۱۳۸۶ تیر ۳۰, شنبه

رنج نامه ستارخان سردارملّی



مطلب و عکس زیر در روزنامه ایران شماره 625-تاریخ 17 فروردین 1375 منتشر شده بود:

اگر ساکت بنشینیم، بی غیرتی است

سالدات ها و صمد خان بعد از عاشورا تبریز هر چه توانستند با جان و مال مجاهدان و دلاوران آذربایجانی کردند، هر روز چوبه داری برپا کردند و خانه هیچ آزادیخواهی غارت نشده نماند، چنان که خانه باقرخان را منفجر کردند و داراییها همه خاندان ستارخان را غارت کردند،این دو در تهران بودند و به سوختن و ویرانی سرزمینی می نگریستند که مهد دلیران و شیران بود. سخت تر از همه خبر دار زدن دو برادرزاده ستارخان بود،دو جوان گرد که در همه سالهای بعد از استبداد صغیر تفنگ به دوش در خدمت مردم بودند. در چنین احوالی به ستارخان چه می گذشت.نامه ای از او در دست است که خبر از غوغای درون او می دهد. ستارخان در این نامه به بهانه آنکه مال و اموالش را طلب می کند از تلخی ایام می نالد. او می نویسد:

مقام منبع رفیع محترم هیات وزرا عظام مد ظلهم العالی

عموم اهالی داخله خاصه و عامه، سیما اولیای امور و رؤسای عظام کرام فخام و اهالی ممالک خارجه کاملا مسبوق و مستحضرند که این بنده عاصی ستار، برای اجرای حکم شریعت غراء احمدی و حفظ بیضه اسلام مطابق احکام صادره علما اعلام عظام مرجع تقلید شیعه، از جان و مال و اولاد و هستی خود صرف نظر کرده فوق الطاقه کوشیده تا دولت جابره تبدیل بر دولت عادله به عبارت آخری دولت شورویه دایر شود، تا مگرآب رفته به جو بازگردد و قوانین حضرت سیدالمرسلین که سرمشق اهل کره از کفار و غیره گردیده رویه و مسلک اهل اسلام و کافه مسلمین و مسلمات بشود و برای معرفی خود به اهل عالم پس از تبدیل دولت جابره اطاعت اوامر مطاعه دولت عادله را کرده به مرکز که پایتخت ایران شناخته شود حاضر شده و برای تاکید بر معرفی خود به عالمیان در گوشه انزوا و عزلت هر قسم تعدیات وارده را محتمل، در این موقع برای پیشرفت قانون ، مظلومیت اختیار نمود. حالیه مدتی است از خارجه به دست داخله هر مصیبتی را که گوش آدمیان نتواند بشنود بر مظلومین اهل تبریز آورده شد آنچه که هیات محترم می دانند و جزییات و کلیات مصائب وارده را عالمند فامیل و اهل مرا جاناً و مالاً پایمال و املاک مرا خارجه توقیف نمود این مدت صبر کرد که شاید دست قدرت حضرت پروردگار هیاتی از وزرای فعال برای اجرای قوانین حقه بر قرار گردد، امروز دست قدرت تشکیل فرمود فحمداً له ثم حمداً له این است که ضبط املاک خود را در دست خوارج با این زحمات و خسارات و ایثار جان و مال نمی تواند صبر و تحمل کند آنچه را که لازمه صبر و تحمل و مظلومیت بوقت و اقتضای خود بود این توقیف و تصرف مظلومیت بوقت نامیده نمی شود که بتواند تامل کند دست تصرف خوارج در مال من اگر ساکت بنشینم بی غیرتی نامیده می شود استدعا از وجه آن پاک هیات محترم وزرا فعال که املاک مرا از توقیف خوارج محفوظ و محروس بدارند والّا جواب یصح السکوت مرحمت فرمایند تکلیف چاکر معلوم شود.

ادام الله ظلهم العالی

دردناکترین بخش این نامه آن جاست که می نویسد «برای تاکید معرفی خود به عالمیان در گوشه انزوا و غربت همه قسم تعدیات وارده را متحمل، در این موقع برای پیشرفت قانون مظلومیت اختیار کردم.»

نکته باریک در ذیل نامه نوشته علاءالسلطنه نخست وزیر است که از منشورالملک وزیر اداره خارجه می خواهد که از طریق شریف الدوله کارگذار وزارت خارجه در تبریز، درباره اموال سردارملی تحقیق کند.این نشان می دهد که روسها، در این زمان (سال1291ش) به منظور خود رسیده و تا حد زیادی بند تبریز را از تهران بریده اند ورنه به قاعده نخست وزیر باید از طریق وزارت داخله اجرا را تعقیب می کرد.

ستارخان سردارملی در روز 25 آبان 1293 در همان خانه اجاره ای در تهران بدرود حیات گفت در حالی که فقط 48 سال داشت، سخت تر از عمری که به معامله اسب در تبریز گذراند و دو سالی که در جنگ گلوله بر سرش می بارید و بیم جان در پی بود،نزدیک پنج سال پایانی عمرش دور از تبریز گذشت.

ستارخان پیش از مرگ سیّد جلیل اردبیلی را مسئول و مباشر عزاداری خود برگزید و به او گفته بود «نگذارید[جنازه من] بسیار خوار شود.

جنازه سردار به شکوه تمام و بر دوش مردم قرار گرفت.هزاران تن به دنبالش روان بودند.دولت، مجلس رسمی گذاشت و مستوفی الممالک که نخست وزیر بود خود در ختم شرکت کرد.جسدش را در باغ طوطی حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند.گوشه ای محقر .تا آنکه در سال 1324 آزادیخواهان بر آن بنایی کردند.اما آن بنا را به بهانه یی در سال 1325 عده یی دیگر خراب کردند.تا آنکه بعدها امیرخیزی و دیگر همرزمانش سنگ قبری برای آرامگاه او تهیه کردند و قبرش را از عزلت بدرآوردند...

سه سند افشاگر از سال 1327 (1288 شمسی)

بر سردارملّی و سالارملّی چه گذشت

] این مطلب روز سه شنبه 21 اسفندماه 1375- شماره 617 روزنامه ایران چاپ شده[

نود سال می گذرد ، هنوز تاریخ نویسان بر این ماجرا گفت و گو دارند که حادثه حمله به پارک اتابک ، در حالی که ستارخان و باقرخان در آن بودند چگونه رخ داد ، چرا اتفاق افتاد ، تهرانی ها خوش پیشواز و بدرقه بودند – چنانکه بعضی نوشته اند – یا آنکه از میان مجاهدان کسانی خودپرستی کردند.قدر مسلم آن است که بعضی می خواستند در ازای مجاهدت های کسانی که جان خود را سرمایه آزادی ایران کرده بودند ، به آنان پاداش داده شود ، مقام و تیول و مال می خواستند. کاری که ستارخان و باقرخان از آن بیزار بودند.

سه سند موجود می تواند در راه گشودن این گره تاریخی به کار آید. سند نخست بعد از حمله به پارک اتابک است ، مردم آذربایجان نگران جان سرداران خود هستند ، غم خود را که گرفتار دشمن متجاوز شده اند فراموش کرده ، به تلگراف خانه تبریز ریخته و از نمایندگان خود گزارش می طلبند.

نمایندگان آذربایجان از آن جمله شیخ محمد خیابانی ، در تلگراف خانه حاضرند و گزارش می دهند. سند دوم برای پاسخگویی به آنهاست که در مورد خطاب به نایب السلطنه که علاوه بر سردار و سالارملی و ضرغام السلطنه بختیاری و سردارمحیی هم آن را مهر کرده اند که درخواست روشنی دارند به تعقیب کسانی که با ترورهای پی در پی اوضاع سیاسی مملکت را نا امن کرده بودند. اما سند سوم فقط امضای ستارخان را دارد ، خطاب به نایب السلطنه که 5/2 ماه قبل از واقعه پارک اتابک نوشته شده. ستارخان می گوید افراد مغرض حق مداخله در امور پارلمان را ندارد و وکلای مردم وظیفه خود را بهتر می دانند.

این اسناد ، جز روشن شدن فضای آن سالها گه مقدمه ای بود بر حوادث سال 1290 نقش و شخصیت ستارخان را بازگو می کند.

از طهران به تبریز

حضوری

خدمت جنابان آقایان حاضرین تلگراف خانه دامت برکاتهم.وقایع دیروزی به طریق اجمال ، دیروز وقت غروب عرض شد . تفصیل و شرح آن از این قرار است. بعد از قتل مرحوم بهبهانی و مرحومین آقا میرزا علی محمد خان و آقا سید عبدالرزاق خان و اتفاقات ناگوار طهران که تماما ناشی از فساد مفسدین بود ، اولیای امور متفقاً چنین صلاح دیدند که فورا خلع سلاح از عموم مجاهدین و غیره هم بشود. بر حسب تصویب مجلس مقدس و حکم هیأت وزرا عظام در روز جمعه اعلان شد که عموماً تا دو روز خلع سلاح نمایند. اسلحه دولتی را به دولت تسلیم و مال شخصی را هم با قیمت معین که در اعلان درج است به دولت داده ، وجهش را دریافت نمایند.به تمام نمایندگان خارجه هم رسماً اعلان تبلیغ شده عده ای از مجاهدین سردار محیی که تقریباً سیصد نفر بودند و این حکم دولت مغایر سلیقه و رفتار آنها بود از خلع سلاح امتناع ورزیده و رفته در پارک اتابک که منزل جناب سردارملی بود متحصّن شدند و حتی اعلام از طرف ریاست مجلس مقدس محض حفظ شئونات و احترامات سردار و سالارملی ، آقایان خیابانی ، نوبری ، معین الرعایا با معتمدالتجار مأمور شده و نزد آنها رفته تبلیغ حکم دولت را کردند و خودش هم که تمام سردارها به مجلس دعوت کرده و همه در آنجا متعهد شدند که اطاعت حکم دولت را نموده ، خلع سلاح از طرف خود و کسانشان بنمایند.روز شنبه قبل از ظهر باز هیأتی مرکب از آقایان هشترودی ، معین الرعایا معتمد التجار ، حاجی میرزا رضاخان و اسدالله خان کردستانی به پارک نزد سالارملی رفته توسط آنها به عموم متحصنین پارک نصایح لازمه کردند که کم مانده بود آقایان را در آنجا تلف نمایند و عموماً از خلع سلاح امتنا ورزیدند.بعد از روز همان روز محض حفظ احترام فقط دو نفر نزد سردار و سالارملی باز هیأتی مرکب از جناب هشترودی و آقای اسدالله میرزا وزیر پست و تلگراف و تلفن و جناب حاجی سید نصرالله از طرف ریاست مجلس و هیات وزرا نزد سردارین رفته و به آنها گفتند که اسلحه خود و کسانشان را خودشان جمع کرده و نرد خودشان نگاهدارند و به سایر مجاهدان امر نمایند که به اوامر دولت اطاعت کرده ، فوراً اسلحه را تسلیم ، قیمت آنها را با بقیه مواجب خود از دولت بگیرند این حضرات خواست اظهارات هیات را قبول نموده و قرار شده بود که وجه را برده در پارک به مجاهدین داده و در همان جا اسلحه را تحویل بگیرند. وقتی غروب روز شنبه جناب حاج میرزا رضاخان با حاجی محمد اسماعیل کاشف و مامور نظمیه پول را حمل پارک نمودند ولی مجدداً حضرات فسخ رأی از تسلیم و خلع اسلحه کرده هیات را عودت داده بودند. دیروز که مدت اعلان منقضی بود و حتماً بایستی از طرف دولت به اجرای مدلول اعلان منتشره اقدامات بشود ، باز محض این که شاید مجاهدین به خود آیند ، تا چهار به غروب مانده اقداماتی نشد و در این بین باز مکرر اتمام حجت از طرف اولیای امور گردید ولی از چهار طرف قشون دولتی پارک را محاصره کرده بودند تا این که بالضروره از چهار به غروب مانده شروع شلیک شد و پارک «بمبارده» گردید تا دو ساعت از شب گذشت جنگ دوام کرد ، بالاخره با قهر و غلبه داخل پارک شده تمام متحصنین را گرفتار و جبراً خلع اسلحه نمودند و شد آنچه نبایستی بشود و جمعی در این هنگامه از طرفین مقتول شدند . متاسفانه کسان سردارین خودمان هم در این جنگ چون شرکت نمودند تماماً گرفتار و فعلاً در نظمیه محبوس می باشند و از قرار اطلاعاتی که حاصل شده از کسان سردارین کسی تلف نشده است. سردارملی هم زخمی شده و حالا مشارالیه و سالارملی در منزل جناب آقای صمصام السطنه محترماً هستند.به پای سردار معالجه می شود. این واقعه و مخصوصاً حادثه که به سردارین خودمان شده ، روی داده است خیلی اسباب پریشانی و تأسف این خادمان شده ولی خدا می داند که در این مدت در نصیحت و صلاح و خیر اندیشی آنها ابداً از این خادمان قصوری نشده است. مع التأسف بی اثر مانده و در هر کاری گفته فسادآمیز مفسدین را که شب و روز در تضییع این دو سردار دامن همت به کمر زده بودند به نصایح مشفقانه این خادمان ترجیح دادند و حالا اینگونه خودمان مواظب حال سرداران هستیم که انشاءالله تعالی به کلی بهبودی حاصل شود. تلگراف نصیحت آمیز جناب عالی هم که خطاب به سرداران بود ، صبح رسید و این خادمان هم ملاحظه نمودیم. البته در هر موقع ، این گونه تلگرافات مفید خواهد بود تا خداوند چه مقدر فرماید.

جنابان آقای خیابانی و معزالسلطان و قزوینی و اردبیلی و آقا میرزا محمد آقا هم حاضر ، سلام دارند. حاضرین تلگرافخانه

6 اسد 1328 به مقام منیع والا حضرت اقدس نیابت سلطنت عظمی ارواحنافداه

خدمات و جان نثاری فداییان در راه اجرای احکام شریعت مطهره و استقلال مملکت و استحکام اساس مشروطیت بر عموم اهالی ، خاصه بر حضرت اقدس معلوم و مکشوف است. پس از افتتاح دارالشورای کبرای ملی و تعیین کابینه وزرا مدتی به گوشه نشسته وناظر بودیم بلکه کارکنان ملّت و دولت جبران خرابیهای گذشته را بفرمایند.

بدبختانه برعکس انتظار فداییان ، نتیجه داده روز به روز بر اختلاف چنانکه مشهود است افزوده و خرابی ها زیاد شده و دسته های مختلفه تشکیل شده اغراض شخصی بعضی ها مانع از پیشرفت امورات گردیده ، رفته رفته کار به جاهای باریک می کشد و مغرضین به اعمال آلات ناریه ، بنا را بر تهدید گذاشته اند و این بر خاطر مبارک والا حضرت اقدس پوشیده نیست. برای آنست از جلوگیری مماطله شده است و دشمن دست به عملیات گذاشت تقریباً یک ماه قبل یک نفر را آشکارا کشتند ، جلوگیری نشد ، طرف جری گردیده دست به مقامات عالیه زدند و به قتل حجت الاسلام بهبهانی علی رؤس الاشهاد کمر بستند جهت آن هم بر همه افراد هموطنان معلوم است ، تا امروز کردند آنچه نباید کرد دیگر طاقت بر فدویان طاق شده و به هیچ وجه جای درنگ نیست.

مکرر حضوراً درخواست دستگیری قتله را نمودیم وعده فرمودند پس از تشکیل کابینه وزرا این امر مهم جاری خواهد شد.حال جای شکر است کانینه وزرا تشکیل شد و چند روز هم از تشکیل کابینه می گذرد و به هیچ وجه گویا اقدامی نشده ، لازم آمد بوسیله این عریضه جداً از آستان مقدس استدعا نماییم که بزودی اشخاصی عمل کفرآمیز به کلمه واحده به آنها داده می شود ، امر به اخراج فرمایند و هرگاه خدای ناکرده باز کار به وعده و وعید بگذرد ، چنانچه می گذرد ، اقدام فوری نشود و هرکه بکشند سزا و جزایی در میان نباشد، گمان فداییان آن است که یکسره رشته امورات مملکتی درهم تر و برهم تر خواهد شد و جلوگیری از این مفاسد غیر ممکن است خواهد بود.

از آنجا که با نیت پاک ، فدویت خالص به شخص والا حضرت اقدس داریم لازم دانستیم قبل از آنکه کار به جاهای باریک تر و هولناک تر بکشد به حضور والاحضرت اقدس راه علاج را عرض نماییم.

21 رجب 1328 طهران

مهر ستارخان سردارملی – مهر ابراهیم بختیاری – مهر سردار محیی

29 جمادی الاولی 1328

مقام منیع مقدس نیابت سلطنت عظمی دامت شوکته العالی

بعد از «بمباردمان» مجلس ، این خادم ملت استقلال وطن عزیز خود را در خطر دیده ، جان بر کف نهاده و با تمام قوای خود در تشیید مبانی حریت و استرداد حقوق مغضوبه ملت به قدری که می توانستم کوشیدم.آخرالامر بیدق استقلال ایران را که عبارت از مشروطیت است بلند کرده و کعبه آمال مسلمین تأسیس یافت. بعد از این هم تا آخرین قطره خون خود در حفظ و حراست احترامات واجبه آن مقام مقدس بذل مجهود خواهم نمود و از هیچ گونه مجاهدت مضایقه و دریغ نخواهم کرد. اشخاص دیگر از روی غرض حق مداخله به امورات پارلمان ندارد. وکلای محترم تکلیف قانونی و وظیفه امروزی خودشان را بهتر می دانند. ایام شوکت مستدام باد.

مهر ستارخان


ستارخان و باقرخان

ستارخان

ستار خان از سرداران جنبش مشروطه‌ خواهی ایران، و ملقب به سردار ملی است. در مقاومت تبریز وی جانفشانی‌های بسیاری کرد.

مقدمه

ستار قره‌داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال ۱۲۸۵ق (۱۸۶۸ میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی قره‌داغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی اش بر می‌گشت. او و دو برادر بزرگ‌ترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد. این امر کینه‌ای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد.

جوانی

ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار می‌داد.

مقاومت

او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و امریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.

در اواخر کارِ محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس به سوی تبریز آمد و راه جلفا را باز کرد. قوای دولتی با دیدن قوای روس به تهران بازگشت و محاصره تبریز پایان گرفت، اما ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»

پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.

هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.

مرگ

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰ رجب ۱۳۲۸ق).

بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران دار فانی را وداع گفت و در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع می‌کردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود 48 سال داشت.

باقرخان

باقر خان، مشهور به سالار ملّی، یکی از مبارزان تبریزی جنبش مشروطیت ایران بود.

او قبل از مشروطیت بنّا بود. پس از مشروطیت مجاهد شد. ریاست مجاهدین محله خیابان (خیابان یکی از محلات قدیمی تبریز است مشتمل بر بخش‌های واقع در جنوب رودخانه آجی در شرق شهر که تا جنوب شرقی نیز میرسید)، تبریز به دست او افتاد. پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ایالتی مانند ستارخان دست به اسلحه برد و با قشون دولتی که تبریز را در محاصره داشت جنگ کرد. امّا پس از اوّلین شکست که از قشون دولتی خورد، سست شده در صدد تسلیم برآمد. تا کار ستّارخان که در امیرخیز، محله دیگر تبریز، با دولتیان جنگ می‌کرد قوت گرفت، وی نیز سستی را از خود دور ساخته بار دیگر به جنگ با قشون دولتی پرداخت. در اثر همکاری او با ستّارخان کار مشروطه‌طلبان پیشرفت کرد و تبریز از فشار محاصره راحت شد. انجمن ایالتی تبریز باقرخان را به لقب سالار ملی ملقب ساخت، و از او تقدیر کرد و آوازه اشتهارش در سراسر ایران پیچید.

چنانکه در تواریخ مشروطیت نوشته‌اند، در اثر مجاهدت ستّارخان و باقرخان مشروطیّت نجات یافت. اما خود تبریز دیری نگذشت که به دست قشون روس افتاد. سالار ملی و سردار ملی در تبریز نماندند و به تهران حرکت کردند. یک استقبال شاهانه از این دو مجاهد شجاع از طرف دولت مشروطه به عمل آمد.

باقرخان در تهران منزوی میزیست تا قضیه مهاجرت پیش آمد. او دیگر در تهران درنگ نکرد و دنبال مهاجرین رفت. شبی در نزدیکی قصر شیرین عده‌ای از اکراد بر سر او و رفقایش ریختند و سرشان را بریدند. (مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از یاران و همراهانش در محرم ۱۳۳۵ قمری / آبان ۱۲۹۵ خورشیدی به دست یکی از اشرار معروف اکراد قصرشیرین به نام محمد امین طالبانی به قصد تصاحب اسب و وسائل مهمانان خود، صورت گرفت.)

باقرخان بر خلاف ستّارخان که شیخی بود، از متشرعه بود. از علمای مخالف مشروطیت که متشرعه بودند جانبداری می‌کرد و به آنها احترام می‌گذاشت. با ستارخان رقابت داشت و می‌گفت: مرد آن نیست که در امیرخیز جنگ کند. مرد منم که در ساری‌داغ با قشون دولتی جنگ کرده‌ام. (علی رغم این سخن این دو بزرگوار دو بازوی قوی و شکست ناپذیر انقلاب مشروطیت بودند)

در هر حال سالار ملّی مردی جسور و ساده بود. حق بزرگی به گردن مشروطیت ایران دارد. او و ستارخان برای مشروطیت با قوای دولتی به جنگ برخواستند و موفق شدند. این دو نفر از توده برخاسته بودند، در سخت ترین ایام با اتکاء به توده تبریز با شاه مستبد مبارزه کرده بودند؛ یک حرکت و نهضت ملی را رهبری کرده بودند، مسلمان بودند و به مشروطیت ایمان داشتند. این بود که به آسانی قهرمان ملت شناخته شدند.

دمکراتهای آذربایجان که نهضت خود را در دنباله نهضت مشروطیت و مکمل آن و خود را وارث سنن مجاهدین آن دوره می‌دانستند، مجسمه باقر خان را در میدان شهرداری تبریز تصب کردند. در ۲۴ آذر ماه ۱۳۲۵ پس از سقوط پیشه‌وری مردم تحت تأثیر احساسات آن مجسمه را که اثر دمکرات‌ها بود برانداختند. داماد باقر خان سرتیپ هاشمی است که فرمانده قوای دولتی مأمور آذربایجان بود که در طی جنگی مختصر قوای دمکرات‌ها را در قافلانکوه مغلوب کرد و در میدان جنگ به درجه سرتیپی نایل آمد.

شرفلي حيات آختارانلار

پر وفسور محمد تقي ذهتابي ـ تبريز ـ 1359

وئرميش خدا بو قلبي كي ، ديلدارا تاپشيرام،

منصور تك گرك بو باشي دارا تاپشيرام.

اؤيرتمه‌ميش آنام منه ساتقينليق علميني،

حاشاكي ، من وطن گولونو خارا تاپشيرام.

قيش صف ‌چكيب گوٍل اوٍستونه سوُس سوُس دئييرسه ، من

موٍمكون مودور كي ، گولشني اشرارا تاپشيرام

منصور تك اؤلوب ياشارام، لئيك اولان دئييل،

جلاّد اليله اوز ائليمي دارا تاپشيرام.

من بابك و ختايي و ستارخان اوغلويام،

مومكون مودور كي ، خلقيمي اغيارا تاپشيرام!

بيز ميله‌ته شرفلي حيات آختارانلاريق،

حاشاكي ، ايختياري مئي و يارا تاپشيرام.

من اؤلمه‌رم جهاندا ، ائليم اولسا گر آزاد،

بير نوقطه‌يم گرك اونو پرگارا تاپشيرام.

ائل گولشنيم چيچكله‌نه‌گر ، من ده بير گوٍلم

گر سوْلسا ، من ده شعري گرك نارا تاپشيرام.

باياتي‌لار

عرشه قالخير فغانلار
سوْلورگول كيمي جانلار
ياشلار قيرخا چاتيري
سوُباي قالير جوانلار
* * *
هر كس اوْلانماز كيشي
اولماسا گر دوز ايشي
اسلان ائله اسلاندي
اَركك اولا يا ديشي
* * *
دوز يوْل گئدن يورولماز
قاني ناحق سورولماز
بصيرتله باخان گؤز
هئچ اليله اوْوولماز
* * *
سؤز وار آغيز سولادار
سؤز وار اورك بولادار
اوختايين اوْدلو سؤزو
قورخاقلاري اوُلادار
* * *
بيرده گل طوفان ائيله
عالمي حئيران ائيله
جان قيمتين بيله‌نه
جانيني قوربان ائيله
* * *
هر الين دوزو اولماز
هر داوار قوزو اولماز
گؤردوگوموز بس ندير؟
ظولمون بوْينوزو اولماز
* * *
قيفيللاري آچار پول
گولله كيمي قاچار پول
حاجيلارلا مَكّه‌يه
گؤيده جِتله اوچار پول
* **
ساغالمادي ياراميز
آغارمادي قاراميز
كار قولا قلار چوخالدي
چيغيرماقدير چاراميز

پروفسور محمد تقي زهتابي دان بير شعير

بيز اوستون گلميشيك هر سيتمگره،

آرخادا اوْلموشوق ا‌زيلنلره،

حتي باج وئرمه‌ديك بيز ايسكندره،

سود وئريب ارشكه، اشكانا خلقيم.

بيز قوودوق ايراندان يادي ، يوناني،

قورتارديق ظولمدن فارسي، كيرماني،

خلقيمين تاريخده وار آدي، ساني،

دئييلدير قورو، بوش افسانا خلقيم.

عرب بو توپراغا چكنده شمشير،

اوْنون شمشيريني قيردي جوانشير،

بابكين نعره‌سي هله‌ده ياشير،

قالاسين ساخلايير آلانا خلقيم.

عربين بو يئردن ظولمونو قازان،

مگر اولماميشدير آلپ‌ارسلان؟!

قورويوب بو يئرين ، بلي هر زامان،

شرافتين مرد ـ مردانا خلقيم.

اوندا كي يو‌خ ايدي ايراندان نيشان،

قيزيلباش ائيله‌دي ايراني ايران،

ايرانا باش اوْ‌لدو آذربايجان،

سالدي ايشلريني سهمانا خلقيم.

مشروطه زاماني اولو ستارخان

ايستيبداد دئوينه توتاراق ديوان،

آزادليق پري سين گتدي ارمغان،

توْي توتدو سولطانا ، خاقانا خلقيم.

هله ده اوْلوبدور ديللر ازبري،

قوْچاق موجاهيدين ايگيدليكلري،

بيزيمدير اونلارين بؤيوك هونري،

اؤيونور سالارا، باغبانا خلقيم.

جسارت كانييدي خيابانيميز،

اونونلا ديريلدي بو ايرانيميز ،

او بيزيم فخريميز، حيكمت كانيميز،

سؤزلرين ساييري دوردانا خلقيم.

شئخ ممد سوسمايان آلوولو سسدير.

ميلي وارليغيما او تكجه بسدير،

تاريخه هاي سالان گوٍجلو جرسدير،

اؤيونور بئله ‌بير اينسانا خلقيم.

ايل كئچر ، بير ميلت بير اينسان دوغار

اوْنون تدبيريله دوشمانين بوغار،

داهيلر توپلانار ، خلقه گوٍن دوغار،

چو‌خ وئريب دهيلر ايرانا خلقيم

صفرخان قهرمانيان نماد مقاومت آذربايجان

در كنار ديگر كارهاي تحقيقي نگارنده اين سطور ، سلسله مقالات « مشاهير آذربايجان» ادامه مي‌يابد ، چرا كه در جاي جاي اين ديار قهرمان پرور ، چهره‌هاي برجسته‌اي در زمينه‌هاي مختلف ، علمي، فرهنگي ، ادبي ، سياسي ، اجتماعي و اقتصادي قدم به عرصه تاريخ گذاشته و به ابديت پيوسته‌اند كه نام و ياد آن‌ها بايد زنده بماند تا نسل‌هاي بعدي بتوانند با تجليل از آن بزرگواران ، هم دينشان را نسبت به آنان ادا كنند و هم درس‌هاي گرانبهائي از زندگي پرمايه ، خدمات و مجاهدت‌هاي آن رجال نامآور فرا گيرند.

دراين ميان ، «صفر خان قهرمانيان» ، اين مرد پولادين اراده و پاكباخته كه 32 سال از بهترين سال‌هاي عمرش را در سلول‌هاي تاريك و سياهچال‌هاي مخوف سپري كرد ، اما حتي لحظه‌اي به عقايدش پشت نكرد و خم به ابرو نياورد، جايگاه ويژه‌اي دارد. وي با مقاومتي بي‌مانند ، معنائي دوباره از توان و تحمل انسان را ارائه داد.

آري ، آري جان خود در تير كرد آرش

كار صدها ، صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش

پر واضح است كه نوشتن درباره اين نماد مقاومت خلق آذربايجان ، كارآساني نيست ، چرا كه كابوس شب‌هاي بي پايان ، حسرت ديدار نگاه مشتاق چشم‌هاي منتظر ، روياي در آغوش كشيدن و بوسه بر گونه‌هاي بي گناه فرزند و 32 سال جدال با وسوسه‌هاي درون كه بودن به از نبودن است براي هر كسي قابل لمس نيست . ولي ننوشتن هم مسئوليت وجداني دارد. به قول حميده طاهري :

« وقتي مي‌خواهي از غم او يا دلتنگي همسر و دخترش طي اين سال‌ها بنويسي ، تازه مي‌فهمي كه واژه‌ها چقدر سبك و تهي‌اند. باور كنيد از صفرخان نوشتن سخت است. اگر بنويسي به نوعي متهم مي‌شوي و اگر از او هيچ نگوئي و ننويسي هم، در محكمه وجدان محكوم مي‌شوي و مي‌ماني در بلاتكليفي .

اما واقعيت اين است كه بايد از او يادي ‌كرد ، چگونه مي‌توان او را در روزمرگي ها و جار و جنجال‌هاي روزمره گمش كرد. اصلا مگر چنين مردي گم شدني است . حتي اگر ما امروز نبينيمش ، آيا تاريخ معاصر ايران ، پرسابقه‌ترين زنداني سياسي‌اش ـ را فراموش خواهد كرد ، همچو او ـ فارغ از نگاه سياسي‌اش در تاريخ كم پيدا مي‌شود و چه افسوسي برما خواهد بود.» 1

امير هوشنگ افتخاري راد هم در مقاله‌اي در روزنامه همشهري به تاريخ 30/8/1381 تحت عنوان « 11000 روز زندان» كه به مناسبت درگذشت صفرخان نوشته ، بر اين باور است كه : « او نماد مقاومت يك انسان براي همه مردم جهان ، چه در حال و چه در آينده است».

وي در تكميل حرفش مي نويسد : « آلبرت انيشتين، فيزيكدان ، فيلسوف و صلح طلب ، زماني درباره مهاتماگاندي گفته بود براي آيندگان به سختي قابل درك است كه انساني با پوست و استخوان و با چنين خصوصياتي در روي كره زمين زيسته است . بي آن كه قصد داشته باشم قياس به مثل كنم .

اما حقيقتا بايد گفت كه نه تنها براي آيندگان، بلكه حتي براي معاصرين نيز درك شخصيت صفرخان قهرمانيان بسيار دشوار است . او كه 32 سال يعني چيزي حدود يازده هزار روز از زندگي خود را در زندان گذراند و جواني و ميانسالي خود را صرف مبارزه و مقاومت كرده بود ، بي شك بر روي زمين زيسته است. پر بي راه نگفته‌ام اگر بگويم حتي كساني كه از نزديك شاهد زندان كشيدن هاي او بوده‌اند ، آن را مربوط به خواب و خيال‌هاي خود بدانند. حتي تجزيه و تحليل شخصيت و منش صفرخان ، كار بسيار دشواري است.

بنابراين او را بايد در هيئت يك نماد نگاه كرد . گاهي مثلا در اتوبوس مي‌شنويم كه بعضي ادعا مي‌كنند ايراني‌ها هيچ ندارند كه در جهان مطرح باشد. اما گوئي همه فراموش كرده‌اند كه صفرخان قهرمانيان ركورد دار زندان سياسي در جهان است. او ضرورت زندگي كردن و ادامه آن را دريافته بود. بنابراين توانست دوزخي را تحمل كند. اگر او را ديده باشيد حتما تصديق خواهيد كرد كه او يك سر و گردن بلندتر از ديگران بود.»

عدم شناخت شخصيت ، نوع مبارزه و چگونگي مقاومت صفرخان و توقع بيش از حد از يك روستائي ساده، برخي افراد را برآن داشت كه : « صفرخان مثل نلسون ماندلا يك روشنفكر نبود. بنابراين در آن حد و قواره نيست كه چهره‌اي در سطح ملي مطرح شود.»

جلال صمصامي فرد و محمد توكل در مقدمه‌اي كه بر خاطرات منتشر نشده صفر قهرمانيان در شماره يازدهم نشريه « جامعه نو» نوشته‌اند ، پس از اشاره به اين موضوع مي‌نويسند :

«گذشته از همه اين نگاهها كه در جاي خود قابل بررسي است ، نكته‌اي در خور توجه است كه چرا ما هميشه در كنار تحقيرهاي ديگران ، خود نيز اگر دستي داريم بر سر خود مي‌زنيم. چرا هميشه بايد ، افسوس مرغ همسايه را بخوريم و جام جم از بيگانه تمنا كنيم. در اقتصاد اين همه منابع نيروي انساني ، انديشه و سرزمين متنوع و پهناور داريم ، اما هيچ كدام اين همت را در ما برنمي‌انگيزد كه براي احياء و به كارگيريشان تلاش كنيم.

در حوزه انساني هم ارزش‌هاي خودمان هميشه در چشممان حقير مي‌نمايد. به راستي اگر در كشورهاي غربي ، پديده‌اي مثل صفرخان وجود داشت با او همان مي‌كردند كه ما كرديم»2

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه از شخصيت روشنفكر و درس خوانده‌اي مثل نلسون ماندلا انتظار هست كه آن گونه مبارزه كند و به يك چهره جهاني مبدل شود ، ولي از صفرخان قهرمانيان تحصيل نكرده و كشاورز ساده با آن دست‌هاي پينه بسته ، كمتر انتظار مي‌رود كه به آن كار سترگ دست بزند و با آن مقاومت پولادين ، شگفتي همگان را برانگيزد.

در مقام مقايسه ، آيا ارزش مبارزات اين روستائي عامي نسبت به دانش و آگاهي خود ، كمتر از نلسون ماندلاي تحصيل كرده و روشنفكر است ؟ قضاوت با وجدان‌هاي بيدار است كه با سنجش شرايط اجتماعي و سياسي و موقعيت و توان و جهان بيني آن‌ها به داوري بنشينند.

كارنامه درخشاني كه صفرخان قهرمانيان ارائه داده ، بي‌شك پشتوانه آن ايمان تزلزل ناپذير او بر اثر آگاهي اجتماعي است. هر چند كه او آن شعور اجتماعي و آگاهي انقلابي را نه در پشت نيمكت‌هاي مدرسه و لابه‌لاي كتاب‌ها ، بلكه از شرايط رقت‌بار و زندگي توان فرساي مردمي اخذ كرده بود كه در ميان آن‌ها مي‌زيست . در واقع مدرسه او ، اجتماع و محيطي بود كه وي در آنجا در يك فضاي ستمگرانه و زورگويانه از سوي ژاندارم‌ها و ملاّكين ، شب را به روز و روز را به شب مي‌رسانيد و كلاس درسش ميان همان مردمي بود كه در بين آنها زحمت مي‌كشيد و زندگيش با شور بختي و سيه‌روزي آنان عجين شده بود. در واقع زندگي ملالت بارخود او به عنوان يك كلاس درس ، وي را براي همچو روزهاي سخت و طاقت فرسا آماده و مقاوم ساخته بود.

اين آذربايجاني مبارز و نستوه از تبار بابك خرم‌دين ، كور اوغلو ،قاچاق نبي و ستارخان سردار ملي مي‌باشد كه هر يك از آنان براي سعادت و بهروزي خلقشان عمري صادقانه مبارزه كردند و نامي ماندگار يافتند. صفرخان نيز مثل آن قهرمانان ، جاودانه خواهد ماند ، چرا كه او نيز به خاطر رهائي هموطنانش از ظلم و ستم ظالمان ، اين همه رنج زندان و دربدري را تحمل كرد و خم به ابرو نياورد.

حميده طاهري مي‌نويسد : « او در نخستين مصاحبه‌اش پس از آزادي از زندان قصر ، آزادي خود را مديون مردم دانست و گفت : « سا ل55 يك بار مرا با 70 نفر براي نوشتن تقاضاي عفو به زندان اوين بردند. من به اين خواست تن ندادم و به خاطر همين مقاومت ، مدت‌ها در بدترين شرايط در زندان اوين ماندم. زندانبان گفت : آنقدر اينجا مي‌ماني تا بپوسي. من خنديدم و گفتم ، من پوسيدني نيستم ، مردم جزء ديوارهاي زندانند.»

او راست مي‌گفت ، نپوسيد و بي‌هيچ چشمداشتي مبارزه كرد و هر چند بيماري‌اش كه يادگاري غريب و آزار دهنده از گذشته سخت و دردناكش بود ، در سال‌هاي اخير تاثير شديدي برجسمش داشته و روحش كه ديرگاهي بود خسته و ناتوان بود ، اما او هنوز با صلابت از گذشته مي‌گفت و تنها چيزي كه در نگاه اول مي‌توانستي درباره او بگوئي، غرور ابدي يك مبارز آذربايجاني است. وقتي كتاب خاطراتش را ورق مي‌زني، غربت و ناكامي يك سرنوشت را تا انتها مي‌بيني ، ياس و نااميدي بر روحت چنگ مي‌اندازد و حس مي‌كني مظلوميت ، غربت و گمنامي اين مرد و سنگيني آن همه مبارزه غريبي كه تو آن را نمي‌شناسي چنان بر گلويت فشار وارد مي‌آورد كه احساس خفگي مي‌كني ، اما وقتي پاي صحبت‌هاي او مي‌نشستي ، هنوز مي‌توانستي به عمق يك اعتقاد پاك و غيرت ايمان بياوري . هنوز مي‌تواني بر آن روح و جسم فرتوت و تكيده و خسته مبارز ديروز، درود بفرستي و به آن افتخار كني. هنوز مي‌تواني به خود بيائي كه در سرزميني زندگي مي‌كني كه مردماني هستند كه جان بر سر عقيده مي‌گذارند و يا عمري به سختي و شكنجه و حسرت و تلخي را به جان مي‌خرند اما نه عفو نامه‌اي مي‌نويسند و نه قدمي عقب مي‌نشينند . تو مي‌تواني اين بار كتاب خاطراتش را با افتخار ورق بزني و با افتخار از مردي بگوئي به نام صفرخان.»

كتاب خاطرات اوكه تاكنون چند بار تجديد چاپ شده است گفتگوي صفر قهرمانيان با علي اشرف درويشيان مي‌باشد كه در بيش از 450 صفحه براي اولين بار درسال 1378 شمسي از سوي نشر چشمه در تهران منتشر شده است . در اين مصاحبه ، صاحب ‌ترجمه شرح زندگي و مبارزات خود را بازگو كرده است . علي اشرف درويشيان در آغاز اين كتاب تحت عنوان «آشنائي مختصري با صفر خان قهرمانيان معروف به صفر خان » مي‌نويسد :

« صفر قهرمانيان در سال 1300 خورشيدي درروستاي شيشوان به دنيا آمد. روستاي شيشوان ، نزديك عجب شير از شهرهاي آذربايجان است. نام پدر او محمد حسين و نام مادرش گوهر تاج بود كه هر دو اهل همان روستا بودند. پدر اوكشاورز بود و او از همان آغاز كودكي با كار و رنج آشنا شد و همراه با خانواده خود ، در مزرعه كار كرد.

انگيزه اصلي كشيده شدن صفرخان به مبارزه ، وجود فئودال‌ها بود كه با كمك ژاندارم‌ها به مردم ستم مي‌كردند و همه چيز را در اختيار خود گرفته بودند و مي‌خواستند كه دهقان و كشاورز برده آن‌ها باشد.

اگر كشاورزي براي به دست آوردن حق خود از فرمان آن‌ها سرپيچي مي‌كرد ، با زندان و شلاق و شكنجه روبه رو مي‌شد. اين بي‌عدالتي‌ها باعث شد كه مردم سر به شورش برداشتند و صفرخان نيز همراه با دوستانش در سال 1321 به طور علني عليه فئودال‌ها مبارزه را آغاز كردند. آن‌ها كميته‌هائي تشكيل دادند و از كشاورزان ناراضي شروع به نام نويسي كردند. اين كميته‌ها به زودي با استقبال خيلي وسيع كشاورزان روبه‌رو شد. كشاورزان ناراضي با اسلحه و مهماتي كه از جنگ جهاني دوم در آن نواحي مانده بود و نيز سلاح‌هائي كه از مرز شمالي مي‌آمد، مسلح شدند و عليه بيدادگري فئودال‌ها و ملاكين بزرگ قيام كردند. در سال 1325 كه قرار بود از تهران هيئتي نظامي براي نظارت در امر انتخابات به آذربايجان برود ، قيام كنندگان از چند سو محاصره شدند و پس از مدتي در مقابل نيروهاي دولتي شكست خوردند و به طور وحشيانه‌اي تار و مار گشتند. عده بسياري از آن‌ها اعدام و زنداني و تعدادي نيز متواري شدند و از مرزها گذشتند. صفرخان همراه با گروهي به عراق رفت و پس از مدتي سرگرداني و تحمل زندان و شدايد و مشقات در سال 1327 به ايران بازگشت و در اسفندماه همان سال هنگام ورود به يكي از روستاهاي اروميه دستگير شد . او را از زنداني به زندان ديگر بردند و دادگاههاي بسيار براي او تشكيل دادند و عاقبت در دادرسي ارتش ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم شد. او نزديك به 32 سال از عمر خود را در زندان‌هاي مختلف گذراند كه 11 سال از اين مدت را فقط در قلعه برازجان كه زنداني مخوف با شرايطي سخت و غير انساني بود ، بدون ملاقات گذراند . در اين 32 سال بارها از سوي رژيم پهلوي و ساواك به او فشار آوردند كه تقاضاي عفو بنويسد اما او چون كوهي استوار ايستاد و به دژخيمان وابسته به رژيم نه گفت تا عاقبت در آبان ماه سال 1357 مردم درهاي زندان ها را شكستند و او را آزاد كردند.»3

كساني كه علاقه‌مند به مطالعه سرگذشت اين دلير مرد نستوه باشند بايد اين كتاب را بخوانند. مطالب اين كتاب جالب ، خواندني و درس آموز است. مرور حتي سرفصل‌هاي اين كتاب در اين سطور به درازا مي‌كشد ، ولي اشاره به برخي از آن‌ها لازم است. نخست علت و چگونگي آغاز مبارزه صفرخان و همرزمانش مي‌باشد :

« آن شب يعني شبي از شب‌هاي سال 1321 ، چهار مرد در حالي كه از سرِ زمين و كار روزانه بازگشته بودند به شنيدن اين خبر كه ملك قاسمي ـ ملاك ـ نو عروس يكي از رعايا را به اجبار به خانه خود برده است، شام نيم خورده را رها كردند و هم قسم شدند خود را مسلح كنند تا با خوانين و فئودال‌ها به مبارزه بپردازند. اين چهار تن ـ حيدر خان آفاقي ، احمد فخر نژاد ، محمد نوري و صفر قهرمانيان ـ آن شب طالع خود را نوشتند ، چنان كه چند سال بعد ، اوّلي و سوّمي پاي چوبه‌دار رفتند. دومي سر به نيست شد و كسي از عاقبت او خبردار نشد و اما صفر قهرمانيان تقدير خود را بر 32 سال زندان نوشت تا وجهي ديگر از انسان را نمايان سازد.»

نكته ديگر، داستان وفاداري همسر اين رادمرد و چگونگي در گذشت آن شير زن آذربايجاني مي‌باشد:

« او كه در سال 1324 ازدواج مي‌كند ، از زمان تولد دخترش او را نديده بود . وقتي به اعدام محكوم مي‌شود به همسرش پيشنهاد مي‌دهد كه زندگي تازه‌اي را آغاز كند ولي « ملوك باقرپور » ، همسر او مي‌گويد :

« اگر يك بار ديگر در اين مورد حرف بزني ، خودكشي خواهم كرد. اگر تا آخر عمر هم در زندان ماندگار شدي ، به اميد رهائي تو ، تنها دخترمان را بزرگ مي‌كنم. فكر مي‌كنم كه مرا هم دستگير كرده‌اند و حبس ابد داده‌اند . من هم با تو ابد مي‌كشم.»

سال 1341 همسرش با قرض گرفتن پول ، تصميم مي‌گيرد به ملاقات صفرخان بيايد ، او در تمام اين مدت حتي يك ملاقات هم نداشت . خانواده او در تنگناهاي مالي بودند و راه برازجان بسيار دور .

خانم ملوك باقر پور قبل از رسيدن به برازجان ، در تهران بيمار مي‌شود و چشم از جهان فرو مي‌بندد.

در زندان برازجان سه چيز مونس صفرخان بود: تنهائي ، راديو و گاهي به ندرت نامه.

دختر در نامه ، خبر مرگ مادر را مي‌دهد. به قول صفرخان در آن لحظه هيچ كس نمي‌توانست خودش را جاي او بگذارد .بالاخره در سال 1346 دختر و داماد و نوه شش ماهه به ملاقات مي‌آيند.

او تا به حال هيچ كدام آن‌ها را نديده بود. بنابراين در روز ملاقات بسيار متعجب و بهت زده ، آن‌ها را نمي‌شناسد . او در اين يازده سال هيچ ملاقاتي نداشت.»

بالاخره : « بارها از او مي‌خواهند ندامت بنويسد . به طريق مختلف تحت فشارش قرار مي‌دهند ، اما او
مي گويد: « بي‌خود مرا نبريد . من آدمي نيستم كه نامه بنويسم» گاهي او را در انفرادي مي‌كنند و گاهي وعده مي‌دهند اما جواب او باز هم « نه» است.

از سال 56 كم كم فضا بازتر مي‌شود . ساواك به هنگام بازديد نمايندگان صليب سرخ جهاني ، سعي مي‌كند صفرخان را پنهان كند. بنابراين او را به بيمارستان رواني ـ به اصطلاح براي مداوا ـ مي‌فرستند ، در حالي كه او از ناحيه گوش ناراحتي داشت. گوشي كه در زندان شنوائي خود را از دست داده بود. صفرخان دست به اعتصاب غذا مي‌زند تا اين كه مجبور مي‌شوند او را كه حالا به زندان اوين منتقل شده بود ، بازگردانند . وقتي شرح حالش را براي نمايندگان بازگو مي‌كند ، برايشان قابل درك نيست كه او 31 سال در زندان است. نمايندگان صليب سرخ در ديدار با شاه ، خواستار آزادي او مي‌شوند اما مي‌گويد : « مقدور نيست» .

تا اين كه در سوم آبان 1357 همان طور كه خود اعتقاد داشت و بارها به شكنجه گران گفته بود « 31 سال صبر كردم . باز هم صبر مي‌كنم باز هم صبر مي‌كنم . آن قدر مي‌مانم تا فرزندان واقعي ايران ، درهاي زندان را به روي همه زنداني‌هاي كشورم باز كنند.

به هنگام آزادي ، سحابي ‌ها به زندان مي‌آيند تا او را به خانه خود ببرند، چرا كه او هيچ جا را نمي‌شناسد.

اما صفرخان مي‌خواهد به خانه دخترش برود. او در اين 32 سال جز ديوار ، شكنجه و كشته شدن بسياري از دوستان ، چيز ديگري نديده است . خيابان و كوچه براي او معنائي ندارد. براي او « درك كلام زيباي آزادي هنوز امكان پذير نيست» .

در طول بيست سال بعد از انقلاب ، صفرخان به فراموشي سپرده شد. در حالي كه به خانه و حقوق نياز داشت ـ كه حق او بود ـ هر چند كه در اين باره هيچ گاه زبان اعتراض نگشود ، بلكه با همان عزت و متانت نفس سكوت كرد. تحمل كرد . ان چنان كه 32 سال زندان ، به او خودداري و قناعت آموخته بود. در حالي كه مي‌توانست به شهرت و ثروت دست يابد اما از آن‌ها خودداري كرد.»4

بالاخره اين مبارز راه آزادي ، 24 سال پس از آزادي از زندان در 19 آبان ماه 1381 شمسي در بيمارستان ايران مهر تهران درگذشت و به ابديت پيوست.

اينك صفرخان با نامه اعمال درخشان و حماسي‌اش در گورستان امامزاده طاهر مهرشهر كرج با وجداني آسوده آرميده است. برماست كه ياد و خاطره آن انسان پاكباخته را زنده نگهداريم و از كارنامه پربارش توشه‌ها برگيريم. اين وجيزه را با بخشي از مقدمه « خاطرات منتشره نشده صفرخان قهرمانيان» در نشريه « جامعه نو» به قلم جلال صمصمامي فرد و محمد توكل به پايان مي‌بريم و با نثار درود و طلب رحمت به روح پرفتوحش ، در مقابل عظمت و بزرگواريش سر تعظيم فرود مي‌آوريم .

در اين مقدمه آمده است : « چندي پيش راديو آمريكا از يك مركز فرهنگي گزارش داد كه حالت موزه دارد و متعلق به مرد ماهيگري بوده است كه به ارنست همينگوي در نوشتن كتاب پيرمرد و دريا كمك كرده بود. اطلاعات اين ماهيگير و راهنمائي‌هاي او به همينگوي، اين توانائي را داده بود كه فضا سازي لازم را براي پيرمرد ماهيگير در كتابش انجام دهد. بعدها اين ماهيگير را به عنوان يكي از نمادهاي فرهنگي كه در ادبيات ملي نقش داشته، شناخته بودند و امكاناتي در اختيارش گذاشته و مركزي براي بازديد علاقه‌مندان تشكيل دادند و او تا مدت‌ها با گرفتن حقوق بالائي براي بازديد كنندگان خاطراتش را از همينگوي بازگو كرد.

در حالي كه ما براي نويسنده‌ها ، شعرا ، هنرمندان و قهرمانان ملي‌مان نه به اندازه آن پيرمرد ماهيگير كه الهام بخش همينگوي بود ، يكصدم آن هم ارج و قرب قائل نيستيم. و حتي تمايلي به شناسائي ارزش‌هاي خودمان نداريم . در حالي كه شناختن تاريخ گذشته تجربه‌هاي پيشينيان و ارزش‌هاي واقعي و نه خيالپردازي‌هاي ناسيوناليستي مي‌تواند ما را در انتخاب راه بهتر ياري كند.»

منابع :

1ـ نوروز ـ سال دوم ـ شماره 326 ـ 28/2/1381 ـ ص 9

2ـ جامعه نو ـ شماره 11 ـ دي ماه 1381 ـ ص 13

3ـ خاطرات صفر قهرمانيان ـ گفتگو با علي اشرف درويشيان ـ ص 15

4ـ روزنامه همشهري ـ پيشين

دكتر صمد سرداري نيا عضو شوراي نويسندگان نويد آذربايجان


Sattarkhan

ستارخانين نوه‌سي‌يم

سرت كولك‌لر ، كهر آتيم ،

پولادداندير قول ـ قاناديم ،

سوروشمايين نه دير آديم ،

يا كيمم من ، يانه‌چي‌يم ،

ساده‌جه بير كوٍتله‌چي‌يم.

آزادليغين تشنه‌سي‌يم ،

ستارخانين نوه‌سي‌يم .

سانما سني ائل اونودوب ،

بوش يئريني آتام توتوب ،

ايندي نوبه منه چاتيب ،

حق ايشينين يولچوسويام ،

آزادليغين جارچيسي‌يام ،

ايگيدليگين ، جسارتين ،

اينقيلابين ، سعادتين

آلو و ساچان كوٍره‌سي‌يم .

ستارخانين نوه‌‌سي يم .

حقّيميزي يادلار يئدي .

وطني‌نين اول ايگيدي ،

بابام وئرن بو اؤيودو

اونوتمارام بير آن بئله،

وطنيمه ، دوغما ائله،

سون بورجومو وئره‌سي‌يم ،

ستارخانين نوه‌سي‌يم

خاور قهرماني