دوباره به تخت می نشانند تحریک روس ها بود و روزنامه های فرانسوی و انگلیسی توطئه های روس ها را بر ملا می ساختند. روسها قول داده بودند همینکه اوضاع آذربایجان عادی شود لشکریانش که در همه جا به آزار مردم می پرداختند به روسیه باز خواهند گشت. دولت انگلیس هم سپاه دریایی را از جنوب ایران بیرون برد و انتظار داشت روس ها هم خاک ایران را مانند آن ها تخلیه نمایند. اما روس ها هر روز گروهی را تحریک می نمودند تا بهانه ای برای ماندن داشته باشند. بیهوده نبود که وقتی رحیم خان بیمار شده بود پزشک مخصوص کنسولگری تبریز را بدرمان او فرستادند..
پس از تصرف اردبیل روس ها به بهانه شورش شاهسون و قره داغی بر تعداد سربازان خود افزودند و روزنامه های روس فریاد بلند کردند که جان اتباع آنان در اردبیل در خطر است. دولت روس هم اعلامیه ای انتشار داد که خلاصه آن این است که «ایل های سرکش شاهسون که در نزدیکی قفقاز اقامت دارند در تاخت و تازهای پیاپی از آمد و شد کاروانی های راه آستارا و اردبیل و تبریز جلوگیری می کنند. رحیم خان هم به عنوان طرفداری از محمدعلی میرزا به بر هم زدن مشروطه به پا خاسته است. دولت ایران هم بواسطه بی پولی و نداشتن لشکر آراسته نمی تواند به حمایت مردم اردبیل برخیزد. کنسول روس ها با سربازان اندکی که از راه قفقاز وارد کرده اند برای حمایت جان تبعه های روس در اردبیل هستند. علت آوردن سرباز از قفقاز به این علت بود که اگر می خواست از تبریز سپاهیان خود را به اردبیل بیاورد بواسطه دوری راه چندین روز برای آمدن شان به اردبیل طول می کشید.» کاملا مشخص است که روس ها تعمداً سپاهیان خود را در تبریز نگاه داشته اند و به بهانه حفظ اتباع خود در اردبیل سربازان دیگری وارد کرده اند.
حیله دیگر روس ها این بود که درِ کنسولگری اردبیل را برای همه بازگذاشت. عده زیادی به آنجا پناه بردند. رحیم خان که کار خود را انجام داده بود حکمرانی از سوی خود در اردبیل گماشت و به منطقه خود، یعنی به قره باغ برگشت. شاهسون ها نیز از شهر بیرون رفتند و روس ها سه هزار و دویست سرباز تنها در اردبیل وارد کردند. این شهر کوچک مرکز سپاهی نشین روس ها گردید. روزنامه های روسیه اردبیل و اطراف آن را نا امن و دچار اغتشاش قلمداد می کردند و مخصوصاً روی ضعف دولت ایران که قادر به فرستادن لشگر به اردبیل نیست تأکید می کردند تا رحیم خان و سران شاهسون در قتل و غارت و اغتشاش بی باکانه عمل کنند.
بدستور انجمن ایالتی تبریز باقرخان سالارملی با جمعی از مجاهدان تحت فرمان خویش به سوی اردبیل حرکت کرد. او که از وضع داخل شهر آگاه بود در سراب اقامت کرد و صمدخان هم با لشکر خود در برابر او قرار گرفت. هدایت والی آذربایجان نیز رشیدالملک را که در نهان محرک رحیم خان بود مأمور کرد با رحیم خان و سران ایل شاهسون تماس بگیرد و آنانرا پند و اندرز دهد که دست از شرارت بردارند! رحیم خان برنافرمانی افزو د و رشیدالملک هم به یاری روس ها حاکم اردبیل شد.
دولت ایران با همه تنگدستی مالی نمی توانست تحمل کند که اشرار هموطنان آذربایجانی را مورد قتل و غارت قرار دهند و روس ها پیاپی بر تعداد سالدات های خود بیفزایند. سردار اسعد وزیر داخله از نهصد سوار بختیاری که در تهران بودند سیصد تن زیر فرمان جعفرقلی خان سردار بهادر و مسیو یپرم و سد تن مجاهد و دو دستگاه توپ شیندر باضافه دو دستگاه توپ ماکزیم به سوی اردبیل روانه کرد. این نیروی اندک نیمه آبان ماه از تهران بسوی زنجان براه افتاد. با وجود یاغی های اطراف ملاقربانعلی و ملاهای پرجوش و خروش که خود را نیرومند احساس می کردند یپرم خان به آسانی کار آنجا را سامان داد. ملاقربانعلی هم که یارانش بیش از ده ساعت قدرت مقاومت نداشتند بیاری مریدانش به جهان شاه خان در چند فرسنگی زنجان پناه برد. یپرم خان یکی از سردستگان مجاهدان را با سد تن به «کرکس» فرستاد تا ملاقربانعلی را بیاورند. جهان شاه خان امیر طایفه افشار آخوند را به مجاهدان داد که به زنجان آوردند. یپرم خان پرسش هایی از او کرد و ملا پاسخ می داد و از خود ترس و سستی نشان نمی داد. یپرم خان چگونگی را به تهران مخابره کرد و درباره آخوند کسب تکلیف نمود. پاسخ تلگراف او این بود که ملا قربانعلی رابه تهران روانه کنند.
دکتر رحمت مهراز