در كنار ديگر كارهاي تحقيقي نگارنده اين سطور ، سلسله مقالات « مشاهير آذربايجان» ادامه مييابد ، چرا كه در جاي جاي اين ديار قهرمان پرور ، چهرههاي برجستهاي در زمينههاي مختلف ، علمي، فرهنگي ، ادبي ، سياسي ، اجتماعي و اقتصادي قدم به عرصه تاريخ گذاشته و به ابديت پيوستهاند كه نام و ياد آنها بايد زنده بماند تا نسلهاي بعدي بتوانند با تجليل از آن بزرگواران ، هم دينشان را نسبت به آنان ادا كنند و هم درسهاي گرانبهائي از زندگي پرمايه ، خدمات و مجاهدتهاي آن رجال نامآور فرا گيرند. دراين ميان ، «صفر خان قهرمانيان» ، اين مرد پولادين اراده و پاكباخته كه 32 سال از بهترين سالهاي عمرش را در سلولهاي تاريك و سياهچالهاي مخوف سپري كرد ، اما حتي لحظهاي به عقايدش پشت نكرد و خم به ابرو نياورد، جايگاه ويژهاي دارد. وي با مقاومتي بيمانند ، معنائي دوباره از توان و تحمل انسان را ارائه داد. آري ، آري جان خود در تير كرد آرش كار صدها ، صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش پر واضح است كه نوشتن درباره اين نماد مقاومت خلق آذربايجان ، كارآساني نيست ، چرا كه كابوس شبهاي بي پايان ، حسرت ديدار نگاه مشتاق چشمهاي منتظر ، روياي در آغوش كشيدن و بوسه بر گونههاي بي گناه فرزند و 32 سال جدال با وسوسههاي درون كه بودن به از نبودن است براي هر كسي قابل لمس نيست . ولي ننوشتن هم مسئوليت وجداني دارد. به قول حميده طاهري : « وقتي ميخواهي از غم او يا دلتنگي همسر و دخترش طي اين سالها بنويسي ، تازه ميفهمي كه واژهها چقدر سبك و تهياند. باور كنيد از صفرخان نوشتن سخت است. اگر بنويسي به نوعي متهم ميشوي و اگر از او هيچ نگوئي و ننويسي هم، در محكمه وجدان محكوم ميشوي و ميماني در بلاتكليفي . اما واقعيت اين است كه بايد از او يادي كرد ، چگونه ميتوان او را در روزمرگي ها و جار و جنجالهاي روزمره گمش كرد. اصلا مگر چنين مردي گم شدني است . حتي اگر ما امروز نبينيمش ، آيا تاريخ معاصر ايران ، پرسابقهترين زنداني سياسياش ـ را فراموش خواهد كرد ، همچو او ـ فارغ از نگاه سياسياش در تاريخ كم پيدا ميشود و چه افسوسي برما خواهد بود.» 1 امير هوشنگ افتخاري راد هم در مقالهاي در روزنامه همشهري به تاريخ 30/8/1381 تحت عنوان « 11000 روز زندان» كه به مناسبت درگذشت صفرخان نوشته ، بر اين باور است كه : « او نماد مقاومت يك انسان براي همه مردم جهان ، چه در حال و چه در آينده است». وي در تكميل حرفش مي نويسد : « آلبرت انيشتين، فيزيكدان ، فيلسوف و صلح طلب ، زماني درباره مهاتماگاندي گفته بود براي آيندگان به سختي قابل درك است كه انساني با پوست و استخوان و با چنين خصوصياتي در روي كره زمين زيسته است . بي آن كه قصد داشته باشم قياس به مثل كنم . اما حقيقتا بايد گفت كه نه تنها براي آيندگان، بلكه حتي براي معاصرين نيز درك شخصيت صفرخان قهرمانيان بسيار دشوار است . او كه 32 سال يعني چيزي حدود يازده هزار روز از زندگي خود را در زندان گذراند و جواني و ميانسالي خود را صرف مبارزه و مقاومت كرده بود ، بي شك بر روي زمين زيسته است. پر بي راه نگفتهام اگر بگويم حتي كساني كه از نزديك شاهد زندان كشيدن هاي او بودهاند ، آن را مربوط به خواب و خيالهاي خود بدانند. حتي تجزيه و تحليل شخصيت و منش صفرخان ، كار بسيار دشواري است. بنابراين او را بايد در هيئت يك نماد نگاه كرد . گاهي مثلا در اتوبوس ميشنويم كه بعضي ادعا ميكنند ايرانيها هيچ ندارند كه در جهان مطرح باشد. اما گوئي همه فراموش كردهاند كه صفرخان قهرمانيان ركورد دار زندان سياسي در جهان است. او ضرورت زندگي كردن و ادامه آن را دريافته بود. بنابراين توانست دوزخي را تحمل كند. اگر او را ديده باشيد حتما تصديق خواهيد كرد كه او يك سر و گردن بلندتر از ديگران بود.» عدم شناخت شخصيت ، نوع مبارزه و چگونگي مقاومت صفرخان و توقع بيش از حد از يك روستائي ساده، برخي افراد را برآن داشت كه : « صفرخان مثل نلسون ماندلا يك روشنفكر نبود. بنابراين در آن حد و قواره نيست كه چهرهاي در سطح ملي مطرح شود.» جلال صمصامي فرد و محمد توكل در مقدمهاي كه بر خاطرات منتشر نشده صفر قهرمانيان در شماره يازدهم نشريه « جامعه نو» نوشتهاند ، پس از اشاره به اين موضوع مينويسند : «گذشته از همه اين نگاهها كه در جاي خود قابل بررسي است ، نكتهاي در خور توجه است كه چرا ما هميشه در كنار تحقيرهاي ديگران ، خود نيز اگر دستي داريم بر سر خود ميزنيم. چرا هميشه بايد ، افسوس مرغ همسايه را بخوريم و جام جم از بيگانه تمنا كنيم. در اقتصاد اين همه منابع نيروي انساني ، انديشه و سرزمين متنوع و پهناور داريم ، اما هيچ كدام اين همت را در ما برنميانگيزد كه براي احياء و به كارگيريشان تلاش كنيم. در حوزه انساني هم ارزشهاي خودمان هميشه در چشممان حقير مينمايد. به راستي اگر در كشورهاي غربي ، پديدهاي مثل صفرخان وجود داشت با او همان ميكردند كه ما كرديم»2 به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه از شخصيت روشنفكر و درس خواندهاي مثل نلسون ماندلا انتظار هست كه آن گونه مبارزه كند و به يك چهره جهاني مبدل شود ، ولي از صفرخان قهرمانيان تحصيل نكرده و كشاورز ساده با آن دستهاي پينه بسته ، كمتر انتظار ميرود كه به آن كار سترگ دست بزند و با آن مقاومت پولادين ، شگفتي همگان را برانگيزد. در مقام مقايسه ، آيا ارزش مبارزات اين روستائي عامي نسبت به دانش و آگاهي خود ، كمتر از نلسون ماندلاي تحصيل كرده و روشنفكر است ؟ قضاوت با وجدانهاي بيدار است كه با سنجش شرايط اجتماعي و سياسي و موقعيت و توان و جهان بيني آنها به داوري بنشينند.
كارنامه درخشاني كه صفرخان قهرمانيان ارائه داده ، بيشك پشتوانه آن ايمان تزلزل ناپذير او بر اثر آگاهي اجتماعي است. هر چند كه او آن شعور اجتماعي و آگاهي انقلابي را نه در پشت نيمكتهاي مدرسه و لابهلاي كتابها ، بلكه از شرايط رقتبار و زندگي توان فرساي مردمي اخذ كرده بود كه در ميان آنها ميزيست . در واقع مدرسه او ، اجتماع و محيطي بود كه وي در آنجا در يك فضاي ستمگرانه و زورگويانه از سوي ژاندارمها و ملاّكين ، شب را به روز و روز را به شب ميرسانيد و كلاس درسش ميان همان مردمي بود كه در بين آنها زحمت ميكشيد و زندگيش با شور بختي و سيهروزي آنان عجين شده بود. در واقع زندگي ملالت بارخود او به عنوان يك كلاس درس ، وي را براي همچو روزهاي سخت و طاقت فرسا آماده و مقاوم ساخته بود. اين آذربايجاني مبارز و نستوه از تبار بابك خرمدين ، كور اوغلو ،قاچاق نبي و ستارخان سردار ملي ميباشد كه هر يك از آنان براي سعادت و بهروزي خلقشان عمري صادقانه مبارزه كردند و نامي ماندگار يافتند. صفرخان نيز مثل آن قهرمانان ، جاودانه خواهد ماند ، چرا كه او نيز به خاطر رهائي هموطنانش از ظلم و ستم ظالمان ، اين همه رنج زندان و دربدري را تحمل كرد و خم به ابرو نياورد. حميده طاهري مينويسد : « او در نخستين مصاحبهاش پس از آزادي از زندان قصر ، آزادي خود را مديون مردم دانست و گفت : « سا ل55 يك بار مرا با 70 نفر براي نوشتن تقاضاي عفو به زندان اوين بردند. من به اين خواست تن ندادم و به خاطر همين مقاومت ، مدتها در بدترين شرايط در زندان اوين ماندم. زندانبان گفت : آنقدر اينجا ميماني تا بپوسي. من خنديدم و گفتم ، من پوسيدني نيستم ، مردم جزء ديوارهاي زندانند.» او راست ميگفت ، نپوسيد و بيهيچ چشمداشتي مبارزه كرد و هر چند بيمارياش كه يادگاري غريب و آزار دهنده از گذشته سخت و دردناكش بود ، در سالهاي اخير تاثير شديدي برجسمش داشته و روحش كه ديرگاهي بود خسته و ناتوان بود ، اما او هنوز با صلابت از گذشته ميگفت و تنها چيزي كه در نگاه اول ميتوانستي درباره او بگوئي، غرور ابدي يك مبارز آذربايجاني است. وقتي كتاب خاطراتش را ورق ميزني، غربت و ناكامي يك سرنوشت را تا انتها ميبيني ، ياس و نااميدي بر روحت چنگ مياندازد و حس ميكني مظلوميت ، غربت و گمنامي اين مرد و سنگيني آن همه مبارزه غريبي كه تو آن را نميشناسي چنان بر گلويت فشار وارد ميآورد كه احساس خفگي ميكني ، اما وقتي پاي صحبتهاي او مينشستي ، هنوز ميتوانستي به عمق يك اعتقاد پاك و غيرت ايمان بياوري . هنوز ميتواني بر آن روح و جسم فرتوت و تكيده و خسته مبارز ديروز، درود بفرستي و به آن افتخار كني. هنوز ميتواني به خود بيائي كه در سرزميني زندگي ميكني كه مردماني هستند كه جان بر سر عقيده ميگذارند و يا عمري به سختي و شكنجه و حسرت و تلخي را به جان ميخرند اما نه عفو نامهاي مينويسند و نه قدمي عقب مينشينند . تو ميتواني اين بار كتاب خاطراتش را با افتخار ورق بزني و با افتخار از مردي بگوئي به نام صفرخان.» كتاب خاطرات اوكه تاكنون چند بار تجديد چاپ شده است گفتگوي صفر قهرمانيان با علي اشرف درويشيان ميباشد كه در بيش از 450 صفحه براي اولين بار درسال 1378 شمسي از سوي نشر چشمه در تهران منتشر شده است . در اين مصاحبه ، صاحب ترجمه شرح زندگي و مبارزات خود را بازگو كرده است . علي اشرف درويشيان در آغاز اين كتاب تحت عنوان «آشنائي مختصري با صفر خان قهرمانيان معروف به صفر خان » مينويسد : « صفر قهرمانيان در سال 1300 خورشيدي درروستاي شيشوان به دنيا آمد. روستاي شيشوان ، نزديك عجب شير از شهرهاي آذربايجان است. نام پدر او محمد حسين و نام مادرش گوهر تاج بود كه هر دو اهل همان روستا بودند. پدر اوكشاورز بود و او از همان آغاز كودكي با كار و رنج آشنا شد و همراه با خانواده خود ، در مزرعه كار كرد. انگيزه اصلي كشيده شدن صفرخان به مبارزه ، وجود فئودالها بود كه با كمك ژاندارمها به مردم ستم ميكردند و همه چيز را در اختيار خود گرفته بودند و ميخواستند كه دهقان و كشاورز برده آنها باشد. اگر كشاورزي براي به دست آوردن حق خود از فرمان آنها سرپيچي ميكرد ، با زندان و شلاق و شكنجه روبه رو ميشد. اين بيعدالتيها باعث شد كه مردم سر به شورش برداشتند و صفرخان نيز همراه با دوستانش در سال 1321 به طور علني عليه فئودالها مبارزه را آغاز كردند. آنها كميتههائي تشكيل دادند و از كشاورزان ناراضي شروع به نام نويسي كردند. اين كميتهها به زودي با استقبال خيلي وسيع كشاورزان روبهرو شد. كشاورزان ناراضي با اسلحه و مهماتي كه از جنگ جهاني دوم در آن نواحي مانده بود و نيز سلاحهائي كه از مرز شمالي ميآمد، مسلح شدند و عليه بيدادگري فئودالها و ملاكين بزرگ قيام كردند. در سال 1325 كه قرار بود از تهران هيئتي نظامي براي نظارت در امر انتخابات به آذربايجان برود ، قيام كنندگان از چند سو محاصره شدند و پس از مدتي در مقابل نيروهاي دولتي شكست خوردند و به طور وحشيانهاي تار و مار گشتند. عده بسياري از آنها اعدام و زنداني و تعدادي نيز متواري شدند و از مرزها گذشتند. صفرخان همراه با گروهي به عراق رفت و پس از مدتي سرگرداني و تحمل زندان و شدايد و مشقات در سال 1327 به ايران بازگشت و در اسفندماه همان سال هنگام ورود به يكي از روستاهاي اروميه دستگير شد . او را از زنداني به زندان ديگر بردند و دادگاههاي بسيار براي او تشكيل دادند و عاقبت در دادرسي ارتش ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم شد. او نزديك به 32 سال از عمر خود را در زندانهاي مختلف گذراند كه 11 سال از اين مدت را فقط در قلعه برازجان كه زنداني مخوف با شرايطي سخت و غير انساني بود ، بدون ملاقات گذراند . در اين 32 سال بارها از سوي رژيم پهلوي و ساواك به او فشار آوردند كه تقاضاي عفو بنويسد اما او چون كوهي استوار ايستاد و به دژخيمان وابسته به رژيم نه گفت تا عاقبت در آبان ماه سال 1357 مردم درهاي زندان ها را شكستند و او را آزاد كردند.»3 كساني كه علاقهمند به مطالعه سرگذشت اين دلير مرد نستوه باشند بايد اين كتاب را بخوانند. مطالب اين كتاب جالب ، خواندني و درس آموز است. مرور حتي سرفصلهاي اين كتاب در اين سطور به درازا ميكشد ، ولي اشاره به برخي از آنها لازم است. نخست علت و چگونگي آغاز مبارزه صفرخان و همرزمانش ميباشد : « آن شب يعني شبي از شبهاي سال 1321 ، چهار مرد در حالي كه از سرِ زمين و كار روزانه بازگشته بودند به شنيدن اين خبر كه ملك قاسمي ـ ملاك ـ نو عروس يكي از رعايا را به اجبار به خانه خود برده است، شام نيم خورده را رها كردند و هم قسم شدند خود را مسلح كنند تا با خوانين و فئودالها به مبارزه بپردازند. اين چهار تن ـ حيدر خان آفاقي ، احمد فخر نژاد ، محمد نوري و صفر قهرمانيان ـ آن شب طالع خود را نوشتند ، چنان كه چند سال بعد ، اوّلي و سوّمي پاي چوبهدار رفتند. دومي سر به نيست شد و كسي از عاقبت او خبردار نشد و اما صفر قهرمانيان تقدير خود را بر 32 سال زندان نوشت تا وجهي ديگر از انسان را نمايان سازد.» نكته ديگر، داستان وفاداري همسر اين رادمرد و چگونگي در گذشت آن شير زن آذربايجاني ميباشد: « او كه در سال 1324 ازدواج ميكند ، از زمان تولد دخترش او را نديده بود . وقتي به اعدام محكوم ميشود به همسرش پيشنهاد ميدهد كه زندگي تازهاي را آغاز كند ولي « ملوك باقرپور » ، همسر او ميگويد : « اگر يك بار ديگر در اين مورد حرف بزني ، خودكشي خواهم كرد. اگر تا آخر عمر هم در زندان ماندگار شدي ، به اميد رهائي تو ، تنها دخترمان را بزرگ ميكنم. فكر ميكنم كه مرا هم دستگير كردهاند و حبس ابد دادهاند . من هم با تو ابد ميكشم.» سال 1341 همسرش با قرض گرفتن پول ، تصميم ميگيرد به ملاقات صفرخان بيايد ، او در تمام اين مدت حتي يك ملاقات هم نداشت . خانواده او در تنگناهاي مالي بودند و راه برازجان بسيار دور . خانم ملوك باقر پور قبل از رسيدن به برازجان ، در تهران بيمار ميشود و چشم از جهان فرو ميبندد. در زندان برازجان سه چيز مونس صفرخان بود: تنهائي ، راديو و گاهي به ندرت نامه. دختر در نامه ، خبر مرگ مادر را ميدهد. به قول صفرخان در آن لحظه هيچ كس نميتوانست خودش را جاي او بگذارد .بالاخره در سال 1346 دختر و داماد و نوه شش ماهه به ملاقات ميآيند. او تا به حال هيچ كدام آنها را نديده بود. بنابراين در روز ملاقات بسيار متعجب و بهت زده ، آنها را نميشناسد . او در اين يازده سال هيچ ملاقاتي نداشت.» بالاخره : « بارها از او ميخواهند ندامت بنويسد . به طريق مختلف تحت فشارش قرار ميدهند ، اما او مي گويد: « بيخود مرا نبريد . من آدمي نيستم كه نامه بنويسم» گاهي او را در انفرادي ميكنند و گاهي وعده ميدهند اما جواب او باز هم « نه» است. از سال 56 كم كم فضا بازتر ميشود . ساواك به هنگام بازديد نمايندگان صليب سرخ جهاني ، سعي ميكند صفرخان را پنهان كند. بنابراين او را به بيمارستان رواني ـ به اصطلاح براي مداوا ـ ميفرستند ، در حالي كه او از ناحيه گوش ناراحتي داشت. گوشي كه در زندان شنوائي خود را از دست داده بود. صفرخان دست به اعتصاب غذا ميزند تا اين كه مجبور ميشوند او را كه حالا به زندان اوين منتقل شده بود ، بازگردانند . وقتي شرح حالش را براي نمايندگان بازگو ميكند ، برايشان قابل درك نيست كه او 31 سال در زندان است. نمايندگان صليب سرخ در ديدار با شاه ، خواستار آزادي او ميشوند اما ميگويد : « مقدور نيست» . تا اين كه در سوم آبان 1357 همان طور كه خود اعتقاد داشت و بارها به شكنجه گران گفته بود « 31 سال صبر كردم . باز هم صبر ميكنم باز هم صبر ميكنم . آن قدر ميمانم تا فرزندان واقعي ايران ، درهاي زندان را به روي همه زندانيهاي كشورم باز كنند. به هنگام آزادي ، سحابي ها به زندان ميآيند تا او را به خانه خود ببرند، چرا كه او هيچ جا را نميشناسد. اما صفرخان ميخواهد به خانه دخترش برود. او در اين 32 سال جز ديوار ، شكنجه و كشته شدن بسياري از دوستان ، چيز ديگري نديده است . خيابان و كوچه براي او معنائي ندارد. براي او « درك كلام زيباي آزادي هنوز امكان پذير نيست» . در طول بيست سال بعد از انقلاب ، صفرخان به فراموشي سپرده شد. در حالي كه به خانه و حقوق نياز داشت ـ كه حق او بود ـ هر چند كه در اين باره هيچ گاه زبان اعتراض نگشود ، بلكه با همان عزت و متانت نفس سكوت كرد. تحمل كرد . ان چنان كه 32 سال زندان ، به او خودداري و قناعت آموخته بود. در حالي كه ميتوانست به شهرت و ثروت دست يابد اما از آنها خودداري كرد.»4 بالاخره اين مبارز راه آزادي ، 24 سال پس از آزادي از زندان در 19 آبان ماه 1381 شمسي در بيمارستان ايران مهر تهران درگذشت و به ابديت پيوست. اينك صفرخان با نامه اعمال درخشان و حماسياش در گورستان امامزاده طاهر مهرشهر كرج با وجداني آسوده آرميده است. برماست كه ياد و خاطره آن انسان پاكباخته را زنده نگهداريم و از كارنامه پربارش توشهها برگيريم. اين وجيزه را با بخشي از مقدمه « خاطرات منتشره نشده صفرخان قهرمانيان» در نشريه « جامعه نو» به قلم جلال صمصمامي فرد و محمد توكل به پايان ميبريم و با نثار درود و طلب رحمت به روح پرفتوحش ، در مقابل عظمت و بزرگواريش سر تعظيم فرود ميآوريم . در اين مقدمه آمده است : « چندي پيش راديو آمريكا از يك مركز فرهنگي گزارش داد كه حالت موزه دارد و متعلق به مرد ماهيگري بوده است كه به ارنست همينگوي در نوشتن كتاب پيرمرد و دريا كمك كرده بود. اطلاعات اين ماهيگير و راهنمائيهاي او به همينگوي، اين توانائي را داده بود كه فضا سازي لازم را براي پيرمرد ماهيگير در كتابش انجام دهد. بعدها اين ماهيگير را به عنوان يكي از نمادهاي فرهنگي كه در ادبيات ملي نقش داشته، شناخته بودند و امكاناتي در اختيارش گذاشته و مركزي براي بازديد علاقهمندان تشكيل دادند و او تا مدتها با گرفتن حقوق بالائي براي بازديد كنندگان خاطراتش را از همينگوي بازگو كرد. در حالي كه ما براي نويسندهها ، شعرا ، هنرمندان و قهرمانان مليمان نه به اندازه آن پيرمرد ماهيگير كه الهام بخش همينگوي بود ، يكصدم آن هم ارج و قرب قائل نيستيم. و حتي تمايلي به شناسائي ارزشهاي خودمان نداريم . در حالي كه شناختن تاريخ گذشته تجربههاي پيشينيان و ارزشهاي واقعي و نه خيالپردازيهاي ناسيوناليستي ميتواند ما را در انتخاب راه بهتر ياري كند.» منابع : 1ـ نوروز ـ سال دوم ـ شماره 326 ـ 28/2/1381 ـ ص 9 2ـ جامعه نو ـ شماره 11 ـ دي ماه 1381 ـ ص 13 3ـ خاطرات صفر قهرمانيان ـ گفتگو با علي اشرف درويشيان ـ ص 15 4ـ روزنامه همشهري ـ پيشين |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر