پاسخ سردارملي به سفير روس
من ميخواهم هفت دولت زير پرچم ايران باشد
ميرهدايت حصاري
در تاريخ مشروطه، دورهاي كه با به توپ بستن مجلس شوراي ملّي (در دوم تيرماه 1278) از جانب محمد علي شاه و به فرماندهي سرهنگ لياخوف افسر روسي و برافتادن مشروطه از همة شهرهاي ايران و حتي از بسياري از محلات تبريز به جز محلهي امير خيز آغاز و با تسليم مجدد محمد علي شاه به خواستة آزاديخواهان تبريز و پذيرفتن دوبارة مشروطه از سوي او پايان يافت، به دورة «استبداد صغير» مشهور شده است.
طي اين دوره كه كمابيش يازده ماه به طول كشيد، مجاهدان مشروطه كه در بخشي از تبريز از سوي قواي دولتي محصور بودند و در شرايط بسيار سختي با سماجت و رشادت عجيبي از آزادي و مشروطه دفاع ميكردند، حماسهها آفريدند. عاقبت نيز مشروطة بر افتاده از همة شهرهاي ايران را به آن بازگرداندند. در حالي كه دولت مستبد محمد علي شاه و عشاير و خانهاي مرتجع طرفدار دولت او با همة امكانات و همة قواي خود آن قسمت از شهر تبريز را مانند نگين انگشتري در ميان گرفته و راه ورود اسلحه و مهمات و آذوقه را به روي آنها بسته بودند و مجاهدان در محاصرة با همة قلت قوا و كمبود غذا و نبود اسلحه و مهمات كافي همچنان مقاومت كرده و در جنگهايي كه تقريباً همه روزه رخ ميداد، نه تنها نيروهاي مهاجم دولتي را به عقب ميراندند و تلفات زيادي بر آنها وارد ميساختند، حملات آنها را با شكست نيز مواجه مي كردند.
بارها نيروهاي دولتي تا پاي ديوار كميتة حقيقت (ستاد ستارخان) پيش آمده و كار را يكسره يافته ميپنداشتند، ولي در اثر مقاومت سرسختانه ودقت شجاعت مجاهدان، به ويژه ستارخان شكست يافته و پاي به گريز مينهادند.در همة اين پيروزيها فرماندهي ستارخان و بيباكي و حسن تدبير و سرعت عمل او و تشويق و تشجيع مجاهدان از جانب وي عامل اصلي موفقيت آنان بوده است. براي درك صحيح آن شرايط و اثبات اين مدعا بد نيست نمونههاي چندي را به عنوان شاهد نقل كنيم. آغاز يورش نيروهاي دولتي به پايگاههاي آزادي خواهان تبريز در همان روز به توپ بستن مجلس در تهران نشانگر اين بود كه طرح اين حمله از پيش تنظيم شده بود. آنها فكر ميكردند همان طور كه مجلس شوراي ملي را در تهران در عرض چند ساعت مضمحل و حتي مشروطه را در همان روز در سرتاسر ايران برانداختند، كار تبريز را نيز با يك حمله يكسره خواهند كرد. ولي به زودي به اشتباه خود پي بردند. ديديم كه تا پايان كار نيز با اينكه از همة شهرها نيرو بر سر تبريز ريخته بودند، كوچكترين موفقيتي به دست نياوردند و حتي سرانجام شكست نيز خوردند.
با رسيدن خبر به توپ بستن مجلس در تهران و برافتادن مشروطه در آنجا و حملة نيروهاي دولتي به تبريز، نمايندگان انجمن ايالتي تبريز نيز دست و پاي خود را گم كرده و عده اي مخفي و تني چند در سفارت خانهها بست نشستند، ولي مجاهدان بيباكانه در مقابل نيروهاي استبداد ايستادند و قدمي عقب ننهاده و به هر سختي كه بود ماندند تا شاهد پيروزي را در آغوش كشيدند.
از همان روز بود كه ستار خان و باقر خان مانند دو گوهر تابناك درخشيدند و با حماسههاي خود دنيا را در حيرت فروبردند. در اين ميان پاخيتانوف كنسول روس در تبريز ظاهراً به عنوان ميانجيگري و دلسوزي به فعاليت پرداخته و مجاهدان را تشويق مي كرد كه دست از جنگ برداشته و از پادشاه ايران طلب بخشش نموده و امنيت خود را به دست آوردند.
همين موضوع موجب اختلاف بين آزادي خواهان شد و عدهاي اسلحة خود را تسليم كردند و دايرة آزادي خواهان محدودتر شد و تنها محلّات اميرخيز و خيابان و دو گرد آزادي، ستارخان و باقر خان باقي ماندند. مجاهدان نوبر و مارالان نيز مرعوب شده، تصميم به تسليم اسلحة خود گرفتند و راه خيابان را به روي نيروهاي دولتي به سركردگي رحيم خان چلبياني قرهداغي باز كردند و او با دبدبه و كبكبه وارد شهر شده در باغ شمال اقامت گزيد (22 تير ماه 1287) و به جمع آوري سلاح پرداخت. مردم از ترس غارت شدن خانه رحيم خان خبر فتح تبريز را به محمد علي شاه تلگراف زد. بدين ترتيب محلة اميرخيز تنها نقطهاي بود كه هرگز حاضر به تسليم نشد. ستارخان كه از سالها پيش در تبريز به دليري معروف شده بود، در اين جنگها مردانگي و قهرماني زيادي از خود نشان داد. هيچ كس گمان نميكرد كه ستارخان با آن عده كم در مقابل آن همه نيروي دولتي تاب مقاومت داشته باشد و همه فكر ميكردند كه يكي دو روزه او نيز يا تسليم خواهد شد و يا فرار كرده جان خود را به در خواهد برد؛ ولي چنين نشد. ستارخان با دليري و كارداني خود در مقابل آن همه نيرو ايستاد و تسليم نشد دولتيان گمان ميكردند گرفتن يك محله كوچك و پيروزي بر چند مجاهد محصور و با كمترين امكانات كار سختي نخواهد بود، با تمام نيرو به اميرخيز حملهور شدند، ولي پس از يك روز جنگ شديد، كاري نكرده و عقب نشستند. فرداي آن روز پاخيتانوف كه از اين همه سماجت متعجب شده بود، به محلة اميرخيز آمده و به نصيحت ستار پرداخت و گفت بيرق از كنسول خانه فرستادهام، به بالاي در خانهي خود بزن و در زينهار دولت روس باش و حتي قرهسواراني تمام آذربايجاان را وعده داد كه از شاه به نام او بگيرد. در اين جا بود كه ستارخان آن جملة معروف خود را خطاب به كنسول روس گفت: «آقاي جنرال كنسول! من ميخواهم هفت دولت به زير بيرق ابولفضل(اسلام) بيايند، من زير بيرق بيگانه نروم.»
¤ نوشته شده در ساعت 23:34 توسط سامي سردارملی
دوشنبه، 24 اردىبهشت، 1386
توطئه والی آذربایجان بر ضد ستارخان
سربازان روس در صدد دستگیری ستارخان و باقرخان و علی مسیو و چند تن دیگر بودند تا از تبریز بیرون شان کنند. این چند نفر به سفارت عثمانی که به آن شهبندری می گفتند پناهنده شدند. روس ها کوشیدند تا ستارخان و باقرخان را از بست نشینی خارج کنند ولی سفارت عثمانی مقاومت کرد. در همان روزها بود که محمد علی میرزا از سلطنت خلع گردید و مردم تبریز چراغانی کردند و بشادی پرداختند. روس ها نیز اصراری در دستیابی بر ستارخان و باقرخان نداشتند. آن دو نیز به خانه های خود رفتند و کاری انجام ندادند که روس ها تحریک شوند و برای اخراج شان پافشاری نمایند. در آن هنگام مهدی قلی خان هدایت (حاج مخبرالسلطنه) والی آذربایجان بود.
رحیم خان که با سواران انبوه خود بارها از برابر مجاهدان تبریز شکست خورده بود اکنون با سواران خود که توپخانه هم داشتند به غارت روستاها می پرداخت و دولت نوبنیاد ایران را به رسمیت نمی شناخت. میدان فعالیت رحیم خان حوالی قره باغ بود. او یکی از سرداران مجاهد بنام بلوری و سی و چهار تن دیگر را زندانی کرده بود و با وجودی که محمد علی میرزا اطلاع داد که شورشیان را مورد عفو قرار داده اسیران را آزاد نکرد. رحیم خان زمانی که از ورود آذوقه به تبریز جلوگیری می کرد، کالاهای بازرگانان روسی را نیز غارت کرد. از این رو دسته ای از سپاهیان روس بدون آگاهی دولت ایران از مرز گذشته وارد قره باغ شدند. و در شامگاه به محاصره رحیم خان پرداختند و ا و را به اتفاق اطرافیان معروفش دستگیر نمودند.
سواران او نیز از ترس پراکنده شدند و بلوری فرصت را مغتنم شمرده به اتفاق یاران خود از زندان فرار کرده خود را به تبریز رسانیدند. یکی ا ز ثروتمندان اهر که دوست نزدیک رحیم خان بود ده هزار تومان بابت غرامت اموال بازرگانان روسی پرداخت تا رحیم خان را آزاد کنند. روس ها نه تنها او را رها کردند بلکه رابطه دوستی با او برقرار ساختند تا به عنوان عامل آنان در ایران هرج و مرج ایجاد کند.
علاوه بر رحیم خان، ایل های انبوه شاهسون نیز روستاهای حوالی اردبیل را غارت می کردند. اردبیل همیشه پایگاه گماشتگان محمدعلی میرزا بود، دشمنی مردم آنجا با آزادیخواهان نهادینه شده بود. امیر معزز حکمران آن شهر چند تن از آزادیخواهان را دار زد. حکمران بعد از امیر معزز بنام رشیدالملک برای کشتار آزادیخواهان گیلان لشکر کشی کرد. ولی چون آنان قزوین را به تصرف درآوردند رشیدالملک هم کوتاه آمد. چون استبداد ضعیف شده بود دیر زمانی نگذشت که در اردبیل، یعنی دژ استبداد کمیته ستار به وجود آمد. جنبش اردبیل موجب شد که انجمن ملی تبریز شخص کار دیده ای بنام محمد حسین زاده را با دسته ای از مجاهدان به آنجا فرستاد. وی کارها را روبراه کرد و کسانی از سراب و قفقاز به او پیوستند. او از ثروتمندان پول می گرفت تا تفنگ و فشنگ خریداری کند. انجمن ولایتی برای تماس با مردم تشکیل گردید و مشروطیت در شهرها رونقی یافت. مانع پیشرفت مشروطه سواران شاهسون بودند که روستاهای اطراف اردبیل را غارت می کردند و به آزار مردم می پرداختند. حسین زاده با هزار تن مسلح بیرون از شهر لشکرگاه زد تا بر شریران شاهسون حمله آرد. چیزی که به موفقیت او لطمه میزد این بود که با مخالفان مشروطه با خشونت رفتار می کرد و حتی چند نفر را به قتل رسانید. مخالفان فقط از مشروطیت بد می گفتند و هیچ اقدام مبنی بر مقاومت مسلحانه بعمل نیاوردند. این خونریزی ها مردم را از مشروطیت بیزار ساخت.
آوازه این مردم کشی ها به تبریز رسید. انجمن ایالتی چند بار حسین زاده و مجاهدان را از تندروی منع کرد ولی آنان به این گونه پیام ها اهمیت نمی دادند. مهدی قلی هدایت برای ایجاد آرامش در اردبیل ستارخان را فرستاد. او از این کار دو هدف داشت، یکی اینکه با نبودن ستارخان بهتر می توانست قدرت خود را بر شهر مسلط سازد ، دوم آنکه سر و سامانی به اردبیل بدهد. ستارخان از این امر آگاهی نداشت و با صداقت مشغول کار شد. او هفتاد و چند تن مجاهد و رزیده با خود برد. در سراب از او پیشواز با شکوهی کردند. حاج اسماعیل سرابی و برادرانش که در جنگهای تبریز از سرداران دولتی بودند از کارهای خود پوزش خواستند و برای جبران، برادر کوچکتر خود را با دویست و سی چهل نفر همراه ستارخان گردانیدند. سران اردبیل و شاهسون نزد ستارخان رفتند و از او دعوت کردند که مهمان آنان باشد. هنگام ورود به اردبیل نیز با شکوه زیادی از ا و استقبال شد. همگان پنداشتند که شورش ها پایان یافته است. اما پس از چند روز سران شاهسون هر یک به بهانه ای شهر را ترک گفتند و معلوم شد رحیم خان آنان را تشویق کرده است که با هم متحد شوند و محمدعلی میرزا را که در سفارت روس بود دوباره بر تخت بنشانند. معلوم است که آنان طرفداری از شاه مخلوع را با رونق مشروطه مقایسه می کردند. مشروطه می گفت همه مردم در برابر قانون مساوی هستند ولی محمدعلی میرزا مقامهای عالی به آنان می بخشید.
ستارخان با حسین زاده و اطرافیانش با خشونت و ملامت رفتار کرد و دستور داد تفنگ و فشنگ را از آنان بگیرند و اردوگاهشان را هم بر هم زد. این تندروی برای او و آزادیخواهان بسیار زیان آور بود. حتی یکی از سردسته ها از تسلیم سلاح های خود و افراد همراهش خود داری کرد و خود را به سران شاهسون رسانیدند و بدخواه مشروطه شدند. حسین زاده دستورهای ستارخان را پذیرفت و چهل هزار تومان که از مردم گرفته بود به آنان باز گردانید و هر چه باقی مانده بود به کسان ستارخان پرداخت و نشان داد که در کارهایش درستکار بوده است.
رحیم خان که مورد حمایت روسها بود با سران شاهسون متحد شد و قرار گذاشتند ابتدا به اردبیل حمله کنند، ستارخان را دستگیر نمایند و بعد به تهران حرکت کنند و محمد علی میرزا را از سفارت روس بیرون آورند و به تخت بنشانند. ستارخان از تمام این توطئه ها بی خبر بود و اعتنایی به حمله دشمنان نداشت. اما خبرهای زیادی که از زیادی افراد دشمن رسید او را متوجه ساخت که با سیصد نفر نمی توان در برابر سیلاب سواران ایستادگی کرد. خاصه آنکه اردبیل بعنوان شهری کوچک مواضع دفاعی نداشت. از اینرو ستارخان به والی تلگراف زد که هرچه زودتر سپاه و تجهیزات بفرستند. اما هدایت پاسخ داد رحیم خان بیمار است و از کنسولگری روس پزشک برایش فرستادند. پس یک چنین بیماری چگونه می تواند به اردبیل حمله کند؟ ستارخان خواست تلگراف دیگری مخابره کند ولی سیم ها قطع شده بود. زیرا متحدان نمی خواستند ستارخان با تبریز تماس داشته باشد.
در همان روزها حمله رحیم خان با بیش از ده هزار سوار آغاز گردید. ستارخان سنگرهایی ترتیب داده بود و با آنان می جنگید. سرانجام سواران بخشی از شهر را تصرف کردند و در آنجا سنگرهایی بر پا داشتند و به جنگ ادامه دادند. ستارخان و یارانش بناچار به دژ پناهنده شدند. چون سواران هدف اصلی شان غارتگری بود چندان مقید به فنون جنگی نبودند و چون ستارخان توپی هم با خود داشت می توانست گروه ها را از سنگرهای خود به پراکند. اما مشکل ا ین بود که ستارخان و یاران فشنگ نداشتند و اسبها نیز جو و خوراک نداشتند. حکمران اردبیل نیز بجای آنکه از شهر دفاع نماید به کنسولگری روس پناهنده شد و گروهی از همراهان ستارخان هم پس از تمام شدن فشنگ برای حفظ جان خود به کنسولگری پناه بردند. بیش از ده نفر از باقی ماندگان یاران ستارخان هم کشته شدند.
آوازه محاصره شدن اردبیل در روزنامه های لندن و روسیه منعکس شد. در نتیجه از تبریز باقرخان و از مراغه شجاع الدوله و از قفقاز و تهران سپاهیانی حرکت کردند. سپاهیان آذربایجان و قفقاز در سراب به هم رسیدند ولی کار اردبیل تمام شده بود. بالاخره ستارخان با وجود نداشتن فشنگ، ساده دلی نشان می داد که والی تبریز برایش فشنگ و لشکر می فرستد ولی یار محمد خان که همیشه با ستارخان با احترام رفتار می کرد در برابر ایستادگی وی بر او خروشید که می خواهی همین باقی مانده افرادت هم کشته شوند؟ با چه چیز می خواهی بجنگی. دستش را گرفت و به سوی اسبش کشید و پیش از سپیده دم که دشمنان در خواب بودند بسوی تبریز تاختند. نگهبانان بقیه را بیدار کردند و تیراندازی هایی هم شد ولی ستارخان و همراهان از تیررس آنان دور شده بودند.
تصرف اردبیل وسیله رحیم خان و سران شاهسون موجب شد که شایع سازند آنان بزودی به تهران می روند و محمدعلی میرزا را از سفارت روس بیرون می آورند و بر تخت می نشانند. طرفداران استبداد می پنداشتند این برنامه عملی است و شایع کرده بودند که بین رحیم خان و ملا قربانعلی که زنجان را اداره می کند رابطه ای هست و برای این تصور در هیجان و شادی بسر می بردند. این ملا قربانعلی که بود و تمایلش چه چیز بود؟ ملاقربانعلی چند تن از سران مشروطیت زنجان را کشت و خود زمام اختیار شهر و اطراف آن را بر عهده گرفت. او در آن هنگام نود سال داشت و چون توانایی کارها را نداشت اطرافیانش پادویی می کردند. آنان حتی به عقل شان نمی رسید که در شهر و اطراف آن سنگرهایی به بندند که در برابر لشکر دولتی مقاومت نمایند. ملاقربانعلی نامی از محمدعلی شاه نمی برد و اطرافیانش می پنداشتند او برای دفاع از دین با مشروطه دشمنی می کند.
البته این شعارها که قوای متحد رحیم خان و شاهسون به تهران میروند و شاه مخلوع را دوباره به تخت می نشانند تحریک روس ها بود و روزنامه های فرانسوی و انگلیسی توطئه های روس ها را بر ملا می ساختند. روسها قول داده بودند همینکه اوضاع آذربایجان عادی شود لشکریانش که در همه جا به آزار مردم می پرداختند به روسیه باز خواهند گشت. دولت انگلیس هم سپاه دریایی را از جنوب ایران بیرون برد و انتظار داشت روس ها هم خاک ایران را مانند آن ها تخلیه نمایند. اما روس ها هر روز گروهی را تحریک می نمودند تا بهانه ای برای ماندن داشته باشند. بیهوده نبود که وقتی رحیم خان بیمار شده بود پزشک مخصوص کنسولگری تبریز را بدرمان او فرستادند..
پس از تصرف اردبیل روس ها به بهانه شورش شاهسون و قره داغی بر تعداد سربازان خود افزودند و روزنامه های روس فریاد بلند کردند که جان اتباع آنان در اردبیل در خطر است. دولت روس هم اعلامیه ای انتشار داد که خلاصه آن این است که «ایل های سرکش شاهسون که در نزدیکی قفقاز اقامت دارند در تاخت و تازهای پیاپی از آمد و شد کاروانی های راه آستارا و اردبیل و تبریز جلوگیری می کنند. رحیم خان هم به عنوان طرفداری از محمدعلی میرزا به بر هم زدن مشروطه به پا خاسته است. دولت ایران هم بواسطه بی پولی و نداشتن لشکر آراسته نمی تواند به حمایت مردم اردبیل برخیزد. کنسول روس ها با سربازان اندکی که از راه قفقاز وارد کرده اند برای حمایت جان تبعه های روس در اردبیل هستند. علت آوردن سرباز از قفقاز به این علت بود که اگر می خواست از تبریز سپاهیان خود را به اردبیل بیاورد بواسطه دوری راه چندین روز برای آمدن شان به اردبیل طول می کشید.» کاملا مشخص است که روس ها تعمداً سپاهیان خود را در تبریز نگاه داشته اند و به بهانه حفظ اتباع خود در اردبیل سربازان دیگری وارد کرده اند.
حیله دیگر روس ها این بود که درِ کنسولگری اردبیل را برای همه بازگذاشت. عده زیادی به آنجا پناه بردند. رحیم خان که کار خود را انجام داده بود حکمرانی از سوی خود در اردبیل گماشت و به منطقه خود، یعنی به قره باغ برگشت. شاهسون ها نیز از شهر بیرون رفتند و روس ها سه هزار و دویست سرباز تنها در اردبیل وارد کردند. این شهر کوچک مرکز سپاهی نشین روس ها گردید. روزنامه های روسیه اردبیل و اطراف آن را نا امن و دچار اغتشاش قلمداد می کردند و مخصوصاً روی ضعف دولت ایران که قادر به فرستادن لشگر به اردبیل نیست تأکید می کردند تا رحیم خان و سران شاهسون در قتل و غارت و اغتشاش بی باکانه عمل کنند.
بدستور انجمن ایالتی تبریز باقرخان سالارملی با جمعی از مجاهدان تحت فرمان خویش به سوی اردبیل حرکت کرد. او که از وضع داخل شهر آگاه بود در سراب اقامت کرد و صمدخان هم با لشکر خود در برابر او قرار گرفت. هدایت والی آذربایجان نیز رشیدالملک را که در نهان محرک رحیم خان بود مأمور کرد با رحیم خان و سران ایل شاهسون تماس بگیرد و آنانرا پند و اندرز دهد که دست از شرارت بردارند! رحیم خان برنافرمانی افزو د و رشیدالملک هم به یاری روس ها حاکم اردبیل شد.
دولت ایران با همه تنگدستی مالی نمی توانست تحمل کند که اشرار هموطنان آذربایجانی را مورد قتل و غارت قرار دهند و روس ها پیاپی بر تعداد سالدات های خود بیفزایند. سردار اسعد وزیر داخله از نهصد سوار بختیاری که در تهران بودند سیصد تن زیر فرمان جعفرقلی خان سردار بهادر و مسیو یپرم و سد تن مجاهد و دو دستگاه توپ شیندر باضافه دو دستگاه توپ ماکزیم به سوی اردبیل روانه کرد. این نیروی اندک نیمه آبان ماه از تهران بسوی زنجان براه افتاد. با وجود یاغی های اطراف ملاقربانعلی و ملاهای پرجوش و خروش که خود را نیرومند احساس می کردند یپرم خان به آسانی کار آنجا را سامان داد. ملاقربانعلی هم که یارانش بیش از ده ساعت قدرت مقاومت نداشتند بیاری مریدانش به جهان شاه خان در چند فرسنگی زنجان پناه برد. یپرم خان یکی از سردستگان مجاهدان را با سد تن به «کرکس» فرستاد تا ملاقربانعلی را بیاورند. جهان شاه خان امیر طایفه افشار آخوند را به مجاهدان داد که به زنجان آوردند. یپرم خان پرسش هایی از او کرد و ملا پاسخ می داد و از خود ترس و سستی نشان نمی داد. یپرم خان چگونگی را به تهران مخابره کرد و درباره آخوند کسب تکلیف نمود. پاسخ تلگراف او این بود که ملا قربانعلی رابه تهران روانه کنند.
دکتر رحمت مهراز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر