نامه های ستارخان و دورنمایی از شهادت دلخراش و جانسوز وی
پارههای جگر فرو ریزی دامنش رااگر بیفشاری
E.mail:r_hamraz@yahoo.com
رویت نامهها و به بیان دیگر رنج نامههای ستارخان سردار ملی این گرد آزادی و شیر مرد آذربایجان بدون شك نه تنها برایحقیر، بلكه برای خیلیها خوش آیند خواهد بود. چرا كه >زندگی ساده و مرگ زودرس او طوری نسلهای بعد از خود راشیفته شخصیت و زندگانیاش ساخت كه با وجود دهها كتاب و صدها نوشته و مقاله هنوز هم جزییتری خبر و نوشتهدرباره او مشتاقانش را خوشحال میكند< (1) از مطالعه این نامهها بسیاری از موارد و تظلمی كه در حق آذربایجان وآذربایجانی گردیده از پرده خفا بیرون كشیده شده و دل آدمی خون میشود. بررسی نامههای ستارخان این مرد با غیرت و باشجاعت آذربایجان خود حكایت و حدیث مفصل میطلبد كه شاید این اندك فتحبابی باشد برای محققینی كه انشاا... دنبالهو انجام كار را به دست خواهند گرفت. از این رو بر خود فرض دانستم كه بیشتر از این نزارم اندیشه آزادی خواهی این پاكبازدر لابلای اسناد غنوده شود و بر تاریخ پژوهان آذربایجان تلنگری بزنیم كه فرصت را بیشتر از این از دست ندهند. ای بسانامه های ستارخان و ستارخانها اكنون در روی رف ها و یا زیر قالیچههای ریز بافت نگهداری میشوند تا بلكه درمعاملههای میلیونی به كلكسیون فلان آقا یا فلان به اصطلاح موسسه و یا فلان استاد منتقل گردد.
ستارخان در این نامهها با ژست یك دیپلمات و گاهی در تیپ یك شخص با عاطفه و دلسوز ظاهر میشود. از این رونمیشود این نامهها را طبقه بندی كرد كه آیا اینها نامهها غیر رسمی / دوستانه، یا اداری / رسمی هستند. در لابلای اینیادداشتها ماشاهد كشمكشهای متعدد تاریخ معاصر میباشیم. اهمیت این آثار بدون تردید بسیار زیاد است. چرا كه نقاطناگفته چندی از آن زمان در اختیار ما میگذارد. ستارخانی كه روزی از وجود مبارك و بیمش دشمنان آزادی به دنبالسوراخی بودند تا در آن بخزند در آخر عمر در خانهایی اجارهایی در محله جنت گلشن تهران با آن وضعیت اسفبار دستشاز دار بقا كوتاه میشود. و چه مظلومانه و غریبانه .
به چند فقره از نامههای ستارخان در كتابها و مقالات اشاره رفته ولی متن آنها متاسفانه تا حال مدون نگردیده و ارائهنشدهاند. مثلا در یادداشتی از مرحوم آخوند خراسانی به سردار و سالار چنین مستفاد میگردد كه بین آنها نامههای چندیرد و بدل گردیده. اصل یكی از این نامهها كه متعلق به كتابخانه شخصی حجه الاسلام محمد كمالی وحدت است به اتفاقمیخوانیم >بسم الله الرحمن الرحیم - جنابان جلالتمابان عمدتی الامراه النظام سردار و سالار ملی اید هما ا... تعالی، هرچند مدتی گذشته كه از آن جنابان مكتوب و تلگرافی نرسیده لاكن بحمدالله تعالی همواره از مجاهدات اسلام پرستانه واقدامات وطن پرورانه مستحضر و امید است كه انشاءا... تعالی پیوسته بمزید تائید و تسدید مخصوص و در موجبات اتحادكلمه ملیه و اجراء صلح عمومی فیمابین طبقات و جلب قلوب تمام امراء و خوانین و ایلات آذربایجان خاصه شاهسون وقرجهداغ و تجنب همگی از رحیم خان مفسد محارب و پسر ملعونش كه دشمن بزرگ دین و وطن اسلامیاند كمال مراقبتخوهند فرمود انشاءا... تعالی محمد كاظم خراسانی<>مشاق از روزنامه (نودیه ز.ا.ق) نقل میكند كه روزنامهمذكور كاغذی از ستارخان گرفته كه تبریز بیشتر از سابق دارای استحكام بوده و فتح آنجا برای قشون استبداد از جملهمحالات است. ستارخان مینویسد كه باور كنید اگر ما در واقع شكست خورده بودیم، آنوقت عین الدوله فورٹ بتمام ممالكدنیا اعلام میداد كه او حاكم و فرمانفرمای كل مملكت آذربایجان است ولی بر عكس این فرمانفرمای مستقل (؟€) حالاهشتمین ماه است كه سرگشته و حیران دور سر تبریز میگردد.< (2) دریغا كه این چنین نامههایی اكنون در دسترس نیستند.همچنین در روزنامه انجمن میخوانیم: >جناب جلالتماب ستارخان سردار ملی بمناسبت شمول مراحم شاهانه و اعطایمشروطیت و قانون اساسی تلگرافا از حضور اعلیحضرت همایونی تشكر و حسیات خالصانه خویش را تقدیم و بصدوردستخط جوابیه قرین مباهات گردیدند صورت هر دو تلگراف را در نمره آتیه انشاا... درج و بنظر قارئین محترم خواهیمرساند.< (3) ولی چه سود كه این شماره آخرین شماره انجمن میشود و متاسفانه دیگر روزنامه انجمن از انتشار باز میماند.همچنین در حوادث سال 1290 شمسی كه >دیگر هیچ عاملی نمیتوانست جلوی مردم شهر را بگیرد، مردم بازارها راتعطیل كرده و به خیابان ریختند. تلگرافی برای ستارخان فرستاده، قهرمان پا و دل شكسته تبریزی، از عزلتگاه خود درتهران نامهیی برای تبریز فرستاد كه بایستید و نامهیی برای مجلس كه برای دفع محمدعلی میرزا آماده جانبازیم. دوبارهچشمها به سوی تبریز برگشت. چهارشنبه یازدهم مرداد 1290 را روزی بزرگ نوشتهاند< (4) ستارخان در نامههایی كه دردست است خود را (خادم ملت) مینویسد. او بارها میگفت >من سگ این ملتم، آرزو دارم بمیرم و نبینم كه اجنبی تبریز راگرفته< (5)
عتاب خطاب سردار ملی در این نامهها رجال و بزرگانی هستند كه گاهی اوقات آنها را در امور ایالت قرار داده و یا جوابنامه آنها را میدهد. اكثر این نامهها به انشاء و قلم مرحومین غنیزاده و امیرخیزی هستند. نكتهای را نیز كه نمیخواهمپوشیده گذارم این كه خوب میدانیم كه رفتن ستارخان به تهران از موارد دلپذیری نیست. چرا كه در نهایت جز ادبار وناكامی و در نهایت شهادت حاصل دیگری به همراه نداشت. مرحوم نصرت الله فتحی در كتاب ارزشمند (سخنگویانسهگانه آذربایجان) از زبان مرحوم ناطق مینویسد: >در اوایل پائیز 1328 هجری بود كه به تهران وارد شدم، پس از دو روزنشانی محل سكونت ستارخان را گرفتم، گفتند در خانه مختارالسلطنه قرهباغی است، وارد شدم خودش به تركی گفت>كیمدی؟<>یدالله خان< style=""> نهادند بالمال مثل مردمان كوفه مرا بدین روز سیاه نشانیدند. میبینی این طهرانیها مرا چگونه زجركش میكنند؟ درحالی كه حرف میزد مشامم پر از بوی عفنی شده بود كه سخت آزارنده میبود. پرسیدم این بوی چیه؟ گفت: من نه یكپرستار دارم و نه یك طبیب هست كه به معالجه من اقدام كند، ابراهیم بمن گفت یك بزغالهای را بكشم و پوست آنرا گرم گرمروی زخم به پیچم، مطابق دستور او عمل كردهام ولی پوست گندیده، نمیدانم چه بكنم، تمام آنهائی كه برای پر كردن جیبخود دور مرا گرفته بودند، پس از حصول به مقصود از اطراف من، حتی میر جعفر پسر سید اسلام هم مرا ترك گفته است.نزدیكتر رفتم دیدم پایش ورم كرده و چهل درجه تب دارد<(6) آری این همان فرزند نامدار آذربایجان است كه در تبریزندای مشروطه سرداده. آن هم زمانی كه حتی بعضیها و به عبارت صحیح خیلیها نام مشروطه را نه شنیده بودند و نهمیدانستند كه چه صیغهای است. سیدحسن تقیزاده كه خود در انقلاب مشروطه بود در پیشتاز بودن مردم تبریز برای اعادهمشروطیت مینویسد: >اگر این قیام و هیجان تبریز واقع نشده بود اصلا مشروطیت كامل برقرار نمیشد. و دولت اعتنائی بهمجلس نداشت و وزراء به حضور در مجلس تن نمیدادند و قبول مسئولیت در مقابل مجلس نداشتند و حتی در طهران كلمهمشروطیت در میان نبود و من یاد دارم كه وقتیكه من در اولین نطق خودم در مجلس سخن از مشروطیت گفتم وقتیكه بیرونآمدم مردم بمن گفتندشما عجب جراتی كردید و این كلمه را برزبان راندید<(7)
آری آن گلولهای كه توسط یاغیان به پای ستار خورده بود كارش را بلاخره كرد و این محبوب القلوب خلق، اندك اندكهمچو شمع رو به خاموشی گذاشت. >عصر روز سهشنبه 25 آبانماه 1293 شسی (28 ذیحجه 1332 ق) قلب ستارخان ازحركت باز ایستاد. ]قلبی كه در آن محبت مردمی به این بزرگی در آن جای گرفته بود.[ در تصویر لحظههای بازپسین حیاتسردار ملی، از قلم نویسنده حماسهاش كمك بگیریم. سردار نیرویش جمع كرد. دستش را از زیر پتو بیرون آورد. روی شانهمحمود گذاشت و گفت: گوش كن، من به هوش هستم، وصیتم كوتاه است. من توی رختخواب میمیرم. گلوله، در نبردبیدرنگ مرا از پای در نیاورد. باقر ]خان[ جور دیگری مرد. فقط تو ماندهای. چگونه زندگی خواهی كرد؟ چگونه پیكارخواهی كرد؟... مسله مهم این است: تسلیم نشوید، تن به بردگی مدهید، مانند سنگ، مانند آهن و فولاد باشید... من دربارهگفتگویم با پیرمردی در زنجان شرح دادهام. از او پرسیدم: بابا بزرگ€ مردم آذربایجان پیش از هر چیز به چی نیازمندند؟ اوبه من جواب داد: آزادی، فرزندم آزادی... پشت پنجره بادی طوفانی میوزید. سپس رگبار پائیزی باریدن گرفت. قطرههایدرشت باران به شیشهها میخوردند. در سر و صدای طوفان، صدای سردار خاموش شد...<(8) محمود پاینده لنگرودی درشعر ستارخان خود چه زیبا و حزنانگیز مرگ ققنوس را به تصویر كشیده:
فریاد خشم مردم تبریز قهرمان چون بانگ رعد در دل افلاك میشكست
و زهر غریو غرش رگبار سرب داغ جان دلاوری به دل خاك مینشست
میبست دلمه بر تن تبدار رزمگاه خونهای زخم پیكر از دست رفتگان
دود سیاه آتش و باروت میدوید در چشمهای خسته سنگر گرفتگان
میدان شهر كهنه، چو خورشید شامگاه میشست تشنهكام، به خون دست و روی خویش
تا رنگ خشم گیرد و تا زد به سوی خصم همپای رزم مرد پیكار جوی خویش
هر كوچه میسرود، سرود بزرگ را هر گوشه بود سنگر آزاد مردمان
تا پیش تاخت سوی شتربان ننگ خیز ستارخان زكوی امیرخیز قهرمان
اردوی ارتجاع، چو خس از تهیب سیل دزدانه میگریخت به دامان چالهها...
فریاد میكشید خیابان جنگجو: تبریز نیست جای تلاش زبالهها
فرمانده بزرگ صف ضد انقلاب درمان كار را به دم گرم حیله دید
تا وارهد زحمله سخت مجاهدان ناگاه سوی سنگر ستارخان دوید
بالا به گفت: ]حیف از این رزم بیدریغ بیهوده جان خویش در این ره تلف كنی
آشوب چیست؟ پول و حكومت نثارتست گر ترك این گروه به ناخلف كنی[
سردار با شهامت آزادگان، زخشم خندید و گفت: آنچه تو پنداشتی خطاست
من مرد كار زارم و دانم در این نبرد با دشمنان ملت ما آشتی خطاست
بگذار با گلوله بیگانه جان دهم در راه فتح مردم رزم آزمای خویش
... آنگاه همچو سیل خورشید و بانگ زد در راه رستخیز، عزیزان من ـ به پیش (9)
دو روز پس از شهادت سردار كمیتهای كه تشكیل شده بود جنازه مطهرش را بر روی توپی گذاشته و با تشریفات خاصی
تشیع و سپس در شاه عبدالعظیم تهران به خاك سپردهاند. اما گوئی دشمنان قسم خورده آزادی از مقبره سردار ملی هم بیمداشتند چرا كه >آرامگاه سردار تا سال 1324 شمسی، وضع حقیرانه داشت. در این سال آزادیخواهان متینگ پرشوری برسر قبر سردار ملی تشكیل میدهند و بعد برای او یك آرامگاه موقتی ساخته میشود. آرامگاه موقتی سردار دیری نمیپاید،چون یك سال بعد سیاه دلان، آن را با خاك یكسان میكنند و حرمت تربت را نگه نمیدارند. گویی جسد پوسیده سردار را،بلای جان خود مییابند...<(10) خدمات این پیشقراول آزادی بر هیچ كس پوشیده نیست. میرزا مهدی خان علیم السلطنه،منشیباشی شیرازی تا به ستارخان میرسد مینویسد: >و اول كسی كه در اعاده مشروطیت و حفظ ناموس ملت و مملكتپای ثبات فشرد و گوی مسیقت از شجاعان و ابطال روزگار برد حضرت ستارخان بود كه در آذربایجان بعد از واقعه تدمیرمجلس مقدس هوای وطن پرستی و نشاء غیرت و ناموس چنان در دماغش رسوخ كرد كه از جان و هستی درگذشت با عدمذخائر جنگی گران افراشت و به یدان نیك نامی پای استبطار گذاشت. به معاونی جنگجو چون حضرت باقرخان و بهمساعدت سلحشوران آذربایجانی چندان در مقابل اردوی نظامی محمدعلی میرزا كه به ریاست عینالدوله در حول شهرتبریز با توپهای ته پر و مسلسل تشكیل یافته و توپ و مسلسل و سواران رحیمخان و اقبالسلطنه و صمدخان و دوزدانخانگی مثل میرزا حسن آقا و سیدهاشم كه اطراف آنها را گرفته بودهاند مقاومت نموده، قریب به هشت ماه جنگهای نمایانكرده و فتحهای شایان نموده و هر زمان مثل شیر خشمناك سپاه دشمن را در هم شكسته، در حالتی كه سپاه دشمن شمرآذربایجان را مثل نكین انگشتری احاطه و سد باغ طروق و شوارع نموده، وصول قوت را بر آنان لایصل داشته، به حدی كهاین مردان شجاع تشنه و گرسنه سینه را هدف تیر دشمن كرده گاهی برای سد جوع به گیاه و اوراق درخت قناعتنموده...<(11)
و اما نامههایی كه اكنون تقدیم میگردد به سه صورت میباشد. -1 نامه هایی كه به صورت تلگراف میباشند.-2 نامههاییكه به صورت شعر منظوم است ولی اصل آنها در دسترس نیست. -3 و نهایتٹ نامههایی كه به مهر ستارخان میباشند. در ابتدانامهایی كه توسط مرحوم محمود تندری (شیوا) به نظم در آمده و در جواب نامه رحیمخان میباشد تقدیم میگردد.
چو سردار نامه سراسر بخواند از آن یاوهها در شگفتی بماند
مر آن نامه را داد پاسخ چنین كه بر چون تو هرگز مباد آفرین
تو را برده از راه فرمان دیو كه ببریدهای دل زكیهان خدیو
نباشد تو را جزء فریب و دروغ چراغت بود نزد ما بیفروغ
مر این نامهات بود سر تا به بن زبیهوده لاف و گزافه سخن
مگر این دل و زور و فر و هنر كه امروز ما را دهیزان خبر
نبودت به همره به هر رزمگاه كه مییافتی بر هزیمت تو راه
شناسیم ما روز كین مرد را هنرور سواران آورد را
تو را مردی و زورمندی كجاست به پیش یلان ارجمندی كجاست
میان دلیران تو را پایه نیست ÷ زگردی و گردنكشی مایه نیست
هنرهات باشد به ایوان و بزم تو را مایه نبود به میدان رزم
ندیدی تو جز روز هیجا به پیش فرو مایگان را هماورد خویش
تو چنگال شیران نورزیدهای زتیغ دلیران نلرزیدهای
نپیمودهای پهنه كارزار تو نپسودهای پنجه زوردار
كنون لب زگفتار لاف و گزاف فروبند و بگشای روز مصاف
ببینیم تا خود چه داری به كار چه میدانی از شیوه كارزار (12)
و اما نامه دوم، پاسخ سردار به نامه استبدادیان میباشد كه توسط مرحوم شیوا به نظم كشیده شده كه به اتفاق میخوانیم.
چو سردار و سالار گردن فراز بر انجمن نامه كردند باز
مراو را بخواندند سر تا به بن در او بد زهرگونه یاوه سخن
در آن انجمن خنده اندر گرفت از آن یاوهها ماندهاند اندر شگفت
كه برخاست بیغاره و خنده را مر این نامه این نگارنده را
بود این سخنها زدیوانگان نماند به گفتار فرزانگان
و گرنه گروهی كه از یك نهیب فرازش در آید زما بر نشیب
همیشه شده خسته از جنگ ما به جنگنده چون موم در چنگ ما
كنونشان كه باید سران سپاه ابا ناله و زاری و داد و آه
بجویند از ما به جان زینهار بباشند بالا به پوزش گزار
به ما بر فروشند مردی و زور سپاه و كلاه و زر و سیم و هور
خردمند را همچو كردار نیست نگارنده را بر خردیار نیست
پس آنكه یكی گفت زان انجمن سخن را به پاسخ بباید سخن
مر آن نامه را مینگارند بر سخنها به پاسخ سزاوارتر
بفرمود سردار گردن فراز به پاسخ یكی نامه كردند باز
سرنامه بد نام یزدان پاك كز اوی ست هر تیره و تابناك
براندند زان پس چنین گفتگوی كهای خیره سر مردم یاوه جوی
شما را هنرمندی و زور و فر بر آن ست كاو هست بیچارهتر
به آورد گردان ندارید پای به بیچارهگانید زور آزمای
هراسد نه ما را دل از جوش و جنگ نه از نعره توپ و بانگ تفنگ
نه از ناله كوس و آوای نای نه از بانگ شیپور و سرغین درای
ولی دل زبیم است ما را تباه زافغان بیچاره بیگناه
مجاهد كه دارد سری پر زشور دلش دور باشد زبیداد و زور
شما چون به سر برگ گردان نهید زایوان سپه سوی میدان كشید
همین شیوه دانید در كارزار كه بندید یكسر ز تاراج بار
نترسید از ناله بیگناه بدان گه كه بردارد از جور آه
همان نعره جنگیان در نبرد شما را دل از بیم دارد به درد
نتابید با مردم جنگجوی زآورد گردان بتابید روی
شما را بود پای مردی زشاه شهی كاو زبیداد جسته است راه
زبیداد او شد دگر گونه كار شما را دگرگون كند روزگار
نه ما راست اندیشه برگ و مرگ ابا نام نیكو چه مرگ و چه برگ
چو با پاك یزدان بود كار ما بود آشكار و نهان یار ما
خدا چون به ما پای مردی دهد شما را از آن رنگ زردی دهد
نخواهیم ما گنج آراسته ز كس بدره و برده و خواسته
نخواهیم ما گنج آراسته زكس بدره و برده و خواسته
دهد بر مجاهد به پاداش كار روا هر چه داند خداوندگار
نباشیم دزد و نه تاراجگر نه دژخیم خوی و نه بیهوده سر
به ما كیش و كشور بود پادشای خردمند را غیر از این نیست رای
شما را نه هوش و نه رای و خرد نگردید هرگز به جزء گرد بد
به فردا بر آید چو گیتی فروز زهر دو سپه مردم كینه توز
بباید سخنها به پای آورند همه گفتگوها به جای آورند
كه گفت كدامین بود راستی جدا راستی گردد از كاستی.(13)
و اما آخرین مكتوب منظوم با عنوان "تلگراف سردار به محمدعلی شاه" از زبان شاعر
چو سردار گردید پیروزمند به فرمان یزدان بی چون و چند
زدشمن تهی ساخت تبریز را مرآن مرز و بوم هنرخیز را
فرستاد لشكر به هر كوه و در كه بودند زان مردم خیره سر
كه هر كس پی افشرد در كارزار گرفتند و بستند و كشتند خوار
در آن سرزمین نامداری نماند كه سردار از پیش تیغش نراند
همه سوی تبریز آرام گشت به هر جای بد سركشی رام گشت
چو ملت به پیروزی و دستگاه برآورد بر چرخ گردان كلاه
سوی شه یكی نامه بنمود باز كهای جنگجو خسرو سرفراز
تو دیدی به كین آتش تیز را نهیب دلیران تبریز را
كه از صد هزاران دلیران جنگ كه شان بود صحرای تبریز تنگ
یكی توسن كامرانی نراند و زآنان تو را آب شاهی نماند
كنون هوش تو گر به جای آمدهست ستم كارگیها به پای آمده است
به منشور مشروطه برزن نگین میفزای این كینه را بیش از این
كه پرورد هركس جهانش به ناز بر آن ناز پرورده شد كینه ساز
بدان تا كه این گنبد تیز گرد به تیزی برآرد زپرورده گرد
زمانه نیرزد به كردار بد جهان را نشاید جهان دار بد
درشتی به ملت نباشد روای تو آن كن كه باشد ز شاهان سزای
ندانی كه این گنبد تیز گرد برآرد زبیدادگر مردگرد. (14)
اكنون نامهایی میخوانیم از مرحوم ستارخان كه به شاهزاده عین الدوله نوشته. كاتب این نامه مرحوم امیرخیزی بود.
>... بهتر است حضرت والا دست از این جنگ برداشته و با مردم آذربایجان كه سالیان دراز از خوان نعمت ایشان متنعمبودهاند از در مخاصمت برنیایند و دیگر آن كه این خادم ملت بر حسب وظیفه ملیت و ایرانی بودن قدم به عرصه مجاهدتگذاشتهام، اگر خدا نخواسته البته كه نخواهد خواست حضرت والا غالب شدند برای من مایه ننگ و ندامت نخواهد بود زیراكه، جای تعجب نیست كه حضرت والا با آن همه قدرت و شوكت به ستار قرهداغی غلبه جویند و اگر انشاا... بنده غالبشدهام و البته هم غالب خواهم شد حضرت والا مادام العمر مورد ملامت و تمسخر خواهند گردید و هر كس خواهد گفت كهشاهزاده عینالدوله باسی هزار قشون جرار از ستار قرهداغی شكست خوردند.< (15) در كنار نامههای ستارخان گاهیاوقات به تلگرافهای وی نیز برمیخوریم كه بیشك خواندن آنها نیز خالی از لطف نیستند. به عنوان مثال در زیر تلگرافاین دلاور مرد آذربایجان را به شاه مبنی بر لشكر از موافقتنامه مقاصد ملی و اعطای مشروطیت میخوانیم:
مجاهدت فدوی فقط راجع با آزادی ملت بود اكنون كه اعلیحضرت همایونی انجام مقاصد ملیه را مورد توجه شاهان قراردادهاند جان نثار دست از هر گونه مجاهدت برداشته از پی كار خود خواهم رفت.< (16) در اینجا نیز جواب نامهای را كهستارخان برای امیر بهادر جنگ نوشته میخوانیم كه >بسیار سعادتمند و سپاسگزارم كه شخصی بی نام و نشان و سربازسادهای چون من افتخار خویشاوندی با شما را دارد و اینكه من در آینده مشمول مراحم حكمدار ایران خواهم بود. حرف برسر آن است كه ما و شا هر یك بر روی یك تخته جداگانه ایستادهایم و همدیگر را نمیهواهیم بفهمیم. من در واقع همچونبیانگر خواست مردم آذربایجان به منظور رفع شر چپاول و قلدری از سر مردمی كه میخواهند در آرامش زندگی كنند به پاخواستهام اگر نه آن میبود كه قشون اعلیحضرت به نام تامین آسایش مردم آذربایجان نقش چپاول و قلدری را ایفاء كرد ماهم اكنون هواست و آرمان خلق را برآورده بودی. حوادث بعدی و روش شش ماهه شاه بنام رهائی مردم از انقلاب بر ماروشن ساخته است كه عجالتٹ موقع برای زمین گذاشتن اسلحه ناسب نیست. و از این رو به عالی جناب میگویم ما را بهالطاف و مراحم شاهانه و اداره امور املاك او نیازی نیست. ما به مشروطیت نیازمندیم. شخصیت ستارخان نه تنها در ایرانبلكه در كل جهان مطرح و قابل احترام بود.<(17) در زیر نامهای از ستارخان میخوانیم كه به یك بازرگان تبریزی مقیماستانبول كه تحت عنوان: سواد مكتوب حضرت سردار ملی در مورخه بیست و پنجم ربیع الاخر 1328 ه.ق و در شماره 3روزنامه حكمت منطبعه استانبول چاپ و منتشر گردیده است.
]مرقومه محترمه 16 صفر زیب وصول داد. مندرجات محبتآمیزش مایه امیدواری گردید. شكر خدا را كه در این دورهتمدن از ابناء ایران نیز شخصی بوده است كه به اقاویل كاذبه خود غرضان باور ننموده مطالب را از منشاء اصلی استطاعمینماید.از آنجا كه مدتها بود منتظر این بهانه بودم اینك تمام هموطنان محترم را مخاطب داشته باواز بلند بمسامع ایشانمیرساند. و در این زمینه وجدان هم مسلكان خود را حكم قرار داده بشهادت میطلبم،[ (18) آیا شخصی كه به آن چنین كارناآشنا در مقابل چهل هزار لشكر دولتی جان خود را به طبق اخلاص گذارده نثار راه حریت كنند هیچ زندگی خود را جایمیدارد؟ جاییكه به حیات خود گمان نمیرود ممكن است سودای ریاستی یا هوای هوس دیگری در سر داشته باشد؟شهداله غلام از بدو امر تاكنون مرامی غیر از تشیید مبانی مشروطیت نداشته و ندارم و در این باب بر احدی منت نمیگذارمزیرا كه هر چه مجاهدت كنم وظیفه خود را به جا نیاوردهام بعلاوه بر مقصد خود هم نرسیدهام چه اشخاصی كه پارسال همینروزها به مقابله با این خادم ملت و سایر جانبداران حریت طرف گشته مشغول جنگ و جدال ظاهر بودند، حالیا مسلكخودشان را تغییر داده به دعوای سیاسی اشتغال و از هر گونه جد و جهد فروگذاری نمیكنند روز و شب در صدد آنند كهشرافت مكتبهی این خام ملت را به هدر داده آب را گلآلود نموده بلكه بتوانند به آسانی ماهی صید نمایند. همه میداننداشخاصی كه منظور نظرند پارسال كه قساوتها به خرج داده و آلان هم از ایفای هیچگونه افساد، مضایقه نمیكنند كه ذكراسمشان باعث تطویل است. و قسمت دیگری از كهنه پرستان پدر و یا برادر كشته، بواسطهی نشر شایعات بیاصل در ضایعنمودن شرافت مكتبهی این خادم ملت ساعی و جاهدند. مثلا ارازل را تطمیع و تحریك میكنند مهری بنامم ساختهاخطارات عیرقانونی از قولهم نوشته به اطراف نشر میسازند. چنانكه سه از ایشان دو روز قبل گرفتار شده و به عدلیه مركزیجلب گردیده، فعلا در تحت استنطاقاند در حقیقت پیمانهی حوصله آدمی لبریز خونابهی اتفاقات غیر منتظره گردیدههنگامی كه ایضاح مطلبی را میخواهد میپسندد در ضمن آنچه نهفتنی است گفتم. خوب است به مختصر كفایت ورزیده،فهم كلیهی مساله را به خطانت و،جودت فطری هم وطنان چیز فهم واگذار نمایم. خادم ملت ، ستار.(19) از فحوای این نامهنیز چنین استنباط میگردد كه گویا مهر ستارخان را جعل كردهاند. در اینجا نامهای دیگر از ستارخان میخوانیم 29 جمادیالاولی 1328
مقام منیع مقدس نیابت سلطنت عظم دامت شوكته العالی
بعد از >بمباردمان<>
ستار (20)
در اینجا سه نامه ستارخان شهید را به سید حسن تقیزاده به اتفاق میخوانیم:
از تبریز به طهران
نمره 9 - عدد كلمات 130
2 شعبان 1327
توسط جناب مستطاب آقای تقی زاده دامت بركاته،
حضور مبارك بندگان حضرت مستطاب اجل اشرف اعظم آقای سپهدار اعظم مدظله العالی. معتمد السلطان یار محمدخان وحسین خان كرمانشاهی كه در این مدت با یك غیرت فوق العاده در مقابل جنود استبداد با این خادم ملت دادمردی داده و ازاشخاصی هستند كه تمام جراید حتی حضرت آقای تقیزاده تصدیق بر مجاهدت حقیقی او دارند چند روز قبل در انجمنمقدس ایالتی هم توصیه مشارالیهما را نموده این خادم ملت نیز استدعای مخصوص از حضور مبارك مینماید كه محضجبران فداكاریهای صادقانه مشارالیهما كه همه نوع لیاقت خدمت گذاری را دارند به ریاست سواره یا افواج نظامی حدودكرمانشاهان و منصب شایانی مفتخر و سرافراز فرمائید، مشغول خدمتگزاری بوده باشند. مایه امیدواری عموم مجاهدینخواهد بود. خادم ملت، ستار (21)
از تبریز به طهران
نمره 8 - عدد كلمات 90
2 شعبان 1327
خدمت ذیشرافت جناب مستطاب آقای تقی زاده دامت بركاته،
اگر تعرفه و طرفدار مجاهدین ایران و تمام كره ارض خود حضرت عالی هستید كه هیچ محتاج به توصیه نیست. معهذا منباب پاس حقوق تصدیع میدهد: مجاهدین كرمانشاهان كه خدمات همدان و سایر نقاطشان كالشمس فی رابعه النهار نمایاناست حالا در طهران هستند.
تمنی مخصوص از حضرت عالی و سایر اولیای امور آن است كه در انجاح مطالب و مقاصد حقهشان توجه فرموده در آنجا ویا در كرمانشاه مستظهرٹ مشغول خدمات دولت و ملت بوده باشید. خادم وطن، ستار (22)
از تبریز به تهران - حضوری است
23 صفر 1328
متاسفم از اینكه تمام فداكاری و خدمات این خادم ملت فقط برای ایجاد اتحاد معنوی ما بین تمام افراد ملت و آحاد اهالیمملكت و در حفظ شئونات مجامع ملیه و ایالت قانونی است. حال حضرات آقایان كه این خادم ملت را به اتحاد و موافقتتوصیه میفرمائید (23) موجب بسی تحسر میشود. صریحٹ اظهار میدارم كه این خادم ملت موفقیت ملت و ازدیاد شوكتدولت و رفاه رعیت را خواهانم. خود را ابدٹ
در اینجا نامه و به عبارتی رنج نامهایی دیگر از ستارخان را میخوانیم:
مقام منیع رفیع محترم هیات وزراء عظام مد ظلهم العالی
عموم اهالی داخله خاصه و عامه، سیما(ی) اولیای امور و روسای عظام كرام فخام و اهالی ممالك خارجه كاملا مسبوق ومستحضرند كه این بنده عاصی ستار، برای اجرای احكام شریعت غراء احمدی و حفظ بیضه اسلام مطابق احكام صادرهعلماء اعلام عظام مرجع تقلید شیعه، از جان و مال و اولاد و هستی خود صرف نظر كرده فوق الطاقه كوشیده تا دولت جابرهتبدیل بر دولت عادله به عبارت آخری دولت شورویه دایر شود، تا مگر آب رفته به جو باز گردد و قوانین حضرت سیدالمرسلین كه سر مشق اهل كره از كفار و غیره گردیده رویه و مسلك اهل اسلام و كافه مسلمین و مسلمات بشود و برایمعرفی خود به اهل عالم پس از تبدیل دولت جابر، اطاعت اوامر مطاعه دولت عادله را كرده به مركز كه پایتخت ایرانشناخته شود حاضر شده و برای تاكید
بر معرفی خود به عالمیان در گوشه انزوا و عزلت هر قسم تعدیات وارده را متحمل، دراین موقع برای پیشرفت قانون، مظلومیت اختیار نمود. حالیه مدتی است از خارجه به دست داخله هر مصیبتی را كه گوشآدمیان نتواند بشنود بر مظلومین اهل تبریز آورده شد. آنچه كه هیات محترم میدانند و جزییات و كلیات مصایب وارده راعالمند فامیل و اهل مرا جانٹ و مالا پایمال و املاك مرا خارجه توقیف نمود. این مدت صبر كرد كه شاید دست قدرتحضرت پروردگار هیاتی از وزرای فعال برای اجرای قوانین حقه برقرار گردد، امروز به حمد الله والمنه آن هیات محترم رادست قدرت تشكیل فرمود فحمدٹ له ثمحمداله این است كه ضبط املاك خود را در دست خوارج با این زحمات و خساراتو ایثار جان و مال نمیتواند صبر و تحمل كند. آنچه را كه لازمه صبر و تحمل و مظلومیت بوقت و اقتضای خود بود اینتوقیف و تصرف مظلومیت بوقت نامید نمیشود كه به تواند تامل كنددست تصرف خوارج در مال من اگر ساكت بنشینم بیغیرتی نامیده میشود. استدعا از وجه آن پاك هیات محترم وزراء فعال كه املاك مرا از توقیف خوارج محفوظ و محروسبدارند و الا جواب یصح السكوت مرحمت فرمایند
تكلیف چاكر معلوم شود ادام الله ظلهم العالی 1329 ]خادم ملت ستار [(25)
در اینجا نامهای دیگر از ستارخان میخوانیم كه در جواب امیر بهادر سپهسالار نوشته شده.
تهران حضرت اشرف سپهسالار اعظم.
تلگراف مشوقانه حضرت عالی رسید. متشكر از نصایح پدرانه گردیدم. سمت چاكری و نمك خوارگی بنده و پدرانم را بهتاج و تخت سلطنت ایران تصدیق فرمودهاند. مزید بر افتخار گردید. اینك آرزوی عام و خاص جز چاكری و خدمت به تاجو تخت سلطنت ایران منظوری نداشته و ندارند.
اینك جنگ تبریز را نزاع محل به حضور مبارك قلمداد كردهاند از روی اشتباه كاری بوده. مناقشه ملت آذربایجان از آغازتاكنون حقوقی بوده و اینك نیز حقوقی است. ابدٹ مبانیت و مخالفتی ملت و دولت ندارند.
چاكر ذمه دارم كه اگر همین امروز حقوق مغضوبه ملت استرداد شود هیچگونه محالفتی در تمام صوبه آذربایجان از ملتباقی نماند. مرحمت مخصوص ذات اقدس شاهانه ارواحنافداه را در حق چاكر وعده فرمودهاید، به عقیده چاكر خوب استمرحمت همایونی را عمومی فرمایند، یعنی در حق جمیع افراد ملت تا رفع كلیه مناقشات بشود. ورنه فرضٹ هم ستار برودقهار میآید و نتیجه مطلوبه حاصل نمیگردد. اینكه اشاره به حقوق سلطنت فرمودهاند. چاكر هرگز انكار از این معنی نداشتهو ندارم و یقین است حضرت عالی هم تصدیق دارند كه پاس حقوق مذهب بر هر مسلم مقدم است. نسبت به پاس حقوقسلطنت حضرتعالی گویا از مفاد احكام حضرات آیات الله نجف اشرف مدظلالهم كه نواب امام عجلالله فرجه و مقتدیانچاكر و حضرت عالی بلكه ذات اقدس شهریاری ارواحنافداه میباشند مسبوق نیستند. ورنه با آن خصال پسندیده دیانت ئتقدیس كه در حضرتت سراغ دارم هرگز گمان نمینمایم كه چاكر را به ترك این مجاهدت امر میفرمائید.
اینكه فرمودهاند اگر خوف از آمدن به طهران دارم در محل خود به ضابطی املاك و ریاست سواران خاصه همایونیارواحنافداه مشغول گردم. حضرتعالی بهتری دانید كه نسبت خوف دادن آن هم در طریق مجاهدات مذهبی و حقوق ملی كهبه فتوای پیشوایان دین در شمار شهداء و مجاهدین فی سبیل الله محسوبند بالاترین تهمت است به چاكر جه ترك مال وترك جان ]را[ در اول وهله گفته، در این میدان امتحان دیانت شعاری قدم گذاردهام.
نه تنها بنده بلكه تمام ملت آذربایجان آرزویشان آمدن به طهران و پاسبانی قوائم اساس سلطنت شیعه است كه حضرتعالیهم دعوت فرموده، مزید بر قوت قلب و شرف و افتخار شد..>از تو به یك اشاره از ما به سردویدن
خادم ملت، ستار. (26)
قبل از پرداختن به آخرین نامه سردار اشارهای نیز به كاتب نامهها داشته باشیم. اكثر نامههای ستارخان به انشا و قلممرحومین غنیزاده و امیرخیزی بودند.>غنیزاده در اوایل سال 1326 ه.ق، دو ماه به كودتای محمد علی میرزا و توپ بستنمجلس مانده، به دعوت دوستانش به تبریز آمد و در روزنامه شورای ایران مقالاتی نوشت و پس از چندی ستارخان سردارملی وی را، كه منشی مخصوصش بود به نمایندگی انجمن ایالتی تعیین كرد...< (27) مرحوم امیرحیزی نیز راجع به منشیسردار مینویسد: >از ابتدای كار از طرف انجمن به سمن نظارت برای مرحوم ستارخان انتخاب شدم. منشی سردار كسیدیگر بود.<(28) اما استاد زنده یاد سید محمد حسین شهریار كه خود از شاگردان مرحوم امیرخیزی بود در قطعهای با عنوان>تصویری از استاد فقید بزرگوارم مرحوم حاج اسماعیل آقا امیر خیزی مینویسد كه:
وزنه انقلاب مشروطه
رهبر حزب و منشی سردار
مورد اعتماد عامه خلق
صدر احرار و محرم اسرار (29)
در فرجام آخرین رنج نامه ستارخان را به اتفاق میخوانیم. ستارخانی كه به حق >مشروطه خواهان ایران وی را سردار ملیو مطبوعات روس و اروپای غربی بوگاچف آذربایجان و گاریبالدی ایران نامیدند.<(30)
مقام منیع ریاست مجلس شورای ملی دامت شوكه
تلگراف مرحمتی جناب مستطاب اجل عالی كه حاوی مراحم عالیه بود این فدوی را بیاندازه امیدوار نموده كه مبادرت بهعرض این مختصر مینماید عرایض مفصله توسط وكلای محترم بعرض رسیده و مستحضرید مقصود این خادم وطن نه ایناست كه خدمات و زحمات طاقت فرسای بنده را اولیای... (31) منظور داشته و شغلی در ازاء آن معین كنند بلكه غرصاصلیم این بوده است كه مرا بلاتكلیف تگذارند یا شغلی معین كنند یا جواب یاس بدهند آن وقت بنده نیز تكلیف خود رادانسته از پی كار خود میروم و چنانكه مدتی است كه خود را بسته و متعلقان خود را به عتبات فرستادهام باز یا خانهنشینیاختیار كرده یا مسافرتی مینمایم. امیدوارم كه جناب مستطاب اجل عالی به اقتضای مرحمتی كه به بنده دارند اسبابآسودگی مرا فراهم آورده و از اینگونه گرفتاریهای گوناگون بنده را مستخلص خواهند فرمود. و وضع حاضر آذربایجانبدیهی است كه معلوم خدمت است تا چه اندازه رشته انتظام امورات از هم گسسته و در رفته است و انگشت بیگانه به تویكار آمده از هر گونه مداخلات غیر مشروع دریغ ندارند هر روز به نحوی اسباب چینی مینمایند. ایالت جلیله و انجمن ایالتیرا نیز آن فراغت در خور نیست كه توجهی در اینخصوص بنماید تا چه رسد به آنكه از حال فدوی اطلاع داشته باشند].[شهدالله صداقت و درستكاری فدوی در خصوص خدمت به وطن مقدس خود مجبورم میدارد كه معروض میدارم آنچه رامیدانم اولیای دولت و ملت...(32) كه توجه خاصی درباره آذربایجان معطوف فرمایند. اینهمه تولید اختلافات فقط بواسطهبیمبادلاتی بوده است. وطن گرفتار خطرات عظیمهای است. این خاك را نباید از نظر محو كرد و امورات را به مجاریطبیعی خود وا گذاشت. همانا اشاره در اینخصوص نموده باقی را به فطانت فطری جناب اجل عالی واگذار كردم ایامتوفیقات مستدام باد.
چاكر وطن ستار - (33)
2 ذیحجه الحرام 1327
------------------------------------
منابع ، ماخذ و توضیحات :
-1 نامهای از ستارخان سردار ملی، سیروس - برادران شكوهی، پگاه بشماره -1 رضا مهدوی
-2 روزنامه انجمن - سال سیم، نمره 42، یكشنبه صفر المظفر 1327
-3 روزنامه انجمن، شماره 46، سال سیم، شنبه 9 شهر جمادی الاول 1327
-4 روزنامه ایران، اسفند 1375، ص 6، ایران فقط تهران نیست
-5 همان
-6 سخنگویان سه گانه آذربایجان در انقلاب مشروطیت، نصرت الله فتحی، 2536. صص 288 - 287
-7 خاطرات پراكنده از انقلاب مشروطیت ایران، سید حسن تقیزاده - بیست و ششمین سالنامه دنیا، 1349. ص 262
-8 ستارخان سردار ملی و نهضت مشروطه، پناهی سمنانی. نشر كتاب نمونه، 1376 تهران. ص 506
-9 پیشین، صص، 508-509
-10 دو مبارز جنبش مشروطه، رحیم رئیسنیا، عبدالحسین ناهید. تهران نشر آگاه 2537 ص 162
-11 دفتر تاریخ، جلد اول. مجموعه اسناد و منابع تاریخی به كوشش ایرج افشار - جلد اول 1380، در این مجموعهمقالهها، یادداشتهای مرحوم علیم السلطنه با عنوان برگهای مشروطه درج گردیده كه مطلب فوق از صص 365 - 366 نقلگردید.
-12 جنگ نامه تبریز - محمود تندری >صمصام السلطنه<>
-13 همان - صص 190-192
-14 پیشین - صص 213-214
-15 قیام آذربایجان و ستارخان، اسمعیل امیر خیزی - نشر كتاب فروشی تهران - تبریز 1339- ص 197
-16 امیر خیزی، پیشین ص 368
-17 برخی ملاحظات پیرامون تاریخ انقلاب مشروطیت، رحیم نامور، نشر چاپار، تیر 1352. ص 205
-18 كلماتی چند از آغاز نامه متاسفانه از بین رفته است. خوشبختانه این قسمت از صفحه كتاب مستطاب تاریخچه و وجهتسمیه مدارس تبریز به قلم رضا امین سبحانی نقل گردید.(ماخذ نویسنده كتاب وجه تسمیه مدارس تبریز چنین است،روزنامه شمس استانبول، شماره 30، سال دوم، 19 ربیع الاخر 1328 بوده)
-19 ماخذ اول صص 25-27
-20 روزنامه ایران، 21 اسفند 1375
-21 زندگانی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، به كوشش ایرج افشار، چاپ دوم بهار 1372، نشر علمی تهران - و یااوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقیزاده، به كوشش ایرج افشار، چاپ اول 1359، نشر جاویدان صص 136-137
-22 پیشین
-23 اشاره است به اختلافاتی كه میان ستارخان و مسئولان امور تهران به تدریج پیش میآمد و منجر به آمدن سردار بهتهران شد و به عاقبت بدی منتهی گردید.
-24 ماخذ 19
-25 روزنامه ایران، 17 فروردین 1375، ص 6
-26 ماخذ 9. صص 396-397
-27 از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، نشر زوار، 1372 تهران - ج 2 - ص 325
-28 رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدی مجتهدی به كوشش غلامرضا طباطبائی مجد، چاپ دوم نشر زرین،بیتا، صص 56-57
-29 كلیات دیوان شهریار، جلد 2، چاپ یازدهم، تهران زرین و نگاه، ص 1123
-30 آرینپور، پیشین، ص 57
-31 قرائت نقطه چینها برای بنده مقدور نگردید.
-32 ایضٹ
-33 هفته نامه احرار - دوشنبه 28 آذر 1373 - اسناد پراكنده آذربایجان، سندی از ستارخان. نامه به مستشارالدوله رئیسمجلس دوم. ه.هاشمیان - از آقای بهرام حقپرست به جهت كمك در قرائت نامه فوق بسیار سپاس گذارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر